حسین شاهحسینی
دهم و یازدهم خرداد؛ دو روز غمافزا در کنار یکدیگر. پدر و دختری متدین و استوار و صادق به فاصله یک روز این جهان را ترک کردند. درباره عزتالله سحابی و دخترشان، هاله و حدیث فقدان این دو عزیز و مبارز نستوه هرچه بگویم کم است، چراکه این دو نهتنها زندگی متفاوت و پرمجاهدتی را پشتسر گذاشتند، بلکه در مرگ نیز همراه یکدیگر ماندند.
٦٠ سال عمرم را در کنار این خانواده بودم و از نزدیک این دو بزرگوار را میشناختم و جز فضل و تحقیق و تدین، چیزی از آنها ندیدم. عزتالله سحابی، مردِ فاضل، محقق و متدین عامل بود؛ تحصیلکردهای از دانشکده فنی که پای درس بزرگانی چون حاجرضا زنجانی و مرحوم طالقانی در مسجدی که حوالی میدان حر بود، رشد یافت. خاطرم هست که ایشان در کنار مرحوم پدر بزرگوارشان به نهضت مقاومت ملی پیوست و این زمانی بود که هنوز کودتا تحقق پیدا نکرده بود.
از محضر روحانیونی چون حاج رضا زنجانی بهره برد و در مسجدی که حضرت آیتالله طالقانی در آن اقامه نماز میکرد، حاضر شد و کمکم پای درس ایشان نهضت مقاومت ملی شکل گرفت.
یک کارگاه آهنگری مرتب و تمیز داشت که طرفداران مصدق، خصوصا تحصیلکردههای دانشگاهی به آنجا رفتوآمد داشتند و جلسات منظمی برگزار میشد که بعدها به تسری اندیشههای نهضت در دانشگاه انجامید.
از اندیشههای پاک مرحوم مصدق، تبعیت میکرد و پلی بود برای ارتباط بیشتر دانشجویان و فضاهای دانشگاهی آن زمان با فعالیتهای آزادیطلبانه. عجیب اینکه در کنار همه این تلاشها، از آن دست مهندسانِ تحصیلکردهای بود که تدین را در مرحله عاملیت انجام میداد. خاطرم هست که روزی آمد منزل ما. آنموقع تازه آب حاجعلیرضا را لولهکشی کرده بودند.
لب حوض نشست و وضو گرفت. موقع عزیمت، دیدم که لبِ حوض حلقهاي طلایی مانده و وقتی که پرسیدم، گفت که این حلقه ازدواج من است، اما به خاطر طلابودنش آن را همیشه در دست نمیکنم. پایبندی به فروعات اسلامی داشت و این مهمی بود که فرزندش، هاله سحابی نیز به آن مفتخر بود.
هاله سحابی را میتوان امتداد تفکرات اندیشههای پدر دانست که او نیز در مکتب مرحوم طالقانی و مرحوم آیتالله نائینی رشد کرده بود. او چندسالی را در فرانسه گذراند تا تحصیل کند و از زمانِ ورود به ایران، مجاهدتش را بیش از پیش آغاز کرد. جلساتی با خانمها تشکیل میداد؛ همه تحصیلکرده، متدینه و متشرعه. باگذشت و نجیب بود و به یاد ندارم که ایشان را در وقت و ساعتی بدون توجه به مسائل مذهبی دیده باشم.
هالهخانم، تحصیلکرده و مدیر بود. با وجود مسائل و مشکلاتی که در مسئله حجاب داشت، همه نسبت به او احترام داشتند و او نسبت به همه انسانها، فارغ از اندیشههای دینی و سیاسی. کوشش میکرد مراقب خانواده زندانیان، خصوصا زندانیان سیاسی باشد. گروهی تشکیل داده بودیم برای شناسایی چنین خانوادههایی و اگر دچار عسرت بودند، به آنها سر میزدیم و بیتوجه به اینکه از مرامشان بدانیم، دلجوییشان میکردیم.
روز تشییع پیکر هاله که فردای روزِ تشییع پیکر پدرش بود، لحظات سختی بر من گذشت. از تهران با جنازه پدرش همراه شده بودم برای مراسم تدفین. این همراهی، تأثیر روحی زیادی بر من گذاشت که ذکر آن پیشتر رفته و در این مجال نمیگنجد.