انگار همین دیروز بود که با قامت بلند، اما فربه خود، عصابهدست و آرام قدم برمیداشت و پلههای روزنامه را طی میکرد تا به اتاق مصاحبه برسد. از اینکه در یکی از گزارشهایم از او بهعنوان یکی از «بزرگترین بازیگران سینمای ایران» یاد کرده بودم، خیلی خوشحال بود.
حالا هم با رغبت اجازه داد تا با او به گفتوگو بنشینم... مصاحبه دو ساعت به طول انجامید. برای من لذتبخش بود، چون مقابل تاریخ نشسته بودم و قرار بود درباره ناگفتههای سینمای قبل و بعد از انقلاب بیشتر بدانم. برای او هم اگرچه در ظاهر دلنشین به نظر میرسید، اما تمام این دو ساعت سراسر یادآوری ناملایمات بود و یک حسرت به درازای عمرش که دوباره مقابل دوربین سینما بازی کند که دستآخر هم نشد که تکفیلم او رنگ اکران ببیند... . امروز که همگان خبر فوت ناصر ملکمطیعی را در 88 سالگی شنیدهایم، در رثایش سخنگفتن و نوشتن هیچ تأثیری به حال «فرمون» سینمای ایران ندارد!
اما دستکم میتواند درس عبرتی باشد برای همه ما. راهی که «ناصرخان» رفت، روزی بالاخره همه ما خواهیم رفت و فرشته مرگ در ساعت و ثانیهای مقرر ضربان نبض ما را خواهد گرفت، اما چقدر خوب است که فقط یک لحظه خودمان را جای او و امثال او بگذاریم و از قضاوتهای خانمانسوز و عمرهدرکن بپرهیزیم؛ مثلا اگر ناصرخان مقابل دوربین بازی میکرد چه اتفاقی میافتاد؟ چه کسی ضرر میدید؟ جز اینکه با کولهبار تجربه مقابل همه ما ظاهر میشد و حسرتبهدل از دنیا نمیرفت! چقدر پسرش – امیرعلی– این در و آن در زد تا کاری برای پدرش بکند تا مرهمی شود برای اشکهای پنهانی او در شبهای سرد تنهاییاش. مسئولان محترمی که برای دیگران تصمیم میگیرند و حضور امثال ناصر ملکمطیعی را برای سینما مضر میدانستند، واقعا متوجه نبودند که ناصرخان ستاره سینمای قبل از انقلاب بود که نظیر او حتی بعد از انقلاب هم ظهور پیدا نکرد؟ هنوز بازیگری از جنس ناصرخان در سینمای ایران تا امروز زاده نشده!
اصلا مگر هنرمندبودن به این راحتیهاست؟ و مگر دوربین سینما به سادگی میتواند هر چهرهای را دوست داشته باشد؟ دوربین سینما بهراحتی هر بازیگری را دوست ندارد. خم رنگرزی هم نیست که کسی بهزور وارد سینما بشود و مردم را مجبور کند تا او را دوست داشته باشند. هرچیزی حسابوکتابی دارد که البته حسابوکتاب سینما به این راحتیها هم نیست. حالا این مسئولان محترم کمی درباره این موضوع فکر کنند که در موقعیت ناصر ملکمطیعی قرار گیرند، جای او بنشینند و کسی در مقابل به آنها بگوید شما اجازه ندارید بازی کنید. حالا هم سوگواری برای ناصرخان حکایت «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» را دارد. گذشت... و گذشته درگذشته، اما میتوان دم غنیمت شمرد و هوای «زندگان» را داشت.
حالا هم با رغبت اجازه داد تا با او به گفتوگو بنشینم... مصاحبه دو ساعت به طول انجامید. برای من لذتبخش بود، چون مقابل تاریخ نشسته بودم و قرار بود درباره ناگفتههای سینمای قبل و بعد از انقلاب بیشتر بدانم. برای او هم اگرچه در ظاهر دلنشین به نظر میرسید، اما تمام این دو ساعت سراسر یادآوری ناملایمات بود و یک حسرت به درازای عمرش که دوباره مقابل دوربین سینما بازی کند که دستآخر هم نشد که تکفیلم او رنگ اکران ببیند... . امروز که همگان خبر فوت ناصر ملکمطیعی را در 88 سالگی شنیدهایم، در رثایش سخنگفتن و نوشتن هیچ تأثیری به حال «فرمون» سینمای ایران ندارد!
اما دستکم میتواند درس عبرتی باشد برای همه ما. راهی که «ناصرخان» رفت، روزی بالاخره همه ما خواهیم رفت و فرشته مرگ در ساعت و ثانیهای مقرر ضربان نبض ما را خواهد گرفت، اما چقدر خوب است که فقط یک لحظه خودمان را جای او و امثال او بگذاریم و از قضاوتهای خانمانسوز و عمرهدرکن بپرهیزیم؛ مثلا اگر ناصرخان مقابل دوربین بازی میکرد چه اتفاقی میافتاد؟ چه کسی ضرر میدید؟ جز اینکه با کولهبار تجربه مقابل همه ما ظاهر میشد و حسرتبهدل از دنیا نمیرفت! چقدر پسرش – امیرعلی– این در و آن در زد تا کاری برای پدرش بکند تا مرهمی شود برای اشکهای پنهانی او در شبهای سرد تنهاییاش. مسئولان محترمی که برای دیگران تصمیم میگیرند و حضور امثال ناصر ملکمطیعی را برای سینما مضر میدانستند، واقعا متوجه نبودند که ناصرخان ستاره سینمای قبل از انقلاب بود که نظیر او حتی بعد از انقلاب هم ظهور پیدا نکرد؟ هنوز بازیگری از جنس ناصرخان در سینمای ایران تا امروز زاده نشده!
اصلا مگر هنرمندبودن به این راحتیهاست؟ و مگر دوربین سینما به سادگی میتواند هر چهرهای را دوست داشته باشد؟ دوربین سینما بهراحتی هر بازیگری را دوست ندارد. خم رنگرزی هم نیست که کسی بهزور وارد سینما بشود و مردم را مجبور کند تا او را دوست داشته باشند. هرچیزی حسابوکتابی دارد که البته حسابوکتاب سینما به این راحتیها هم نیست. حالا این مسئولان محترم کمی درباره این موضوع فکر کنند که در موقعیت ناصر ملکمطیعی قرار گیرند، جای او بنشینند و کسی در مقابل به آنها بگوید شما اجازه ندارید بازی کنید. حالا هم سوگواری برای ناصرخان حکایت «نوشدارو بعد از مرگ سهراب» را دارد. گذشت... و گذشته درگذشته، اما میتوان دم غنیمت شمرد و هوای «زندگان» را داشت.