به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۹۰

     ی. صفایی
الهۀ مرگ
نجوا کن

بر دل شکسته ام!

سینه ام سرشار از شقایق های پژمرده است

و پرواز پرندگان

در این ساحل بی تفاوت

مرگ را به انتظار نشسته است.  
در این حصار پراز تیغ

گردن به روزگارش باید سپرد؟

تا نسترن های بی برگ

غزل هایشان را

در شکفتنی گلخون

سرودی دوباره بخوانند؟

مرگی سیاه

بودن عقاب را

در شکفتن هر بهار

انکار می کند

و الهه مرگ

می خندد به تو…به من...