به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، آبان ۳۰، ۱۳۹۴

سرکوب شدید همایش اعتراضی امروز اوین در تهران

امروز، شنبه 30 آبان 1394، نیروهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی به مردمی که از ساعت 10 بامداد  در اعتراض به ستم و فساد در برابر زندان اوین گرد آمده بودند هجوم برده، آنان را مورد ضرب و شتم قرار دادند و ده ها تن  را دستگیر کردند.

از اول بامداد امروز شمار بزرگی از نیروهای امنیتی و لباس شخصی گرداگرد زندان اوین و خیابان های اطراف آن را زیر پوشش گرفته بودند.
سیمین عیوض زاده ـ مادر زندانی سیاسی امید علیشناس ـ هاشم زینالی ـ پدر جانباخته سعید زینالی ـ ، محسن شجاع، رضا ملک و شماری از دوستداران زندانی عقیدتی محمدعلی طاهری در میان دستگیر شدگان امروز هستند.
 گزارش کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی از درگیری های امروز تهران:
صبح روز جاری شنبه ۳۰ آبان ماه پس از تجمع اعتراضی و جنبش دادخواهی روزهای شنبه مقابل زندان اوین نیروهای امنیتی و گارد ویژه با یورش و برخورد خشن تعدادی از معترضین از جمله «سیمین عیوض زاده» مادر «امید علی شناس) فعال مدنی، «غلامرضا مکعیان» مشهور به «رضا ملک» یا «رضا ملکیان» معاون تحقیق و بررسی پیشین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران در دوران «علی فلاحیان» و همچنین زندانی سیاسی سابق، «هاشم زینالی» پدر «سعید زینالی» دانشجویی که که در جریان اعتراضات دانشجویی پس از حمله به کوی دانشگاه در تیرماه ۱۳۷۸ از سوی نیروهای امنیتی در منزل بازداشت و تاکنون خبری از وی به دست نیامده است، « محسن شجاع » و تنی چند از هواداران «محمد علی طاهری» بازداشت و با ون های سفید رنگ به دادسرای اوین منتقل شدند.
یک منبع کاملا آگاه در گفتگویی با «کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی» گفته ” تعدای از بازداشت شدگان زن به همراه « سیمین عیوض زاده» مادر« امید علی شناس» پس از خروج از دادسرای زندان اوین به هنگام انتقال به ون های سفید رنگ از انتقال خودشان به زندان «قرچک ورامین» و ضرب و شتم بسیار شدید « هاشم زینالی» پدر « سعید زینالی» خبر داده اند. همچنین حدود ۱۲ نفر از شاگردان «محمد علی طاهری» با دستبند به هنگام خروج از دادسرای زندان اوین از انتقال خودشان به بندعمومی زندان اوین خبر داده اند.”
این منبع آگاه در ادامه افزود” ماموران امنیتی در دادسرای اوین پس از تحقیر و بد رفتاری ، موهای سرتعدادی از شاگردان « محمد علی طاهری» را تراشیده و به هنگام انتقال به بند عمومی زندان اوین در حضور تنی چند از خانواده های بازداشت شدگان ، رو به خانواده ها با لبخند و لحنی بسیار تحقیر آمیزگفته اند « موهای سر بچه خوشگل هایتان را از ته زدیم». همچنین مامورین امنیتی از انتقال «هاشم زینالی» پدر«سعید زینالی» به همراه « رضا ملک» به ساختمانی مربوط به وزارت اطلاعات داده اند”
این منبع آگاه در ادامه گفت ” تمامی مرد های بازداشت شده پس از ضرب و شتم شدید به بند عمومی زندان اوین منتقل شده اند، همچنین «سیمین عیوض زاده» مادر « امید علی شناس» پس از ضرب و شتم بسیار شدید به هنگام خروج از زندان اوین به همراه دیگر بازداشتی های زن روز جاری ، به هنگام انتقال به ون های سفید رنگ ازانتقال خود و دیگر زندانیان زن به « زندان قرچک» و ضرب و شتم شدید خبر داده است.”
تا لحظه تنظیم این خبر از هویت همه بازداشت شدگان اطلاعی در دست نیست ، گفته شده بازداشتی های روز جاری شنبه ۳۰ آبان ماه ۱۳۹۴ دستکم حدود ۳۰ نفر می باشند.
محمد نوری زاد درباره ی رویدادهای امروز تهران می نویسد:
 امروز اطراف اوین را مأموران نیروی انتظامی و مأموران لباس شخصی پر کرده بودند. جوری که به آقای زینالی ( پدر سعید زینالی) گفتم: به ازای هر نفرِ ما پنج مأمور آورده اند. تا رفتیم به سمت ورودیِ اوین، لباس شخصی های کمین کرده در زیر پل هجوم آوردند که: برگردید. و هل دادند و پوستر یکی از خانمهای جوان را کشیدند جوری که او به زمین افتاد و جیغ کشید. اتومبیل های کلانتری و ون ها می آمدند و در اطراف ما جولان می دادند. رشته ی کار از دستشان بدر رفته بود. بین خودشان بگو مگو داشتند. ابتدا ما را در جهت مخالف زندان اوین به سمت بالا راندند. کمی بعد مأمور کشتی گیر آمد که: برگردید پایین. وقتی برگشتیم، یکی از مأموران لباس شخصی رگ گردنش ور جهید که: نوری زاد داری روی اعصاب ما راه می روی ها؟ گفتم: کی اینجا رییس است؟ بگویید ما با او هماهنگ شویم؟
