علی شاکری زند
بازار گرم افترا علیه مصدق و بختیار
چه کسانی از نام مصدق و بختیار می ترسند و چرا؟
بخش اول
"راه توده" و بنی صدر، یا
ادامه ی همگامیِ همدستان قدیم
چندي پیش انقلاب اسلامي ابوالحسن بنی صدر به استناد اسنادی که جوان گمنامی به نام مجيد تفرشی منتشر کرده بود، همراه با تفسیرهای غیرعلمی و مغرضانه ی شخص بی مقدارِ خود، دومقاله ی بهتان آمیز علیه شاپور بختیار متنشرساخت. تفسیرهای نشریه ی بنی صدر نیز از این جهت بود که چون گُنگی و پوکیِ "اسناد" اتهامات مورد علاقه ی بنی صدرعلیه دکتر بختیار را ثابت نمی کرد آنها را محتاج تعبیر وتفسیری می ساخت، که در مورد بنی صدر همواره به هذیان از هر چیز دیگر شبیه تر است.
تحقیق ما درباره ی ناشر این اسناد نشان داد که او یک کارگزار جمهوری اسلامی است و این نتیحه مورد تاًیید یک مورخ مبرز در تاریخ معاصر ایران که سالیان دراز در اسناد آزاد شده ی دولت های بزرگ، از جمله انگلستان کار کرده است و با سابقه ی این "تاریخنگار" تازه کار آشنایی داشت، قرار گرفت.
شخصیت نوظهور ما هنگام انقلاب اسلامی کودکی ده ساله بوده که اینک 42 سال دارد. به نوشته ی خودش در یک خانواده سنتی مذهبی در تهران به دنیا آمده از فارغ التحصیلان مدرسه ی مذهبی علوی است که، بعد يا بطور سهميه اي یا با جديت خود برای "خدمت به اسلام"، وارد دانشگاه شده و ديپلم هایی هم گرفت؛ قدری روزنامه نگاری(در خبرگزاری های جمهوری اسلامی !) کرده و بعد هم "تحقیق" در تاریخ معاصر؛ سپس به اخذ یک یک دکترا در تاریخ پرداخته است.
دو سه سالی است که در زمان باز شدن اسناد جديد به لندن مي رود تا به "انتخاب" اسنادی از ميان آنها اقدام کند و اینک هم مقیم لندن شده است.
چون اسنادی که "انقلاب اسلامی" از "یافته" های او منتشر کرده بود چيزی را بطور مسلم درباره ي دکتر بختيار ثابت نمي کرد ناچار بنی صدر خود به تاویل و تفسير آنها متوسل شد.
اخیرآ "راه توده" نیز از قافله عقب نمانده و یکی از این " اسناد" را نشر مجدد داده است. آنچه راه توده بدان متوسل شده است بسیار ناچيز و بی ارزش است؛ یعنی یک جمله ی مبهم است از قول یک مشاور يا ديپلمات انگلیسي درباره ي اظهار نظر دکتر بختیار نسبت به وضع ارتش ايران پس از انقلاب، چیزی که البته هرکسي می توانسته بگوید زيرا واقعيتی بوده است.
اما اینکه این جمله را دکتر بختیار به صدام گفته باشد براي تحریک او به حمله به ایران هیچ ادعایی نمی تواند این موضوع را ثابت کند به دو دلیل :
اولأ بخش اعظم دلائل و انگيزه های حمله به ايران در نگرانی های غربی ها از رفتار جمهوري اسلامی بويژه پس از گروگانگیری بوده و تحریکات زیادی که جمهوری اسلامی در میان شیعیان عراق و در امارات خلیج فارس انجام می داده است.
شرح مفصل این بحران در مدارک متعدد ازجمله مصاحبه ای که علاقمندان می توانند بدان رجوع کنند، در انترنت وجود دارد .
