بیدلیل نیست که مرگ نزدیکان را مصیبت میدانند و برای بازماندگانش صبر و شکیبایی آرزو میکنند.
مرگ نزدیکان فقدانی بزرگ است که اختیاری نیست. فقدانهایی نظیر شکست عشقی یا مسافرت همراه با جاهای خالی است اما اینبار بیمقدمه است و به قول بزرگان تنها دردی است که چاره ندارد.
هیچ و هیچ و هیچ اتفاقی که برای بازمانده نیفتد، روال عادی زندگیاش را بر هم میزند.
زمان و انرژی میبرد تا اوضاع روبهراه شود.
اصلا اوضاع هیچگاه روبهراه نمیشود.
زندگی هیچگاه به روال پیشین برنمیگردد.
جای خالی آنان همچون حفرهای عمیق در دل و جان باقی میماند.
روی این حفره را شاخ و برگ زندگی روزمره میپوشاند، اما حفره باقی است.
گاهبهگاه بهانهای لازم است تا آن شاخ و برگ کنار زده شود و درد جانگداز آن حفره جسم و جانت را فلج کند. چندسال پیش کتابی را محمد قائد ترجمه کرده بود با نام «رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی» که چاپش تمام شده است و اینروزها که خودم لازمش دارم پیدایش نکردم. در آن سالها گذرا خوانده بودم بهعنوان کتابی که مترجمی توانا آن را انتخاب و منتشر کرده بود و تا جایی که یادم مانده، در آن درباره سوگواری بهعنوان راهی برای التیام رنجهای ناشی از فقدان عزیزان بحث شده بود.
اما اکنون در این روزهای غم و فقدان که دنبال تمام راههای تسکینیافتن میگردم به حافظهام فشار آوردم و عجیبتر اینکه تجربیات «جیمزویلیام وردن» در مطرحکردن روشهایی که برای تسلی افراد سوگوار پیشنهاد داده بود میتوانست کمککننده باشد. کتاب به تشریح این پرداخته که برخی از افراد پس از فقدان کسی، چه روندی را تجربه میکنند، چرا این تجربه پیش میآید. نویسنده چهار تکلیف اصلی سوگواری را مطرح کرده و چند راه برای کمک به افراد در ماتم و به خانوادهها پیشنهاد داده تا فقدانی را پشتسر بگذارند.
روزهایی که کتابفروشی داشتیم، کتابی از شاهرخ مسکوب گل کرده بود و آن را به خیلی از کسانی که فقدان عزیزی را تجربه کرده بودند و دنبال کتابی میگشتند معرفی میکردم، کتابی با نام سوگ مادر؛ که نشر نی منتشر کرده بود، اما هیچوقت خودم نخوانده بودمش. سال نو امسال را در بیمارستان تحویل کردیم. در روزها و شبهایی که همراهش بودم. پیامکهای دوستان میرسید که هرکس عزیزی را از دست داده بود و من در مقایسه شرایط سخت آن لحظههای بیمارستانی از شرایط سخت فقدان آنها با عذاب وجدان شرایط خود را بهتر میدانستم و مدام شاکر خدا بودم. برای من رفتن و بردن بیمارستان فرصتی بود برای زندهماندن مادر.
یکی از آن روزها کتاب خاطرات سوگواری، نوشته رولان بارت با ترجمه محمدحسین واقف به دستم رسید. روزها سر کار بودم و شبها بیمارستان و فرصتی هم اگر برای خواندن به دست میآمد، توان و حسوحال خواندن نداشتم. هرچند که تجربه آن سد بزرگی است برای برقراری ارتباط با کتاب اما اگر نیازمند باشید با تلاش بسیار از پس آن برمیآیید. رولان بارت یادداشتهایش را از روز پس از مرگ مادرش شروع کرده و کتاب خاطرات حاصل این یادداشتهاست و آدم وقتی میخواند متوجه میشود که ازدستدادن مادر چه تأثیر عمیقی بر زندگی و کار و آثار بعدی او گذاشته است. او گاهی در روز سه یا چهار یادداشت نوشته است.
هر دو کتاب را در روزهایی شروع کردم که مادرم را از دست داده بودم و دنبال راهی برای غلبه بر اندوه بودم.
