به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۴۰۰

بد روزگاری ست، شیرین سمیعی

 روزگار بد روزگاری ست. در آن دیار مردم در زندانند  و در این دیار با زنجیر نهی از منکر در خیابان. در آن دیار شکنجه می دهند و می کشند و در این دیار جریمه می کنند و به نوعي ديگر آزار می رسانند. چه باید کرد و گفت جز این که روزگار بد روزگاری ست و چاره ای هم جز اطاعت از دستورات صادره نیست، باید پذیرفت تا در خانه زندايي نشد. در اين روزها طبیعت هم با زمین و آدمهای درونش سرجنگ دارد. در اروپا سیل نیمی از کشورها را ویران كرده است و مردمش را کشته و آواره، و در ایران ملت از بی آبی در عذاب است و تشنه لبان در خیابانها فریاد می کشند و به قتل مي رسند. 

آتش در پاره ای از نقاط جنگلها و آبادی ها را می سوزاند و آدمها را دربه در  و خانه خراب می کند، و آتشی دیگر سالهاست که در ایران شعله ور است و کشور را ویران و مردمش را به خاک سیاه نشانده است و شوربختانه از دادرسانی چو آرش و کاوه هم ديگر خبری نیست. چه باید گفت جز این که بد روزگاری ست و برای ایرانیان بدتر از دیگران. 

به دنبال روح اللهی به را افتادند و می پنداشتند که به دنبال روح اهورایی می روند و آنچنان از خود بی خود و غرقه در عالم سماوات که دوروبرشان را نمی دیدند، چشم بر آسمان دوخته بودند و به دنبال تصویرش در ماه می گشتند و بر روي زمين ريشش را در لابلاي صفحات قران مي جستند. هنگامی به خود آمدند كه غرقه در خون بي گناهان بودند و محبوس در زنجير پلیدی و سیاهی. 

 تجمع مردم به دور یک چنین مار دوش عبا به دوشی باورکردنی نبود. چشم بسته به دنبال اهریمن شتافتند و دست بسته تسلیم او شدند و همچنان دست بسته گرفتار يارانش باقي مانده اند! چراکه سايه ي رهبر پليد پس از مرگش نيز حاکم بر کشور است و مردمش هر روز از روز پيش بیچاره تر و درمانده تر.

در آن دوران نه تنها در ایران که در خارج از ایران هم فرهیختگان ایرانی به دنبال راه او بودند و مخالفانش را سرزنش می کردند. از دانشجویی شنیدم هنگامی که در باره دیدن تصویر این ملعون در ماه حرف زد از سوی استاد ایرانی اش سرزنش شد که چگونه به خود حق انتقاد از باورهای مردم ایران را می دهد! با پیدا شدن خمینی یکباره جام می از دستها افتاد و تسبیح به دست گرفته شد و بسياري از فرنگ راهی ایران شدند و جملگی سرباز خمینی و گوش به فرمان او، مگر در ان معرکه كلاهي هم براي خود بدوزند و بر سرنهند، زهی خیال باطل! دستار به سران ردیف ایستاده بودند و عرصه بر دیگران تنگ. سرهای شان بی کلاه ماند و برای این که بر گردن بماند تسبیح های ریا به کناری افکنده شد و گریز از دیار اسلامی رهبر از واجبات.  

با برپايي حکومت اسلامی خميني در ايران، اسلام ساخته و پرداخته شده ایرانیان که طی سالها به یاری عرفان عرفای شان شکل گرفته بود، یکباره رنگ باخت و هزار و چهار صد سال به عقب بازگشت و چهره نخستین اش را بازیافت. باورها درهم ریخت و حتی علی نیز از جایگاهش به زیر آمد و همان علی بزن بهادر تاریخ شد و محمد پیامبر دین کشت و کشتار. در حالی که ایرانیان پیش از انقلاب، جدا از اعراب، به پیامبر، به ویژه به علی و خاندانش ارج می نهادند و با نقل داستانهایی کوشیده بودند پیوندی با آنان برقرار کنند. به ویژه با علی که برای مسلمانان ایران تصویرش پر رنگ تر از محمد بود و بیشتر وابسته به او، یاعلی می گفتند و یا علی مدد، و دستها به سوی او دراز بود و همواره از او و خاندانش یاری می جستند. داستانهایی را که دوستان مسلمان شمال افریقایی ام از محمد نقل می کردند همان داستان هايي بود كه در ایران به علی نسبت می دادند و نه به محمد: خوابیدن گربه بر روی عبا و غیره و غیره. برای دوستان مسلمان افریقایی ام علی فاقد آن منزلتی بود که در ایران و براي ايرانيان داشت، براي شان او هم خلیفه ای بود همانند آن سه خلیفه دیگر، و محمد پیامبر و فرستاده خدا. و اما برای ایرانیان، علی با زمان دگرگون شده بود و جلای مهری یافته بود و قابل ستایش.