و شکل کامل جمله اي که راه توده از آن استفاده کرده این است :
تصورات حکومت عراق
«یک گزارش تفصیلی ، نوشته کریس رندل (Chris Rundle) دیپلمات فارسیدان و رییس بخش تحقیقات خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا تاکید دارد که یکی از دلایل یورش بیمهابای [بی محابای(!)]حکومت عراق به خاک ایران، طلاعات گمراه کننده ایرانیان تبعیدی از قبیل شاپور بختیار مبنی بر این بود که احتمالا به دلیل وجود اغتشاش در ارتش و بیثباتی رژیم به دلیل مخالفت مردم، به ویژه در خوزستان، ایران قادر به جنگ نخواهد بود و پرچم نیروهای آزادیبخش برافراشته خواهد شد»
منبع :
نوشته هایی از دیروز و امروز و شاید مفید برای فرد
ایران 1980 در اسناد تازه یاب در آرشیو ملی بریتانیا- گزارش نهم: جنگ عراق و ایران
توضیح و نقد
پیش از بررسی بیشتری درباره ی روش کار و صلاحیت علمی ناشر اسناد، ابتدا یادآوری این واقعیت واجد کمال اهمیت است که این نخستین و تنها موردی نیست که نامه ی راه توده، مانند سلف های خود، نامه ی مردم و مجله ی دنیا با توسل به حربه های ناجوانمردانه و زنگارگرفته سعی در آلودن بزرگترین چهره های نهضت ملی ایران می کند. آنها هیچگاه از استفاده از ناشایست ترین حربه ها، از اتهام "سرسپردگی به امپریالیسم آمریکا" گرفته تا سرکردگی طبقات ممتاز و مرفه کشور، برای تخریب نام و چهره ی بزرگترین نخست وزیر و مرد سیاسی ایران پس از مشروطه، مصدق، رهبر نهضت بزرگ ضد استعماری و آزادیخواهانه ی ایران ابا نداشته اند. و درست همین نامه ی انترنتی است که در شماره ی خردادماه اخیر خود به تجدید نشر مقاله ای به قلم م. ف. جوانشیر( 32 سال پس از انتشار آن در مجله ی دنیا!) درباره ی مصدق، و بهتر بگوییم ، چنانکه خود نویسنده نوشته است، به معرفی مصدق به عنوان یک "اشراف زده ی درباری"، پرداخت.
ناسزاها و حملات ناجوانمرادانه ی سنگواره های حزب توده به شاپور بختیار، از اولین ساعتی که او برای نجات ایران از خطر فاشیسم نوین مذهبی، به شرط کناره گیری عملی شاه با خروج او از کشور، نخست وزیری تحت قانون مشروطه ای بی کم و کاست را پذیرفت، آغاز گردیده بود، و اینک نیز، علی رغم اینکه سی و دو سال فاجعه و جنایت برای همیشه درستی پیش بینی های بختیار را در تاریخ ایران ثبت کرد، بغض این مغز های جامد و اذهان متحجر نسبت به او تسکین نیافته و کینه توزی های بیمارگونه ی آنان همچنان ادامه دارد.
اما، ما پیش از پرداختن به نمونه هایی از این رویه حزب توده نسبت به نهضت ملی ایران و چهره های شاخص آن، ابتدا نگاهی به مضمون و ارزش "سند" انداخته سپس اندکی به ماهیت واقعی و انگیزه ی ناشر اینگونه اسناد که در ابتدای مقاله نیز چند سطری درباره ی سابقه و نوع وابستگی سیاسی اش نوشتیم، می پردازیم.
سند !
در این سند نه گفته شده "گزارشِ" نقل شده در آن خطاب به چه مقامي بوده و در چه زماني داده شده و نه اینکه منبع خود گزارش دهنده چه بوده؛ بعلاوه کلماتی چون : " از قبیل شاپور بختیار" يعني چه، زيرا "شاپور بختیار" یک ایرانی تبعیدي عادی نبوده که او را در کلمه ی " از قبيلِ" با کسان ناشناس ديگری جمع ببندیم، و این لحن ناشر سند خود یکی از نشانه های غرض ورزی و در عین حال جهل و سطحی بودن کار او به عنوان دهان پرکن " تاریخنگار" است.
