به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۳

پدر به روایت دختر

حامده شاه حسینی 
نه بر اشتری سوارم نه چو خر به زیر بارم
خانه ی شلوغ و پر رفت آمد ما نه تنها محل ارتباطات سیاسی و اجتماعی پدر بوده و هست بلکه محل حل و فصل اختلافات خانوادگی و مالی و…دوستان و فامیل نیز بود. از این رو ما ارتباط با مردم و راز داری و امانت داری و مهمان داری را در این خانه به گونه ای غیر مستقیم آموختیم. 


مادرم همیشه می گفت : بعد از دیدن شاه حسینی در مراسم خواستگاری برای اولین بار همه می گفتند از او ترسیدی و من گفتم نه. اگر بنویسند مرد جلوی آن باید نوشته شود شاه حسینی.

البته مادرم مرد شیفته نبود ولی به مردانگی و مروت پدرم اعتقاد و اطمینان داشت.

وقتی پدرم را شناختم دوران میانسالی را می گذراند و من با وجود آن که اولین فرزند او هستم خاطره ای ازجوانی او به یاد ندارم.

دورترین خاطراتم به زمانی بازمی گردد که انگشت سبابه‌ی ورزیده‌اش برای دستان من بسیار بزرگ بود و قدم زنان پا به پای کوچک من از سر بحر العلوم طول کوچه میرزا محمود وزیرواقع در سرچشمه را می آمدیم و من را تا سرویس بنز زرد رنگ مدرسه رفاه بدرقه می‌کرد.
و طول ۱۰۰ متری این کوچه کلاس دینی و درسی و اخلاقی چند دقیقه ای ما بود از هر آن چه پدری برای فرزند کوچک خود آرزو دارد. گذشت زمان دستان من را بزرگ کرد و قدم های او را آهسته تر و امروز تمام ۱۰۰ متر ها و صد ثانیه ها و طول کوچه هایی که با هم هستیم کلاس سیاست است و انسانیت.
شادترین خاطره هایم والیبال های سه نفره ای است که با برادرم در خانه ی پدربزرگ داشتیم.این بازی آن چنان برایم شیرین و هیجان بخش بود که هنوز با گذشت سال های بسیار طولانی بزرگترین تفریح زندگی ام والیبال است.
به هم زدن خاطرات گذشته کاری بسیار دشوار و رنج آوراست. نه به علت یاد آوری بلکه انتخاب بهترین و ارزنده ترین آن ها از بین انبوهی از دانسته ها و گاهی اوقات نادانسته ها.
به گمان من که صبحانه و نهار و شامم کلاس سیاست است علیرغم تمامی نامرادی‌ها و بد عهدی‌ها٬ پدرم به دلیل وظیفه ی شرعی که اعتقاداتش به او آموخته هنوز بر سر پیمان با خود وفادار مانده و خواهد ماند.
خانه ی شلوغ و پر رفت آمد ما نه تنها محل ارتباطات سیاسی و اجتماعی پدر بوده و هست بلکه محل حل و فصل اختلافات خانوادگی و مالی و…دوستان و فامیل نیز بود. از این رو ما ارتباط با مردم و راز داری و امانت داری و مهمان داری را در این خانه به گونه ای غیر مستقیم آموختیم. گرچه مادرم در این میان سخت خسته و فرسوده می شد ولی به دلیل اعتمادی که به پدرم داشت هر گز مانعی ایجاد نکرد.
زیبا ترین و ماندگاتر ترین و تاثیر گذارترین خاطراتم در کنار پدر و در کودکی ام نماز های عید فطری بود که تمام سال پی در پی در باغ دوستان و یا باغ پدر برگزار می گردید.آن چنان ماندگار شد که همیشه نماز عید فطر شیرینی غیر قابل توصیف به کامم می ریزد .
امروز که پدرم در کهنسالی به سر می برد همواره این شعر را زمزمه می کند
نه بر اشتری سوارم نه چو خر به زیر بارم نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانی معدوم ندارم نفسی می کشم آسوده و عمری به سر آرم
والسلام
برگرفته از سایت ملی ـ مذهبی