به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۹

    مسعود فتحی

ضرورت کدام گفت و گو پیرامون گذشته؟
روشن نیست که آقای گنجی با این ادبیات می خواهد با چه کسی گفت و گو کند؟ کدام بخش از کسانی که با انقلاب فرهنگی و با همین استدلال ها از تحصیل محروم شده و اگر جان سالم به در برده باشند، رنج این محرومیت را هنوز با خود دارند، مورد خطاب آقای گنجی هستند؟
آقای اکبر گنجی در سخنرانی خود در شهر وین اتریش، به ضرورت گفت و گو پیرامون گذشته پرداخت. نفس این امر بسیار پسندیده است و طرح مسائل و نقد گذشته قطعا می تواند راهگشای غلبه بر بسیاری از مشکلات امروز و فردای ما باشد.
آقای اکبر گنجی به درستی می گوید که « تاریخ مشترک سه دهه ی اخیر ما دردناک است. خاطره های تلخی ما را به هم پیوند داده است.» اما متاسفانه آقای گنجی وقتی که به نقل «خاطره» های خود از این سه دهه «دردناک» می پردازد، از ادبیاتی استفاده می کند که چندان شباهتی به گفت و گو ندارد. شکی نیست که در مبارزه علیه رژیم گذشته و در آستانه انقلاب بهمن و بعد از آن هر کس ایده ال خاص خود را داشت و به دنبال بنیان مدینه فاضله خود بود. اما اگر برای بخش مهمی از این نیروها، آرزوی جامعه ایده ال فقط در حرف ماند، برای طرفداران حکومت اسلامی چنین نبود. آن ها با تکیه بر قدرتی که کسب کرده بودند، ایده ال خود را پیاده کردند.
در طرح مساله، آقای گنجی روایتی از حوادث گذشته ارائه نموده است که رنگ گفت و گو ندارد. او خاطراتش از آن دوره را به طور خلاصه چنین بیان کرده است:
« پیروزی انقلاب به سرعت جبهه ی ضد شاه را دچار انشقاق کرد. کردستان اولین مکانی بود که انقلابیون با اسلحه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ گنبد به همان سرعت از راه رسید و مکان دیگری برای زد و خورد و کشتار فراهم آورد. خوزستان هم شکل دیگری از خشونت را به نمایش گذارد. در حالی که درگیری همه جا را فرا گرفته بود، سفارت آمریکا توسط گروهی از دانشجویان اشغال شد.این پروژه، موقتاً گروه های متعارض را حول محور مبارزه ی با امپریالیسم در جبهه ای که وجود خارجی نداشت، (...) درگیری ها در همه جا ادامه داشت. دانشگاه از محل "تولید دانش" به مرکز گروه های چریکی و "اتاق جنگ" تبدیل شد. خرداد ۱۳۵۹ ، دانشگاه ها با پروژه ی انقلاب فرهنگی تعطیل شد. بدین ترتیب، یکی از مکان های درگیری محو شد. جنگ هشت ساله که با حمله ی عراق به ایران آغاز شده بود، نسبت جدیدی میان گروه های سیاسی و رژیم جدید در حال استقرار ایجاد کرد. سال ۱۳۶۰، نقطه ی عطفی در تاریخ خشونت ورزی بود. اعلام جنگ مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق در این سال، در طی یک سال بعد، حدود ۲۰۰۰ تن تلفات برای زمامداران رژیم جدید و طرفدارانشان به ارمغان آورد. از سوی دیگر، رژیم سرکوب وسیع را آغاز کرد و روزانه نام ده ها تن اعدام شده اعلام می گردید. شکنجه ی زندانیان سیاسی در این دوران به طور سیستماتیک انجام می گرفت. چند سال بعد، حزب توده و سازمان فدائیان اکثریت هم پاکسازی شدند تا فضای سیاسی کاملاً یکدست شود.به دنبال پذیرش قعطنامه ی ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل و پایان جنگ ایران و عراق، حمله ی ارتش آزادیبخش سازمان مجاهدین خلق به ایران آغاز شد. این عمل بهترین بهانه را به دست داد تا چند هزار زندانی سیاسی در تابستان ۱۳۶۷ قتل عام شوند. البته چند صد مارکسیست هم در آن قتل عام تاریخی اعدام گردیدند (...) .این گزارش را می توان تا به امروز ادامه داد و به صورت روزنوشت اتفاقات را تعقیب کرد.»