شاهرخ مسکوب هم مانند رولان بارت یادداشتهایش را از بیمارستان شروع میکند؛ از بیماری مادرش و امید و ناامیدیهای دوران بیمارستان. سپس در قالب نامههایی به مادر ازدسترفتهاش سوگواری میکند؛ نامههایی که گاهی در آنها فراموش میکند، مادرش نیست؛ نامههایی که گزارش زندگی روزمرهاش را به مادرش مینویسد و درست در نقاط حساس آن یاد فقدان مادرش میافتد. زندگی پس از مادرش تماما به عطر فقدان مادرش آغشته است. عجیبتر اینکه او جملهای دارد که شاید بتواند راهگشا باشد برای اندکی تسکین: «من در تن مادرم زندگی میکردم و اکنون او در اندیشه من زندگی میکند. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند. تا روزی که نوبت من فرارسد به نیروی تمام و با جانسختی میمانم. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم، خود زمینم و به یاری آن دانهای که با مرگ در من پنهانش کرده است باید بکوشم تا بارور باشم». آری مادر میتواند زمین هرکس باشد، خاکی که به آن وابستهاید و رفتنشان میتواند شما را همچون گیاهی در هوا پراکنده کند.
نکته جالبتر این است که خاطرات سوگواری رولان بارت ۳۵ سال پیش نوشته شدهاند و از یادداشتها و نامههای مسکوب بیش از ۵۰ سال میگذرد، بشر در این سالها رشد کرده است. زندگیها قابل مقایسه با آن سالها نیست. ابزار ارتباط بشر فرق کرده است. بااینهمه هنوز آنچه در این دو کتاب آمده، تازه و بهروزند، هنوز رنج همان رنج است و داغ همان داغ، هنوز این رنج را التیامی فوری نیست، باید زمانهای درازی بگذرد تا شاخ و برگ روی آن حفره عمیق را بپوشاند تا شاید گاهی و فقط گاهی فراموش شود. بشر با همه پیشرفتهایش هنوز برای التیام رنج ناشی از فقدان عزیزان چیزی پیدا نکرده است و به شیوه پیشینیانش رنج میبرد.
* رولان بارت- خاطرات سوگواری
گیسو فغفوری
مرگ نزدیکان فقدانی بزرگ است که اختیاری نیست. فقدانهایی نظیر شکست عشقی یا مسافرت همراه با جاهای خالی است اما اینبار بیمقدمه است و به قول بزرگان تنها دردی است که چاره ندارد.
هیچ و هیچ و هیچ اتفاقی که برای بازمانده نیفتد، روال عادی زندگیاش را بر هم میزند.
زمان و انرژی میبرد تا اوضاع روبهراه شود.
اصلا اوضاع هیچگاه روبهراه نمیشود.
زندگی هیچگاه به روال پیشین برنمیگردد.
جای خالی آنان همچون حفرهای عمیق در دل و جان باقی میماند.
روی این حفره را شاخ و برگ زندگی روزمره میپوشاند، اما حفره باقی است.
گاهبهگاه بهانهای لازم است تا آن شاخ و برگ کنار زده شود و درد جانگداز آن حفره جسم و جانت را فلج کند. چندسال پیش کتابی را محمد قائد ترجمه کرده بود با نام «رنج و التیام در سوگواری و داغدیدگی» که چاپش تمام شده است و اینروزها که خودم لازمش دارم پیدایش نکردم. در آن سالها گذرا خوانده بودم بهعنوان کتابی که مترجمی توانا آن را انتخاب و منتشر کرده بود و تا جایی که یادم مانده، در آن درباره سوگواری بهعنوان راهی برای التیام رنجهای ناشی از فقدان عزیزان بحث شده بود.
اما اکنون در این روزهای غم و فقدان که دنبال تمام راههای تسکینیافتن میگردم به حافظهام فشار آوردم و عجیبتر اینکه تجربیات «جیمزویلیام وردن» در مطرحکردن روشهایی که برای تسلی افراد سوگوار پیشنهاد داده بود میتوانست کمککننده باشد. کتاب به تشریح این پرداخته که برخی از افراد پس از فقدان کسی، چه روندی را تجربه میکنند، چرا این تجربه پیش میآید. نویسنده چهار تکلیف اصلی سوگواری را مطرح کرده و چند راه برای کمک به افراد در ماتم و به خانوادهها پیشنهاد داده تا فقدانی را پشتسر بگذارند.
