به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۴۰۰

سر و ته، یک کرباس، علی شاکری زند

 

علی شاکری زند 

این باند مافیایی نمی خواهد بفهمد یا فهمیدن آن را به صرفه نمی داند که خمینی چیزی را از کسی پنهان نکرده بود، همه چیز را در کتاب ـ درس های نجف ـ  نوشته بود و از همان ساعت اول نیز گفته بود که با «تودهنی» حکومت خواهد کرد. و در هر دوره، نوبت «تو دهنی» خوردن به هرکس که می رسد او تازه معنا و مزه ی آن را کشف می کند و به عنوان یک کشف به اطلاع دیگران  می رساند و زبان به شکوه می گشاید.

 

خواجگان در زمان معزولی

همه شبلی و بایزید شوند

باز چون بر سر عمل آیند

همه چون شمر و چون یزید شوند

نجم الدین رازی

 

علی شاکری زند

«من تو دهن این دولت می زنم!»

«من دولت تعیین می کنم !» (خمینی)

و خامنه ای چرا نباید دولت تعیین کند ؟

*

سر و ته، یک کرباس

 

از ساعتی که رد صلاحیت ها بر سر زبان ها افتاد ناگهان همه ی مقربان دیرین درگاه به منتقدان دستگاه تبدیل شدند و سیل انتقادات، بل حملات، به حال و گذشته ی این نظام شوم از سوی آنان به راه افتاد.

از هر یک از کسانی که در گذشته یا رییس جمهوری بی اختیار بوده اند یا نماینده ی مجلسی نمایشی و سرسپرده، یا حتی عضو شورای نگهبان بی قانونیِ اساسی، و رییس تشخیص مصلحت زورگویی، صدایی در تقبیح تصمیمات همین شورای نگهبان و بطور ضمنی در اظهار نارضایی از عزم «رهبر معظم» در کنارگذاشتن شان برخاست. از «دکتر» روحانی تا «دکتر» احمدی نژاد، و از محمد خاتمی تا فرزند معنوی«امام، «دکتر» بنی صدر»، همه، و هر کدام پس از مغضوبیت خود، به وجود بی قانونی و خودسری در این نظام پی می برند و خود را مظلوم و مغبون اصلی آن یا قربانی «کودتا» اعلام    می دارند!

اکثر قریب به کل آنها، یا به تجاهل یا از سر نادانی، بگونه ای سخن می گویند که گویی این خودکامگی «مقام معظم» تازگی دارد و از ساعت نخست این جمهوری شوم، و حتی هنگامی که بنیانگذار آن گفت «من تو دهن این دولت می زنم! من دولت تعیین می کنم!» ویژگی ذاتی این نظام نبوده است. بعضی شروع آن را به اشغال سفارت آمریکا می رسانند و ناشی از آن وانمودمی کنند، بطوری که گویی پیش از آن انبوه اعدام های غیرقانونی و بی رویه به دست خلخالی ها آغاز نشده بود یا در همه پرسی کاذب درباره ی جمهوری         من درآوردی اسلامی جایی برای بحث آزاد و بدور از رعب و وحشت گذارده بودند. گروهی دیگر برقراری این خفقان را به جنگ ایران و عراق که خمینی خود محرک و بانی آن بود منتسب می کنند با این ادعا که با شروع این جنگ بود که پایه های این رژیم استوارشد. و هر کس تاریخ برکناری خود را تاریخ تبدیل نظام انقلابی به دیکتاتوری جدیدی می داند که ما همیشه گفته ایم از روز نخست توتالیتر بود!

مگر کسی که «تو دهن یک دولت قانونی می زند»، یا بطور کلی با تودهنی حکومت می کند، نباید بتواند «تو دهن» هر کس دیگری نیز که خواست بزند؟ و جانشین بیمایه ی او چطور؟ آیا او می تواند در همین نظام به روش دیگری حکومت کند؟

یکی «جمهوریت» نظام را «مورد تهدید جدی» اعلام می کند! چنان که گویی در این نظام توتالیتر از روز نخست اثری از جمهوریت هم بوده است. بعضی دیگر از آنان نیز کشف می کنند که «جمهوریت و حق رأی مردم مورد تهدید قرارگرفته.» و درباره ی «خطر فروپاشی کشور»، که همان فروپاشی نظامشان است، هشدار می دهند. داستان موری که چون آب او را می برد فریادزد چه نشسته اید که جهان را آب می برد.

نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید

یکی دیگر از آنها از این که رأی مردم به عنوان «میزان مشروعیت نظام» نفی می شود اظهار تأسف می کند. البته اینجا هم منظور رأی هواداران خود و جناح خودی هاست و نه مردمی که همه چیز خود را در این نظام              ازدست  داده اند.

برخی از آنان پس از چهل و سه سال تصدیق و تأیید قانون اساسی این نظام و بویژه اصل ولایت فقیه که پایه ی آن است، و در پی مقام های انتصابی بسیارشان و «انتخاب شدن» هایشان در چارچوب آن، حتی از «مردمسالاریِ،... اصل زرین حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود...» نیز سخن می گویند چتانکه گویی تا کنون این «اصل زرین» با ولایت فقیه سازگار بوده و از امروز تازه با آن ناسازگار شده است، چنانکه در همان حال «حق رای آزادانه مردم» را که مشروطیت به دست آورده بود اما ولایت فقیه جای آن را به صِغَر ملت داد، در کمال تناقض گویی یا نادانی «دستاورد بزرگ جمهوری اسلامی» می نامند (محمد خاتمی)!

روزی که خمینی درباره ی مصدق گفت «او هم مسلم نبود؛ از تاریخ سیلی خورد»، اگر از سنگ صدایی شنیدید از آن فرزند معنوی او هم که عمری سنگ مصدق را به سینه زده بود شنیدید. اما حالا او هم بار دیگر «مصدقی» شده است؛ از شما و من هم بیشتر. گویی پدر معنوی دیدی، ندیدی! در آن شب سیاهی که امیران ارتش را با یک پرسش و پاسخ کوتاه برای احراز هویت اعدام کردند، باز اگر از سنگ صدایی برخاست از این دانشجوی سابق حقوق هم برخاست.

اما باز هم همگی برجاماندگانی که هنوز جایی دارند می کوشند شکوه ی خود را بزبانی بیان کنند که به گوشه ی قبای رهبر معظم برنخورد؛ مثلاً:

«اقدامی که اینها کردند ظاهرا در راستای خواست رهبری نبوده است؛ ما شنیده بودیم از ایشان - بارها هم شنیده بودیم- و این هم نبوده که ایشان ظاهرا این حرف را بزند اما باطنا توقع دیگری داشته باشند، اما حالا به هر جهت چنین شده است.»! «... می‌خواهم بگویم که این تصمیمی که اینها گرفته‌اند در راستای خواست رهبری نبوده است »!

یک به یک با سخنانی دوپهلو از این سنخ می کوشند، در عین دوری جستن از گزند واکنش «رهبر»، فاصله ای را که هیچگاه با این دستگاه و مرام نداشته اند به نمایش بگذارند و آن را هر چه برجسته تر بنمایانند. و از این رهگذر، از جمله فضائل مردمسالاری را، دیگر بدون آنکه صفت اسلامی را هم بر آن سوارکنند، هر روز بیشتر کشف می کنند و به مثابه ی مرام دیرینه، بل خانوادگی خود به رخ مردم، اما مردمی دیگر ناباور، می کشند.

باری، حاکمان دیروز و مطرودان امروز، یکی پس از دیگری، و هر کدام زمانی که اجل معلق ولایت فقیه را در بالای سر خود نیز می بینند از خواب اصحاب کهف بیدارمی شوند و به این کشف نائل می گردند که «ایران مال همه است و مال یک دسته نیست.» و حتی اینجا هم منظورشان از «همه» همان «همه» ایست که تا کنون در همه چیز شریک بوده و نه همه ی ملتی که از اولیه ترین حقوق سیاسی و اجتماعی و از حداقل رفاه محروم بوده است.

