به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۹۴

شجریان: در کشوری زندگی می‌کنم که چند سال است حق خواندن برای مردم خودم را ندارم

شجریان - سرو چمان - سروده حافظ (ویدئو)
به گزارش عصر ایران و به نقل از ایسکانیوز، محمدرضا شجریان در ابتدای سخنانش در همایش بین‌المللی حافظ در دانشگاه آزاد گفت:
بیتی از حافظ خوانده شد که به نظرم درست خوانده نشده و درست آن به نظرم اینگونه است: جلوه‌ای کرد رخش دید ملک عشق نداشت / عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد.



این استاد آواز ایران ادامه داد: ‌وقتی آواز می‌خوانم بدون شعر نمی‌توانم آواز بخوانم. مثل اتوموبیلی که بنزین ندارد. وقتی غنای شعر حافظ هست مرا به خواندن وامی‌دارد و چنان مرا شیفته می‌کند و می‌برد به جایی که از خود بی‌خود می‌شوم و یکباره به خود می‌آیم و متوجه می‌شوم در جمعی در حال آواز خواندن هستم.

شجریان افزود: شعر حافظ گاهی مرا در آواز به جایی می‌برد که همیشه نمی‌توان به آنجا رسید.
حافظ همیشه برای من مطرح بوده و معلم و مربی و پدر بوده و همه چیز بوده است.
عشق برای ملک نیست برای انسان است  فرشته عشق نداند که چیست: 
فرشته عشق ندانست چیست قصه مخوان / بخواه جام و شرابی به خاک آدم ریز/ پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر/ به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز.

شجریان در پایان گفت:
زیاده‌گویی نمی‌خواهم بکنم. من چندین سالی است که می‌خوانم و آنچه باید را تا به حال خوانده‌ام و از این به بعد هرچه بخوانم زیاده‌گویی است اما من چند سال است که  اجازه ندارم برای مردم خودم و در مملکت خودم بخوانم.


شجریان - سرو چمان - سروده حافظ (ویدئو)




شجریان - سرو چمان - سروده حافظ:

سرو چمان من چرا میل چمن نمی‌کند
همدم گل نمی‌شود یاد سمن نمی‌کند

دی گله‌ای ز طره‌اش کردم و از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمی‌کند

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند

پیش کمان ابرویش لابه همی‌کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی‌کند

با همه عطف دامنت آیدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی‌کند

چون ز نسیم می‌شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی‌کند

دل به امید روی او همدم جان نمی‌شود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی‌کند

ساقی سیم ساق من گر همه درد می‌دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی‌کند

دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمی‌کند

کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی‌کند