افزون بر این، در اینگونه مسائل بسيار حساس تاريخي که پای شخصيت های تراز اول و حوادث فاجعه بار به ميان می آيد استناد به يک چنین جمله اي هیچ چیز را ثابت نمي کند زيرا در بحث پیرامون صحت و سقم هر ادعاي تاریخی که محل بحث و اختلاف های بسی جدی و حتي غرض ورزی باشد تاًیيد اسناد دقیق، روشن و متواتر و مقایسه میان آنها لازم می شود.
اضافه کنیم که این اسناد وزارت خارجه ي انگلستان، درباره ی ايران، همیشه، از جمله در دوران نهضت ملي و خاصه دوران دولت مصدق، مملو از گزارش های نادرست يا دروغ درباره ی اوضاع سياسی ایران بوده است.
بهمين دليل هیچ سند تاریخي، خواه " کتاب تاریخ" هرودوت، خواه کورشنامه ی پر ارزش و ايراندوستانه ي گزنفون، خواه کتاب هاي بیشماري که مورخان اروپایی دوران جدید، درباره ی ایرانیان، که در اکثر آنها هدف نویسندگان تحقير ايرانيان و بزرگ جلوه دادن يونانيان بوده، بویژه آنچه درباره نبوغ اسکندر مقدونی نوشته اند، نباید کورکورانه مورد استفاده و اعتماد قرارگيرد. یک یا حتی چند سند تاریخی تا زماني که مورد نقدهای ضد و نقیض متخصصان قرار نگیرد به خودي خود چیزی را ثابت نمی کند. البته براي توده اي ها که هميشه حقیقت به آنها از آسمان اتحاد شوروی به صورت وحی نازل می شده است امروز هم هر آنچه در آن کمترين دستاویزی برای لوث کردن گوشه ای از خیانت های بيکران حزب توده به دموکراسی و استقلال ايران ( به نهضت ملی ) و ائتلاف نامبارکشان با انقلاب توتاليتر اسلامي، وجود داشته باشد مغتنم، معتبر و مبارک است.
یکی از کارهای این باصطلاح "تاریخنگار" این است که در مصاحبه هایی شفاهی در برابر پرسش های بسیار حساسی که باید پاسخ به آنها هم با جملات دقیق و سنجیده و خالی از ابهام بیان گردد و هم با ارائه ی همزمان، یعنی حضوریِ، اسناد کتبی مورد استناد همراه باشد(معمولأ رادیو ها و تلویزیون های زمان حاضر یادآوری می کنند که اسناد مورد استناد مصاحبه شونده را می توان بعد از برنامه در سایت آنها جستجو کرد)، ایشان با جملاتی سریع و اکثرأ نجویده، و بریده بریده، همچون جوانان تازه کار و "ذوق زده"، یعنی به حالتی که در اصطلاح مردم ما آن را "شلختگی" می نامند، بدون احساس کمترین مسئولیتی در برابر شنوندگان خود و مردم کشورش، سخن می گوید.
کسانی که با علوم سروکار داشته اند و چند صباحی در آموزش و ارائه ی آنها استخوان ترکانده اند می دانند که اینگونه سخن گفتن به عنوان یک عالم از دیدگاه همه ی دانشگاهیان جهان نه فقط از بیان پژوهش های علمی مردود، که از لحاظ حرفه ای و اخلاقی بسی نکوهیده است؛ خاصه در آنچه به خاطرات جمعی یک ملت مربوط می شود، و با شرف و آبروی شخصیت های تاریخی سروکار دارد!