این قوم کودن و عقیم هنوز درنیافته اند، یا نمی خواهند اذعان کنند که آب از سرچشمه گل آلود بوده و پایه گذاردن رژیمی به دست آنکه گفت «من خدعه کردم»، و همینکه جمعیتی بی شکل و بیخرد را در حال هوراکشیدن بر گرد خود دید گفت «من تو دهن این دولت می زنم؛ من دولت تعیین می کنم» نتیجه ای جز این نمی توانست داشته باشد.

این باند مافیایی نمی خواهد بفهمد یا فهمیدن آن را به صرفه نمی داند که خمینی چیزی را از کسی پنهان نکرده بود، همه چیز را در کتاب ـ درس های نجف ـ  نوشته بود و از همان ساعت اول نیز گفته بود که با «تودهنی» حکومت خواهد کرد. و در هر دوره، نوبت «تو دهنی» خوردن به هرکس که می رسد او تازه معنا و مزه ی آن را کشف می کند و به عنوان یک کشف به اطلاع دیگران  می رساند و زبان به شکوه می گشاید.

و آقای سعید حجاریان، نظریه پرداز اصلاح طلبان، همزمان با بیان شمه ای از تناقضات در رفتار سران جمهوری اسلامی به این کشف نائل می شود که «... باید بگوییم این موارد از انقلاب اسلامی تاکنون خصلت‌نمای نظام‌ سیاسی ما شده‌اند[!] و شمه‌ای از تناقضات سیستماتیک را بر پرده افکنده‌اند. این تناقضات میان اسلامیت و جمهوریت، حق حاکمیت ملی و حق حاکمیت الهی، اختیارات و مسئولیت‌های رهبری و رئیس‌جمهور وجود داشته» (سعید حجاریان». جل الخالق، با اینهمه تیزی هوش و سرعت انتقال، پس از چهل و دو سال!

بگذریم از این که بسیاری شان هنوز جمهوریت را جزو گل و بته ی نظام      می دانند و ولایت  را زمینه ی این گل و بته. چنان که آیت الله سروش که گل و بته را هم مهم می داند از قول یکی از همکارانش چنین نقل می کند: « نظیر مرحوم آیت‌الله مومن که می‌گفت "ترکیب جمهوری اسلامی برای این مطرح شد که به دنیا نشان دهیم ما هم انتخابات داریم؛ حال آنکه مشروعیت این نظام صرفا از جانب خداست." اینها جمهوریت را یک پدیده تاریخی و ویترینی می‌دانند.» و از قول جنتی نیز چنین: « ... آیت‌الله جنتی چند سال پیش در یک گردهمایی گفتند ملّت به عنوان ایتام محسوب می‌شوند و عالمان در حکم قیّم و والیان امر هستند، طفل صغیر مهجور است و رای او درباره دارایی اش اعتبار ندارد.» و البته می دانیم که این گروه حاکمان اند، و آن گروه دوم مفسران و غازه کشان بر رخسار دیکتاتوری. برخی هم که می خواهند ظرافتی از خود نشان داده باشند، و از این راه گذشته ی خود را نیز توجیه کنند،      می گویند مخالفان قاطع رژِیم و هواداران سرسخت آن هر یک اقلیتی بیش نیستند و «اکثریت پنجاه درصدی مردم» با هیچیک از این دو نیست. این ظرفا از یادمی برند که در تاریخ همواره اقلیت های پیشرو بوده اند که با مداومت در راه خود به روشن کردن اکثریت هایی که فرصت و امکان رسیدن مستقیم به حقایق سیاسی را نداشته اند، توفیق یافته اند و این امر دلیل محکوم بودن آنها به ماندن در اقلیت نیست.

امروز دیگر آنها بیش از هر زمان به جان یکدیگر افتاده اند؛ یکی دیگری را تهدید می کند و این یک در پاسخ او را نادان می نامد (روحانی). رضایی، همتی را تهدید به ممنوع‌الخروجی و زندان می کند و همتی از رییسی در مقام رییس قوه قضائیه می خواهد که امان‌نامه‌ای به او بدهد تا پس از انتخابات زندانی نشود!

