بحران آب را جدی بگیرید
جناب آقای شهردار
بحران آب جدی است! فاجعه در راه است! این روزها این هشدارها را زیاد میشنویم. هرچند آدمهایی مثل من سالهاست دستکم به طور فردی این بحران را جدی گرفتهاند یا حتی وسواسگونه به آن میاندیشند. گناه عدم احساس مسئولیت شهروندی را نمیتوان به تمامی بر دوش کسانی نهاد که احساس نمیکنند و هرگز نکردهاند که شهروندند. تا حد زیادی هم حق دارند. (بگذریم که سهم مصرف خانگی ما شهروندان در این بحران بسیار ناچیز است.)
اما در این حس درونی یا درواقع فقدانش میشود تأثیر گذاشت. وقتی مردم میبینند که در پارکها یا بزرگراهها در مملکت خشک و این وضع بحرانی آب هنوز هم مثل ممالک قاره سبز چمنکاری شده است و در اوج گرما و آفتاب فوارهها یا کارگران خروارخروار آب صرف آنها میکنند و نیروی انسانی عظیمی صرف چمنزنی میشود، از خود میپرسند که آیا واقعا بحرانی در کار است؟
سالهاست که دیگر باید این چمنکاریها متوقف میشد و با پوششی دیگر زمینها را سبز میکردید. کاری که در محوطه برخی از بلوکهای اکباتان با پاپیتال کردهاند (آن هم اکباتانی که با استفاده از مخزن سپتیک و بازیافت پساب ساکنان، فضاهای سبزش را آبیاری میکند). سالهاست که بایست این را که حتی در قاره سبز رعایت میشود میفهمیدید و به پیمانکارانتان تکلیف میکردید که آبیاری در اوج گرما، بخش اعظم آب را به هدر میدهد.
تازه، ٤٠ سال پیش که در لندنِ همیشه بارانی بودم که چند روز بود باران نباریده بود، مدام از تلویزیون به مردم میگفتند که چمنهایتان را شبها آب بدهید، آن هم وقتی که اگر پایتان را رویش فشار دادید دوباره سر بالا نکند. آنوقت تصور کنید اهالی شهر میرفتند در خیابانها و پارکها میدیدند صلات ظهر آب بستهاند به چمنها. من حتی در خانهام ٣٠، ٤٠ گلدانم را غروبها آب میدهم، آن هم آبی که از شستن میوه و برنج و حبوبات و اینها ذخیره میکنم. (در پارکی عظیم در غرب تهران ساعت ١٢ ظهر زمینهای چمنپوش به باتلاق تبدیل شده بود و وقتی به سرپرست یا نمیدانم نماینده پیمانکار گفتم برای چه این ساعت آب میدهید و اینهمه؟ گفت:
«اینجا ایران است. کجای کار درست است که این یکی باشد؟») و البته خیلی چیزهای دیگر، مثل لولههای ترکیده که چند خیابان را آبیاری میکنند و کسی به دادشان نمیرسد. حالا بیایید به ملت بگویید جلو مغازه یا خانهشان را با شلنگ آب شرب جارو نکنند. من که بارها تذکر دادهام و بارها در جواب شنیدهام که «الکی میگویند، آب را صادر میکنند به شیخنشینها» یا «آب چاه است» بیآنکه اهمیت آبهای زیرزمینی برایشان از طریق رسانههایی که دستکم بخش بزرگی از مردم به آن اعتماد دارند توضیح داده شده باشد یا به طرقی هنری طرز صرفهجویی را به آنها یاد بدهند بدون اینکه به شکل پند و اندرز و برنامههای «کارشناسی» و اینها باشد:
در همان سریالها که مردم میبینند، بافته در درون داستان یا طرق غیرمستقیم و غیراندرزگونه یا تحکمی. (نهاینکه هی مثلا بگویند نوشابههای گازدار مضرند بعد سر سفره همه خانوادهها در سریالها از آن «خانواده«هاش توی چشم بزند). تازه آنها که گفتم کسانی هستند که نمیگویند «پولش را خودم میدهم، به تو چه؟» حالا بماند آن هدررفتنهایی که پیش چشم مردمان نیست، مثل لولههای فرسوده که بخش قابلتوجهی از آب قابلشرب را همان زیرِ زمین هدر میدهند. یا حتی وقتی به ساختمان اصلی سازمان محیطزیست میروی، سیفونهایشان خروارخروار آب مصرف میکنند به عوض اینکه الگو بشوند و سیفونهای دوحجمی بگذارند یا شیرهای دستشوییشان را سنسوردار کنند.
من هم وقت رانندگی یا در پارک از گل و گیاه لذت میبرم، اما این را هم میدانم که درخت است، آن هم درختان مناسب این اقلیم که این بلیه آلودگی هوا و غبارها را میتواند تا حدودی تخفیف دهد. جلوه گل البته بیشتر چشم را میگیرد، همانطور که تابلوهای عظیم نقاشی روی بیلبوردها، هرچند نیک اگر بنگریم، گذشته از اشکالات فنی مثل اندازه فونت نوشتهها و کیفیت چاپ و اینها، نصب پرینتهای بزرگ از این آثار هنری در بزرگراهها یک معنا بیشتر نمیتواند داشته باشد: ترافیک هولناکی که فرصت میدهد سیر تماشایشان کنیم، وگرنه وقت حرکت کیست که جز طرحی مبهم از آنها را دریابد، مگر آنها که از پیش میشناسندشان و خودشان به همین اشارت تابلو را پیش چشم ذهن میبینند. اما قرار نیست این دسته از آدمها را با این کار در طی ١٠ روز با هنر آشنا کنیم. و بعدش هم؟ مثل همان هدررفتن آب است. بعد این پرینتها که خداتومان هزینهشان شده چه میشوند؟ به شهرهای دیگر میروند؟ در جاهای بهتر قرار داده میشوند؟
میدانم هدررفتنها، یا شاید هم نه هدررفتن برای برخی که سودها میبرند، در کشورمان بسیار است و ارقامش نجومیتر از این حرفها. اما این یکی دو قلم را منِ رهگذرِ معمولی خواستم به سهم خود گوشزد کنم.
روزنامه شرق