در فيلمی که در یکی از یوتوب های زیر(نک. پایان مقاله) مشاهده می شود می بینيم که مجید تفرشی، که می خواهند از او " تاریخنگار" بسازند، در یک "سخنرانی" که در لندن در فاصله ي ميان دو دوره ی راًی گیري در انتخابات سه سال پیش کرده، چون تصور نمی کرده است که احمدی نژاد برنده شود(او خود این حدسش را بیان می کند) خود را هوادار کروبی در آن انتخابات می خواند. او پرورده ی جمهوری اسلامی و نسبت به آن معتقد و متعهد است. با کمک های بی دریغ جمهوري اسلامی بالارفته و "کارشناس ارشد تاریخ" شده، همه ی نوشته ها و مصاحبه هایش با بوق و کرنا در همه رسانه های جمهوری اسلامي پخش مي شود و به این ترتیب است که او را بزرگ کرده اند و همانطور که دلار ها و دستگاه هاي آمریکا کوشیده اند از امثال عباس میلانی یک "مورخ" به نفع پهلوي ها بتراشند، اینها هم سعی می کنند این جوان را به یک مرجع تاريخ ايران تبدیل کنند.
نمونه ي بارزی از غرض ورزي يا جهالت اين شخص، که از او به عنوان یک تاریخنگار امور سیاسی ايران سلب صلاحیت می کند این است که وقتی در مصاحبه ی تلویزيونی با صداي آمريکا سخن مي گوید در نام بردن از ژنرال اويسي و شاپور بختيار هر دوی آنان، یعنی يک فرمانده نظامی گوش به فرمان شاه سابق، و يکي از سرسخت ترین مخالفان ديکتاتوري و قانون شکنی های دیکتاتور گذشته را، بی هيچ ملاحظه ای، سلطنت طلب مي خواند ! و این از جانب کسی که ادعای مورخ بودن دارد نابخشودني است. زیرا حتي لازم هم نيست کسي مورخ باشد تا بداند که شاپور بختيار هوادار نظام سلطنت نبود و برای دفاع از سلطنت و دیکتاتوری شاه که بهنگام اوج و "شوکت" آن، همواره بدان پشت کرده بود، جان و هستي خود را به خطر نیانداخت بلکه او همه ی اين بلا ها را به دو دليل به جان خرید:
ـ نخست اینکه، به خاطر اجتناب از بروز هرج و مرج و افتادن کشور در ورطه ي ماجراهايي با عواقب غيرقابل پیش بيني، معتقد به تغيير اوضاع جز در سايه ي حفاظ قانونی نبود، که آنهم چيزی جز قانون اساسی مشروطه نبود( یعنی در پناه ضمانت هایی که ملت خود در قانون اساسی خویش پیش بینی کرده بود)، و باز، مشروطه ای که شاه آن نيز ديگر براي همیشه ایران را ترک مي کرد و با رفتن او اگر بطور قانوني عمل مي شد همه ی تغيیرات لازم درهمان قانون اساسي، بدون پراکندن وحشت از طریق اعدام های بی رویه، و در شرايط آرام و بدور از رعب راًی دهندگان از تفنگدارانِ انقلاب " شکوهمند"، با رجوع به آراء مردم یا تشکیل مجلس مؤسسان، کاملأ امکان پذیر می بود.
ـ دودیگر اینکه، برخلاف انقلاب زدگانی که عقل و بینايی را، اگر هم بهره ای از آن داشتند، از دست داده بودند، او می ديد که آلترناتیوي که در برابر راه قانونی گذاشته شده پذیرفتن رهبری بی چون چراي یک ملای دیکتاتورمنش خواهد بود که، جدا از اینکه چیزی از کشورداری نمی دانست، برنامه اش هم در کلمات جمهوري اسلامی و کتاب ولايت فقیه خلاصه مي شد. از اين رو وی ، بخصوص با تجربه ي دردناکي که از دوران تحصيل در اروپا از چگونگي به قدرت رسیدن نازیسم در آلمان و فجایع نازي ها در فرانسه، با کمک یک دولت ظاهرأ فرانسوي، داشت، مي توانست آینده ي شوم به قدرت رسيدن چنين افراد بی سواد و تشنه ی قئرت را براي ایران نيز پیش بينی کند.