دیگری می گوید این «شورا تیشه به ریشه ی انقلاب زده است» (حسن، نواده ی خمینی) و نمی داند که این تیشه همان تیشه ی «انقلاب» است که جدش خود به دست اینها داده و تا کنون هم به ریشه ی ایرانیت و ملیت ما می خورده و هنوز هم می خورد.

با طایفه ای کودن باید بزبان کودن ها سخن گفت تا شاید چیزی بفهمند؛ و ما این زبان را نمی دانیم. تا حال یکی از آنها نفهمیده و باز هم هرگز هیچیک نخواهد فهمید. برای اینان ایران، ماندن یا نابودی اش مهم نیست؛ اسلام عزیز و حساب های بانکی در خارج برایشان کفایت می کند.

رژیمی که کاست باصطلاح «روحانی» در ایران برپاکرده رژیمی توتالیتر است و نویسنده ی این سطور یحتمل نخستین کسی بود که این خصیصه ی آن را، سالیان دراز پیش از این، بیان داشت و به هموطنان گوشزد کرد. اما به یقین این رژیم عوامانه ترین و متعفن ترین رژیم های توتالیتری است که در سده ی بیست میلادی جهان به خوددید. هانا آرنت در کتاب توتالیتریسم خود تأکید می کند که توتالیتاریسم پدیده ای است مولود مدرنیته و متعلق به آن. مدل او پیش از همه فاشیسم ایتالیا و بویژه نازیسم آلمان بود. او توتالیتاریسم شوروی را هم به بعد از دوران لنین نسبت می داد؛ خطایی ناشی از این که اشتباهات بزرگ و جنایات دوران لنین در زمان تدوین کتاب او هنوز بخوبی شناخته نشده بود، دست کم برای او. در توضیح رابطه ی توتالیتاریسم و مدرنیته او از سویی پیدایش جامعه های اتمیزه در این دوران را دلیل می آورد و از سوی دیگر امکانات وسیع ارتباطی برای تبلیغات و تسلط سیاسی در این جامعه ها را که پیش از آن در هیچ جامعه ای نه موجود بوده نه امکان پذیر. اما او تصور نمی کرد که، در عصر مدرنیته، این خصوصیات بتواند در جامعه ای که هنوز وارد مدرنیته نشده است، یا تنها یک پایش به مدرنیته واردشده نیز پدیدارگردد؛ جامعه هایی مانند ایران که سهمشان از مدرنیته تنها آسیب های آن بوده است؛ جامعه هایی که هنوز دوران جنگ مذهبی را پشت سر نگذاشته باشند. جنایات نازیسم و استالینیسم بینهایت بود و شاید هنوز هم تماماً شناخته نشده باشد. اما کار این رژیم ها، همچون رژیم کنونی چین، تنها تخریب و سرکوب و جنایت نبود. آنها گونه ای از حرکت به پیش را در مد نظر داشتند، گرچه گونه ای بکلی نادرست، خیالپرستانه و غیرعلمی، اما هیچگاه بازگشت به گذشته را هدف نگرفته بودند. در مقابل، رژیم توتالیتر ملایان افزون بر همه ی بلایای آن رژیم ها، بازگشت به گذشته هایی تخیلی و تاریک را نیز سرلوحه ی هدف های خود قرارداده بود و نتیجه ی آن همین است که شادهد آنیم: چشم انداز نابودی. 

ایران نباید نابودگردد

اما روی سخن ما با آنان نیست؛ با کسانی است که برخلاف اینان خود را مظهر علم نمی پندارند و هواداران جهان مدرن و آزادی اندیشه را نماد جهالت     نمی دانند.