میترائیسم به رغم تمام فشارها در طول تاریخ، در باورهای گوناگون مردمی به نوعی همچنان وجود داشت و با اسلام هم نمرد و میترا با ویژه گیهای خودش زنده ماند و علی خوانده شد. 

پس از انقلاب، در کنار اخبار و انتقادات درست از اوضاع ایران، در نوشته هايي هم  به مقدسات ایرانیان مسلمان دشنام می دهند. توهین به معتقدات مردم و رفتن به جنگ باورهای شان از راهي نادرست نه تنها ره بجایی نمی برد، که اغلب واکنش معکوس دارد، و تا زمانی که مسلمان بخاطر دینش مزاحم دیگران نشود، همان به که دیگران نیز مزاحم مسلمان بخاطر مذهبش نشوند و جملگی افراد در اين دنيا از هر تیره و طایفه ای در دین و باورهای خود آزاد بمانند. رفتار و قوانین حاکمان خود برای شناخت شان کافی ست و هیچگونه نیازی به آشفته کردن دیگرانی که تنها وابسته به باورهای خود هستند و با آن پرورش یافته اند، و آزاری هم به کسی نمی رسانند، نیست. جنگيدن با خرافات ادمها را بر سر عقل نمي اورد، آدمی را شناختم که تنها با خواندن کتابی از ولتر تمام مهملاتی را که طی سالها به گوشش خوانده بودند به کنار نهاد و مادر داغدیده ای را هم دیدم که برای تسکین درد از فراق فرزند قرآن می خواند، چرا باید و چگونه می توان با مادری در آن حال زار در باره نوشته های قرآن بحث کرد! همان به که داروي دردش را بخواند و آرامشی یابد. 

خانمي كه مادرش روس بود و خودش تنها، اغلب هنگام اعياد با اتومبيلم او را به كليساي ارتودكس در شهر ديگري مي بردم، روزي صليب طلایش را به من بخشيد و گفت: خويشان من جملگي پروتستانند و اين صليب مال تو ! و به رغم اين كه از درون قوم برگزيده خدا برنخاسته ام دعائي از يك خاخام دارم كه او را بر حسب تصادف شناخته بودم، هنگامی که دانست غریبی در دیار غربتم دعائی به من داد و گفت همواره ان را با خود بدارم و دعايش همواره با من است. يادگارهاييست از مهر إنسانها و مهر انسانها از هر تيره و طايفه اي ارزشمند. باورهايي ريشهايي عميق دارند، زمانی كه رئيس تحقيقات در سازمان زنان بودم چند كارمند خارجي هم داشتيم. روزي  يك تن از انان كه در باره رفتار با زنان و عقائد در اين باب تحقيق مي كرد، شكفت زده از خواندن گفتار علي در باره زنان به من گفت: اين علي جانور كيست كه در باره زنان اينچنين مي گويد و با شنیدنش ناگهان أشك دختر ايراني همكارش سرازیر شد و دانستیم که علی معبود اوست!

اغلب دینداران ایرانی از جمله دوستان و نزدیکان مسلمان خودم آدمهایی بودند و هستند پیرو گفتار و کردار و پندار نیک. نماز می خوانند و کاری به نماز نخواندن دیگران ندارند. بارها هم از مسلمانان غیر ایرانی شنیده ام که می گفتند مسلمانان ایرانی شبیه سایر مسلمانان نیستند. حتی دوست سوییسی من، همکار خواهرم در ایران که مدتی در تونس بسر برده بود، به من گفت: مدتها فکر می کردم شما زرتشتی هستید چون روال زندگی مسلمانان در تونس روال دیگری بود.

گذشته ها نمی میرند و به نوعي با ما زندگي مي كنند و چرا زندگي نكنند! 

خليل جبران مي گويد: اگر گناهي وجود داشته باشد هيچ يك از ما با پس رفتن و پا بر جاي پاي نياكان گذاشتن و با پيش رفتن و جاي پا براي فرزندان مان نهادن مرتكبش نمي شويم. هر انسانی خواه ناخواه پیوندی با گذشته و تاریخ کشورش دارد که آثارش به نوعی در زندگی امروزش دیده می شود. و این باورها و رسوم همه جا و براي همه یکسان نیست و آسان هم ريشه كن نمی شود و برای ادامه حیات تنها اب و رنگ ظاهرشان تغيير مي كند، ميترا علي مي شود، سوگ سياوش تبديل به عزاي حسيني و نخستين روز نوروز زاد روز علي!

 مصدق همواره به من می گفتدختر جان به جنگ دین رفتن خطاست. روانش شاد!