یکی از شاگردان طاهری از سمت پل به سوی ما آمد. بانویی بود جوان. به او گفتم: برو به میان خانمها که اوضاع کمی تلخ است. آقای زینالی که پوستری از عکس پسرش را در دست داشت، خندید و به من گفت: اتفاقاً خیلی هم شیرین است. و همو به مأموری که چهره ای تلخ داشت گفت: شما پسر مرا برگردان، من و خانواده ام از اینجا می رویم تا خود آمریکا. هر چه من تلاش می کردم اوضاع همانجوری پیش برود که مأموران می خواهند تا کش و قوسی پیش نیاید، یکی دو تا از مأمورانِ عصبانی فضا را به سمت تنش می راندند. محسن شجاع را گرفتند و با زور بداخل اتومبیلی فرو تپاندند و بردند.
خانم علی شناس که عکسی از پسرش را به سینه فشرده بود به یکی از فرماندهان لباس شخصی گفت: چرا می ترسید پس؟ ما که کاری با شماها نداریم؟ در این هنگام دکتر ملکی سر رسید و به مأموری که می گفت: حضور شماها بخاطر این که مجوز ندارید غیر قانونی است گفت: اتفاقاً طبق قانون اساسی حضور ما قانونی است و نیازی به مجوز نداریم. مأمور لباس شخصی با برافروختگی به خانم علی شناس گفت: ما می ترسیم؟ خانم علی شناس گفت: اگر نمی ترسیدید، اینهمه مأمور به اینجا نمی کشاندید! مأمور لباس شخصی که ریشی توپی به صورت داشت و کمی به فربگی می زد گفت: حکومت عدل علی همین است. ما نمی گذاریم به این حکومت آسیبی برسد. به زبان خودش گفتم: در حکومت عدل علی، علی با یک یهودی برابر بود. در اینجا رهبر با یک روستایی برابر است؟
برای یکی از ون ها دست بالا بردند. آمد. خانم علی شناس و عده ای از بانوان را هل دادند به داخل ون. من هم رفتم داخل ون. که هرکجا اینها را می برید من هم هستم. مرا به زور بیرون کشیدند که: این برای زنهاست. داد زدم: با این خانمها کاری نداشته باشید. سرگردی جلو آمد و دم گوشم گفت: آرام باش، اینها را می برند یکی دو تا خیابان آنطرف تر پیاده شان می کنند. اما دروغ می گفت سرگرد. بعدش نوبت به پدر سعید زینالی رسید. کله ی پیرمرد موی سپید را گرفتند و به زور چپاندنش داخل یک اتومبیل پلیس. عکس پسرش را هم از دستش کشیدند. پیرمرد نعره کشید که: عکس پسرم را بدهید!
آقای رضا ملک را نرسیده به ما گرفتند و بردند. من ماندم و دکتر ملکی و جمعی از خانمها و یکی دو نفر از آقایان. باید این لشگر شکست خورده را سامان می دادم. یکی از فرماندهان رو به مأموری دیگر داد زد: نوری زاد را ببرش به یک جای دور. مأموری که کت و شلواری طوسی به تن داشت آمد و دست مرا گرفت و برد به طرف زندان. در آنجا گفت: قدم بزنیم تا اوضاع آرام شود. گفتم: من از دکتر ملکی جدا نمی شوم. گفت: دکتر جایی نمی رود. و پرسید: حرف حسابت چیست؟ گفتم: حرف من چیزی است که شماها شهامت گفتنش را ندارید. گفت: ما شهامت گفتنش را نداریم؟ گفتم: من می گویم: رهبر در چشم قانون با یک چوپان برابر است. اما نیست. نه که نیست، بل که قانون را تباه کرده. گفتم: من می گویم رهبر بخاطر مدیریتِ گند هسته ای باید محاکمه شود اما نه که خم به ابرو نمی آورد، طلبکار هم هست. گفتم: شما از تماشای اینهمه دزدی و بیکاری و دختران تن فروش شرم نمی کنی؟ گفت: در هرکجا از اینجور چیزها هست. گفتم: کشور ما دو تا ام الفساد دارد. یکی سرداران سپاه اند و یکی آخوندهای هرکجا. و تا زمانی که این دو تا بر سر کارند، روز به روزِ این مملکت سیاه و سیاه تر می شود.
هشت: شاید ده دوازده نفر مانده بودیم که ما را هم تاراندند. دکتر ملکی و یکی دو نفر را سوار کردم و رفتیم به سمت خانه ی دکتر. در راه پرسیدم: دکتر چه بکنیم برای شنبه ی دیگر؟ شاید منظورم این بود که جایمان را عوض بکنیم یا نه؟ دکتر محکم گفت: هفته ی آینده هم می آییم اینجا.
نه: خبرنگار یکی از شبکه های خارجی زنگ زد و وقتی ماجرای امروز اوین را شنید، گفت: فکر نمی کنید این عصبیت ها بخاطر بیانیه ی اخیر سازمان ملل است که در آن ایران را بخاطر حضورش در سوریه محکوم کرده؟ گفتم: آخوندها و سرداران در سوریه وارد باتلاقی شده اند که نه راه پس دارند و نه پیش. و گفتم: آخوندهای ایران، برای رهایی حزب الله از سقوطِ ناگزیرش، همه ی حیثیت کشورمان را در طبقِ قمار نهاده اند. وگرنه برای آنان، بشار اسد، ریسمانی است که به بقا و حیات حزب الله بند است.

منبع: کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی ایران