برای آن گروه ایران یعنی نظام جهنمی حاکم و نظام یعنی ایران. بیم اینان از فروپاشیدن نظامی جنهمی است که بهشت آنان بوده است. بیم گروه دوم، یا آن بخش از این گروه که خطر را در تمام ابعاد آن می بینند از فروپاشی کشور و ملیتی بنام ایرانی است. بخشی از همین گروه خود نیز سالیان دراز از فتنه ی خمینی بنام «انقلاب شکوهمند» دفاع کرده بودند و حال، دیگر به این خطای خود پی برده اند و لازم است خطا را جبران کنند. باشهامت ترینشان درباره ی شاپور بختیار می گفتند «بختیار اشتباه کرد؛ نمی بایست نخست وزیری را   می پذیرفت»، اما کمتر شنیدیم که بگویند «ما خطا کردیم که با او مخالفت کردیم و به سقوطش در برابر آدمخوران کمک رساندیم.» با اینهمه از روزی که پی بردند این «انقلاب» همان فتنه ای است که او گفته بود، نیمی از خطا جبران شده است. و حال مانده است که آن نیم دیگر را نیز جبران کنند.

اما گروه بزرگتری هستند، متعلق به نسل جوانی که در دوران فتنه زاده نشده بودند یا بسیار خردسال بوده اند.

این دو گروه ـ گروه دوران «انقلاب» و گروه جوانِ پس از آن ـ نسبت به وضع کنونی رویکردهای عموماً بسیار متفاوتی دارند. گروه نخست، آنها که اکنون دیگر توانسته اند فتنه را در پشت نام «انقلاب شکوهمند» ببینند، با اینهمه، همه ی پیشداوری های ایدئولوژیک خود را از دست نداده اند، و وضع موجود را همچنان با افزارهای فکری کهنه ی خود بررسی می کنند. آنان    فی المثل، ضمن رد جمهوری اسلامی، «جمهوری» آن را یک «دستاورد» تصور می کنند و چنین می پندارند که فتنه، که هنوز هم گاهی آنرا «انقلاب دزدی شده» می نامند، دست کم کشور را از سلطنت به جمهوری وارد کرده است و هرچه بوده یک «برد» داشته است! آنان در این زمینه ادبیاتی بکار  می برند که به دوران اعتقادات سطحی و باور ایدئولوژیکشان به پیشرفت خطی جامعه ها و «جبر تاریخ» تعلق داشت. از دید اینان نظام های مشروطه سلطنتی اروپای باختری چون مشروطه های اسکاندیناوی، هلند، انگلستان و اسپانیا، یا ژاپن در آسیا، با حفظ سلطنت، نظام هایی سنگواره ای متعلق به گذشته های منسوخ اند که از روی تصادف و برخلاف جریان تاریخ هنوز برجامانده اند؛ و البته و بناچار نظام های جمهوری در روسیه ی پوتین،   ترکیه ی اردوغان، سوریه ی خاندان اسد، و ده ها جمهوری دیگر مانند آنها یا بدتر، در پنج قاره، نظام های متناسب با مقتضیات دوران ما هستند که تنها نیازمند اندکی دستکاری و إصلاحات اند! اما برای نسل جوان، به عکس، این پیشداوری های ایدئولوژیکی که تکیه را بر صورت ظاهر می گذارد و مضمون واقعی و نتیجه ی عملی هر نظام را نادیده می گیرد یا در درجه ی دوم اهمیت قرارمی دهد، کهئه و عتیق شمرده می شود و قابل فهم نیست.

در سوی دیگر سلطنت طلبان عتیقی هم داریم که برای آنان، در مشروطه ی سلطنتی، اصل نه مشروطه ی آن و حاکمیت ملی، که سلطنت است. از سلطنت هم این دسته دیکتاتوری دورانی را می فهمند که، زیر عنوان سرعت بخشیدن به پیشرفت یا به بهانه ی جنگ سرد، قانون نادیده گرفته می شد و یک تن بجای همه حکومت می کرد. بدیهی است که اینگونه از سلطنت هم جز از لحاظ شکل و ظاهر و تطبیق بیشتر آن با سنت، با جمهوری هایی که مثال زدیم تفاوتی ندارد.

اما جنگ حیدری و نعمتی میان این دو گزینه ی بسیار متشابه در عمل، تا کنون از علل عمده ی عدم گفتگو میان مخالفان جمهوری اسلامی و تداوم این یک بوده است.