بنا بر این پرسش بر سر اين بود : آنان که مي خواستند از راه دیگری جز راه قانونی عمل کنند با ارائه ي کدام روش مطمئن تری ضمانت برقراری دموکراسی را مي توانستند به مردم بدهند؛ آری، پرسش این بود : کدام روش دیگری جز تسلیم به مخالفان قانون ؟
تجربه، اما تجربه ای شوم که هنوز دنباله ی آثار ويرانگر آن نيز پيدا نیست، نشان داد که آنان راه بهتری نداشته اند؛ بعلاوه با روي برتافتن از راه قانوني که ادعا می کنند "شانس موفقيت آن در آن لحظات ناچيز بود"، در واقع خود آنان بودند که این شانس موفقیت را بسی کاهش دادند(ضمن اينکه به راه خود نیز شانس موفقیتی نبخشیدند !)؛ و دراین مورد این گناه اصلي متوجه کساني است که خود را در برابر حرکات خیابانی توده های بی شکل، غیر سیاسی، و مسحور، باخته بودند، و با باختن خود به عدم موفقيت راه قانونی کمک رساندند.
اروپایيان این نوع پیش بینی ها را که گاه می تواند تحقق پذیرد، در اصطلاح روانشناسی جمع و بحث هایی از جامعه شناسي "پیشگوييِ (يا پيغمبری) تحقق بخشنده به خود" (prophétie autoréalisatrice) مي نامند. مانند کسي که با نهيب زدن بر شخصي که دچار اختلال عصبي یا جسمی شده باشد، با گفتن اینکه « تو هم اکنون دچار سکته ي قلبي خواهی شد» شنونده را به چنان اضطرابي دچار سازد که او واقعأ هم دچار سکته ي قلبي گردد.
اين نوع پیشگویی ها معمولأ در حالت هاي فوق العاده ی جمعی عمل می کند و در اين صورت است که غالبأ به تحقق می پیوندد؛ مانند اینکه درجاي محفوظی احساس خطر آتشسوزي مي شود و شخصی يا عده ای بجاي اینکه ساکنان را دعوت به آ رامش کرده از آنان بخواهند که با رعايت نظم و بدون سراسیمگي محل را ترک کنند، با هیاهویی اضطراب انگیز درباره ی مرگی که همه را تهديد می کند و فرار دیوانه وار، موجبات فرار همزمان و بدون ترتیب همه را، که سبب بسته شدن راه ها می شود، فراهم سازند و با چنين رفتار یا روشي یک خطر واقعی را که قابل اجتناب است به امري محتوم تبديل کنند. درباره ي این رفتارهای جمعی که، چنانکه گفته شد" پیشگويی هاي خود ـ تحقق بخش ـ یا تحقق بخشنده به خود" نامیده شده در برخی رساله های روانشناسی جمعی مثال هاي زیاد زده شده است.
باید گوشزد کنم که به این پرسش که نگارنده ی این سطور در نوشته های متعددی که منتشر کرده است :
«اگر راه قانونی احتمال کامیابی نداشت، آیا آنان که به این راه پشت کردند راه موفق تری برای استقرار قانون و آزادی در ایران داشتند؛ و اگر داشتند چرا بدان عمل نکردند یا تا امروز دست کم از آن چیزی نگفته اند؛ یا اگر عمل کردند چه نتیجه ای از آن گرفتند؟»
تا امروز کسی پاسخی نداده است.
