به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، آذر ۰۱، ۱۴۰۱

هیأت رهبری اجرائی جبهه ملی ایران

  

به‌یاد یاران خونین‌کفن‌مان، داریوش و پروانه فروهر

ای قدرتمداران سست بنیان و بی‌خرد! ای خرده قاهران و جابران! ای آواز دهشت‌تان را افلاک شنیده و از نهیب بیدادتان تن مردمان لرزیده! اینک با شما سخنی داریم و از شما پرسشی. پرسشی روشن و کوتاه، چون پرسش همان مردمان و فراموش‌شدگان. چون تمام آن پرسش‌ها که پاسخی نگرفتند: به راستی شما چه کسی را نمی‌کشید؟ مردان را؟ زنان را؟ پیران را؟ جوانان و کودکان را؟

چون به گذشته‌ی سیاه و اکنونِ سرخ می‌نگریم، مبهوت می‌شویم از تکثری که شما از کشتگان و شهیدان ساخته‌اید. شگفت عادلانی که شمایید! در کشتار چنان عدالت پیشه کرده‌اید که هیچ مردمی و هیچ خانه‌ای از سوگ و خون، شیون و فریاد و بغض و بیداد بی‌نصیب نمانده‌اند. به یاران در خون غلتیده‌ی خود نگاه می‌کنیم. نامش پروانه بود. زن بود و ایران را دوست داشت. می‌گفت ۹۰۰ سال تاریخ را در پس خویش می‌بیند. کشتید. نامش داریوش بود. مرد بود و آزادی را غمگنانه نجوا می‌کرد. اما کشتید.

شما تنها پیران را می‌کشید؟ کودکان از شما در امان اند؟ نامش کارون بود. ۹ ساله بود و شب‌ها پیش از خواب آرزو می‌کرد ستاره‌ها را در دستانش جای دهد. کشتید. محمد مختاری؟ کشتید. محمد جعفر پوینده؟ کشتید.

پروانه و داریوش فروهر دو تن از یاران ما بودند. دو تن؛ «زن» و «مرد». در کنار یکدیگر و دوشادوش، «آزادی و آبادیِ میهن» را آرزو می‌کردند و بر تقدیر غم‌آگین این خاکِ سوخته اشک می‌فشاندند. خانواده‌ای بودند در خانه‌ای در خیابان هدایت، کوچه‌ی مرادزاده. پدر و مادر بودند، تجسم «زندگی».پس کشتید. شما «زن، زندگی، آزادی» را کشتید و «مرد، میهن، آبادی» را به مسلخ بردید. دشنه‌ی بی‌دادتان قلب آنان را درید. دست بسته بودند و دهان پوشیده. این چنین خواستید صدای آنان را خاموش کنید، اما شما جورپیشگانِ خونین‌پنجه ندانستید که صدای آنان تا به امروز طنین افکن است و تا ابد خواهد ماند.

پروانه اسکندری زن بود. به زبان مشترک ملی‌اش می‌اندیشید، قلم به دست می‌گرفت و صدایی رسا داشت. او که برای اندیشه‌اش مورد طعن چپ و راست بود و محال است تصویر آن تهمت‌های گزنده در دانشگاه سیاتل از پیش چشممان لحظه‌ای غایب شود. چه راست گفت که «شما پیام من را نگرفتید». زنی که در هیچ الگوی تحمیل شده‌ای خلاصه نمی‌شد؛ آنچه شما و دیگران از «زن» نمی‌خواستید.

و داریوش فروهر چه شکوهمندانه خطاب به ملت ایران گفت: «ایرانی‌ام، نه آن ایرانیِ نادلبسته‌ای که بگوید حب وطن تا آنجا حدیث شریفی است که مایه‌ی درد و رنج نباشد» و خود بر این کلام استوار ماند. میهن را پاس داشت و هر آنچه درد اسارت و استبداد بود بر جان خرید و از جان کاست تا بایستد و قامت فرود نیاورد، مگر به سخت‌کشیِ بیدادگران.

شما زن و مرد را در زنجیر می‌خواستید و آن دو چنین نبودند. زنجیر! چه واژه‌ی هولناکی است در خاطر ما! آن سال‌ها نامش را گذاشتند «قتل‌های زنجیره‌ای» و ما روزها را می‌شمردیم که این زنجیر کی گسسته شود؟ گسسته نشد. اگر دیروز چون فروهرها را می‌کشتید، پس نوبت به زحمتکشان رسید؛ آیات نجابت و شرافت، ستار بهشتی و محسن محمدپور. کشتید. اگر دیروز کارون حاجی زاده را در کنار پیکر در خون خفته‌ی پدرش کشتید، امروز کیان پیر فلک را دست در دست پدرش می‌کشید.
سرمان به دوران می‌افتد و چشمان خونبارمان سیاه می‌شوند از آن تکثر و این شباهت‌ها در کشتار. به راستی شما ترسندگان از اندیشه و آزادی چه خوش خیال خون مردمان می‌ ریزید و باز هم به این خونریزی‌ها ادامه می‌دهید.

شما نمی‌دانید، اما خواهید دانست. به زودی خواهید دانست؛ که روی دریای خون نمی‌توان ایستاد. باید بدانید سرانجام خونریزی و ستمگری، سقوط به ورطه نابودی و افتادن در قعر اقیانوس اضمحلال و قهر و کین ملت ایران است. این سرنوشت محتوم هر ظالمی در ضمیر تاریخ است.
 
هیأت رهبری اجرائی جبهه ملی ایران
تهران-اول آذر ماه ۱۴۰۱ خورشیدی