روزهایی که کتابفروشی داشتیم، کتابی از شاهرخ مسکوب گل کرده بود و آن را به خیلی از کسانی که فقدان عزیزی را تجربه کرده بودند و دنبال کتابی میگشتند معرفی میکردم، کتابی با نام سوگ مادر؛ که نشر نی منتشر کرده بود، اما هیچوقت خودم نخوانده بودمش. سال نو امسال را در بیمارستان تحویل کردیم. در روزها و شبهایی که همراهش بودم. پیامکهای دوستان میرسید که هرکس عزیزی را از دست داده بود و من در مقایسه شرایط سخت آن لحظههای بیمارستانی از شرایط سخت فقدان آنها با عذاب وجدان شرایط خود را بهتر میدانستم و مدام شاکر خدا بودم. برای من رفتن و بردن بیمارستان فرصتی بود برای زندهماندن مادر.
یکی از آن روزها کتاب خاطرات سوگواری، نوشته رولان بارت با ترجمه محمدحسین واقف به دستم رسید. روزها سر کار بودم و شبها بیمارستان و فرصتی هم اگر برای خواندن به دست میآمد، توان و حسوحال خواندن نداشتم. هرچند که تجربه آن سد بزرگی است برای برقراری ارتباط با کتاب اما اگر نیازمند باشید با تلاش بسیار از پس آن برمیآیید. رولان بارت یادداشتهایش را از روز پس از مرگ مادرش شروع کرده و کتاب خاطرات حاصل این یادداشتهاست و آدم وقتی میخواند متوجه میشود که ازدستدادن مادر چه تأثیر عمیقی بر زندگی و کار و آثار بعدی او گذاشته است. او گاهی در روز سه یا چهار یادداشت نوشته است.
هر دو کتاب را در روزهایی شروع کردم که مادرم را از دست داده بودم و دنبال راهی برای غلبه بر اندوه بودم.
شاهرخ مسکوب هم مانند رولان بارت یادداشتهایش را از بیمارستان شروع میکند؛ از بیماری مادرش و امید و ناامیدیهای دوران بیمارستان. سپس در قالب نامههایی به مادر ازدسترفتهاش سوگواری میکند؛ نامههایی که گاهی در آنها فراموش میکند، مادرش نیست؛ نامههایی که گزارش زندگی روزمرهاش را به مادرش مینویسد و درست در نقاط حساس آن یاد فقدان مادرش میافتد. زندگی پس از مادرش تماما به عطر فقدان مادرش آغشته است. عجیبتر اینکه او جملهای دارد که شاید بتواند راهگشا باشد برای اندکی تسکین: «من در تن مادرم زندگی میکردم و اکنون او در اندیشه من زندگی میکند. من باید بمانم تا او بتواند زندگی کند. تا روزی که نوبت من فرارسد به نیروی تمام و با جانسختی میمانم. امانت او به من سپرده شده است. دیگر بر زمین نیستم، خود زمینم و به یاری آن دانهای که با مرگ در من پنهانش کرده است باید بکوشم تا بارور باشم». آری مادر میتواند زمین هرکس باشد، خاکی که به آن وابستهاید و رفتنشان میتواند شما را همچون گیاهی در هوا پراکنده کند.
نکته جالبتر این است که خاطرات سوگواری رولان بارت ۳۵ سال پیش نوشته شدهاند و از یادداشتها و نامههای مسکوب بیش از ۵۰ سال میگذرد، بشر در این سالها رشد کرده است. زندگیها قابل مقایسه با آن سالها نیست. ابزار ارتباط بشر فرق کرده است. بااینهمه هنوز آنچه در این دو کتاب آمده، تازه و بهروزند، هنوز رنج همان رنج است و داغ همان داغ، هنوز این رنج را التیامی فوری نیست، باید زمانهای درازی بگذرد تا شاخ و برگ روی آن حفره عمیق را بپوشاند تا شاید گاهی و فقط گاهی فراموش شود. بشر با همه پیشرفتهایش هنوز برای التیام رنج ناشی از فقدان عزیزان چیزی پیدا نکرده است و به شیوه پیشینیانش رنج میبرد.
* رولان بارت- خاطرات سوگواری
گیسو فغفوری