سخن بر سر این است که در این میان رژیم جهنمی که کار ویرانی کشور را بجایی رسانده که خطر نابودی این ملت هر روز شدید تر می شود با همه ی تزلزل و بی آبرویی اش همچنان به کار تخریب خود ادامه می دهد بی آنکه هیچ مانع سیاسی جدی در برابر خود بیابد.

در چنین وضع تاریخی حساسی که موضوع بر سر بود و نبود کشور و ملتی است ـ کشور و ملتی که دیروز تأسیس نشده اند که بتوان بار دیگر نظیرشان را تأسیس کردـ که دشمنان بسیار در دور و نزدیک برای نابودی آن در کمین نشسته اند پرسش این است که چه اصلی باید در برابر اصل دیگر فدا شود : رجحان سلطنت یا جمهوری بر بقاء کشور، یا وارونه ی آن.

زمان می گذرد و فرصت ها، برای فراهم آوردن اتحادِعمل لازم به منظور     درهم شکستن رژیم به نیروی مردمی متحد، پی در پی می سوزند. کسانی که در برابر تاریخ و ملیت خود احساس مسئولیت می کنند ناچارند برای حصول این اتحادِعمل میان رجحان خود نسبت به شکل حکومت آینده و بقای این کشور انتخاب کنند. سخن بر سر انتخاب خصلت نظام آینده نیست، که اگر نظامی جز دموکراسی لاییک باشد نقض غرض است. سخن بر سر شکل آن است که، در صورت محکم کاری های لازم به منظور تأمین دو خصلت دموکراتیک و لاییک، برای دموکرات های واقعی علی السویه خواهدبود.

در نوشته های دیگری یادآورشده بودم که منظور اتحادی میان همه ی کسانی که خود را جمهوریخواه می دانند با همه ی کسانی که مدعی هواداری از سلطنت مشروطه اند نیست؛ زیرا نه همه ی مدعیان جمهوریخواهی معنای جمهوری را بخوبی می دانند نه همه ی مدعیان هواداری از مشروطه معنای این یک را. و در عمل هم چنین اتحادهایی هیچگاه ناگهان و به یکباره میان همه دست نمی دهد. اتحادی که اینجا منظور از آن اتحادعمل است با گفت و گو آغاز می گردد و آنهم در ابتدا میان گروه کوچکی از یک طرف با گروه کوچکی از طرف دیگر. این گروه ها که اجباراً باید ازسرآمدان دو طرف باشند وظیفه ی فهمیدن نظر یکدیگر و انتقال و توضیح آن به هواداران خود را برعهده دارند.

کسانی که دل در گروی بقاء ملت و کشور خود دارند نباید در انجام این مهم کمترین تأخیری را روابدارند و به عکس می باید به رغم همه ی تحریکات و تکفیرها این گام را با جرأت بردارند. پیشرفت و پیروزی و نجات ایران حق را به آنها خواهد داد؛ همانگونه که رسوایی و شکست باصطلاح جمهوری اسلامی خمینی حق را به بختیار داد.

امروز همه، یعنی جمهوریخواه و مشروطه خواه، یکصدا کارزار تحریم انتخابت را به راه انداخته اند، و شرکت مردم در داخل کشور در این کارزار نیز فارغ از ملاحظات یادشده است. این کارزار رو به پیروزی بزرگی دارد. اما پیروزی بزرگتر آن پیدایش این همصدایی میان همه ی نیروهای آزادیخواه و لاییک است، بی آن که نیروی خود را در آن واحد در دو جبهه صرف کنند: از یک طرف علیه رژیم ویرانگر حاکم، از سوی دیگر علیه یکدیگر. تا سرنگونی رژیم توتالیتر حاکم و تشکیل دولت موقت برای برقراری همه ی آزادی های قانونی و برگذاری انتخابات مجلس مؤسسان این دو نیرو می باید، با حفظ رجحان های متفاوت خود، مانند نیروی واحدی عمل کنند و رجحان های خود را تنها به هنگام انتخابات مؤسسان برای مردم توضیح دهند.