پس از آن پرسش که سرانجام تاریخ، به بهای فاجعه ای بی سابقه در گذشته ی کشور ما، پاسخ بدان را بر عهده گرفت، حال این پرسش جدید مطرح است که ادامه ی اینهمه دشمنی و کوته نظری علیه کسی که پیش بینی هایش، بدبختانه، دقیق و درست از کار درآمد، از جانب کسانی که تاریخ دیری است، نه فقط بر ادعاهای همیشه مهلک و غالبأ مضحک آنان(اگر سخن از یک تراژدی عظیم در میان نبود)، قلم بطلان کشیده است، بلکه وجود و نام های ناچیز و تاًثر انگیزشان را نیز به دست فراموشی سپرده است، چه انگیزه ای دارد ؟
آتش اطفاء ناپذیرِ کینه ی شخص بی استعدادی که پس از پنجاه سال اقامت در فرانسه (1963ـ2011) نه یک زبان خارجی ـ دست کم زبان کشور محل اقامت خود را ـ درست بکار می برد(نوشتن آن پیشکش او باد)، نه حتی زبان مادری راـ که همچنان به لحن و سبک آخوندی غالبأ بدور از ادب تکلم می کند ـ با اداکردن و نوشتن صحیح آن پاس می دارد؛ نه در این همه سالیان دراز اقامت در خارج به خود زحمت تحصیل در یک رشته ی علمی جدی را که بتوان از آن نام برد داده است، و جز مشتی "تقریرات" عامیانه، نامفهوم، و هذیان مانند، چیز دیگری در چنته ندارد؛ باری کینه ی خاموش نشدنی چنین عنصر ترحم انگیزی نسبت به مردی که نامش نه فقط به قدرت پیش بینی برای نجات وطن از خطر، به قدرت اراده و همت و شهامت ایستادگی در برابر بزرگترین مخاطرات، به وسعت دامنه ی دانش سیاسی و تاریخی وغنای بضاعت فرهنگی، و در فراسوی همه چیز به عنوان جانفشانی بی دریغ در راه آرمان مشترک هموطنانش، برای همیشه در تاریخ این کشور به بلندی ثبت گردیده است، آری کینه ی آن یک که بافتن و ساختن دروغ و افترا علیه این مرد بی نظیر، و تلاش دائم اما بی حاصل در آرزوی کودکانه برای کاستن از فروغ خاموش نشدنی نام او را به مشغله، بل شغل اصلی خود تبدیل کرده است، از چیست؟
توسل مردی بی مایه به بی مایگان دیگری برای آلودن نامی بلند و درخشان به گل و لای دروغ و افترا، و شتافتن همدستان قدیمی " راه توده" (این زبان الکنِ ورشکستگانِ به تقصیر تاریخ!) به امداد رساندن به وی، انگیزه ای جز خُردمایگی، حقارتِ منش و رشکی بیمارگونه وعلاج ناپذیر، و بطور قطع کوشش برای استتار هرچه بیشتر شکست ننگین و خیانت آمیز خود ـ خیانت نسبت به دعاوی آزادیخواهی دوران جوانی ـ چه چیز دیگری می تواند باشد.
او که زمانی، در دانشگاه تهران ادعای هواداری از جبهه ی ملی ایران را داشته، وقتی شاپور بختیار نماینده ی هیئت اجرائی آن برای امور دانشجویی بود، و نمی توان به صرف چنین "عضویت" خلاف طبیعتی او را حتی برای آن زمان هم یک حواری کوچک مصدق و ... بختیار بشمار آورد، در دغلکاری و خیانت به این مردان، از یهودای اسخریوطی، حواری معروف عیسا که مسیح را در ازاء چند درهم به رومیان فروخت، فرسنگ ها پیش تر تاخت؛ و اگر یهودا پس از خیانت با احساس پشیمانی شدید خود راحلق آویز کرد، کسی که ما از راه ترحم هنوز از او با کلماتی چون "مرد" یاد می کنیم بدون اینکه بتوان کمترین اثری از مردی و مردانگی در وجود او سراغ کرد، هنوز حلق خود را برای لجن پراکنی به آن مردِ مردانه ی از خودگذشته پاره می کند.
علی شاکری زند
ژوئن 2011 میلادی
منبع نقل قول بالا :
نوشته هایی از دیروز و امروز و شاید مفید برای فردا
ایران 1980 در اسناد تازه یاب در آرشیو ملی بریتانیا- گزارش نهم: جنگ عراق و ایران
بخش دوم
"راه توده" و مصدق