نقل قول بالا از گزارشی انتخاب شده است که در خبرنامه گویا از سخنرانی آقای اکبر گنجی چاپ شده است. در این نقل قول بلند آقای اکبر گنجی از انشقاق، رو در روئی در کردستان، جنگ گنبد و حوادث خوزستان آغاز کرده است. به اشغال سفارت آمریکا، جنگ ایران و عراق، تناسب جدید بین رژیم و اپوزیسیون، بستن دانشگاه ها، نقطه عطف ۱۳۶۰ و پذیرش قطعنامه ۵۹۸ و کشتار در زندان ها رسیده است. همه این حوادث مورد اشاره او به دهه اول عمر جمهوری اسلامی مربوط است، من فعلا به نتیجه گیری های آقای گنجی کاری ندارم. سعی می کنم به تامل در همین روایت او از دهه اول بسنده کنم.
آقای گنجی در مورد حاکمیت خشونت بلافاصله بعد از انقلاب می گوید «پیروزی انقلاب به سرعت جبهه ی ضد شاه را دچار انشقاق کرد.» البته کسانی که آن سال ها را تجربه کرده باشند، به خاطر دارند که این «انشقاق» بعد از پیروزی صورت نگرفت. بلکه زمینه آن در متن جامعه وجود داشت. آغاز آن درست از زمانی بود که انقلاب «اسلامی» شد و منتظر «پیروزی» نماند. کاری که بعد از «پیروزی» انجام گرفت، پروسه حذف همه نیروهائی بود که «اسلامی» محسوب نمی شدند. ایرانیانی که مسلمان نبودند ، یا مسلمان بودند و درک دیگری از مسلمانی خود داشتند، با «انقلاب اسلامی» و استقرار جمهوری اسلامی این حق را رسما از دست دادند. حتما آقای گنجی یادشان هست که بعد از قیام ۲۲ بهمن، از لحظه ای که «نماینده امام» آقای قطب زاده، پایشان را به رادیو و تلویزیون ملی ایران گذاشتند، دیگر نامی جز انقلابیون «اسلامی» از رادیو و تلویزیون شنیده نشد. همه جریان هایی که علیه دیکتاتوری شاه مبارزه کرده بودند، جز طرفداران آیت الله خمینی، برای حکومت وجود نداشتند. اول اخبار حضورشان حذف شد. حذف نام دگراندیشان طبیعی بود که حذف فیزیکی آنان را نیز به دنبال داشته باشد. نام این حذف «انشقاق» نبود.
آقای گنجی در ترسیم این «انشقاق» اضافه می کند:
« کردستان اولین مکانی بود که انقلابیون با اسلحه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ گنبد به همان سرعت از راه رسید و مکان دیگری برای زد و خورد و کشتار فراهم آورد. خوزستان هم شکل دیگری از خشونت را به نمایش گذارد.»
جدا از ادبیاتی که آقای گنجی هنوز در برخورد به حوادث دهه اول حیات جمهوری اسلامی به کار می گیرد، که خود درست ادبیات آن دوره حکومت را تداعی می کند، هر سه منطقه ای که آقای گنجی نام برده است، از ویژگی های خاص در مقایسه با بسیاری از نقاط ایران برخوردار بودند. در کردستان و ترکمن صحرا وقتی رژیم پهلوی سقوط کرد، نیروهای طرفدار حکومت دست بالا را نداشتند. دولت موقت و نیز دفتر آقای طالقانی (در مورد سنندج) وارد مذاکره با این نیروها شدند. هیات های مشترک با نیروهای اپوزیسیون برای فیصله دادن به اختلافات بین نیروهای حکومت و اپوزیسیون در این مناطق تشکیل دادند. در سنندج و گنبد آتش جنگ را خاموش کردند. شواهد کافی وجود دارد که نشان می دهد این جنگ ها را نیروهائی آغاز نمودند که در کمیته های انقلاب و یا سپاه نوبنیاد پاسداران انقلاب اسلامی متشکل شده بودند. سپاه پاسداران و فرماندهان پشت صحنه آنان اهل مذاکره و مدارا با دیگران نبودند. «رویاروئی» را ترجیح می دادند و در ایجاد این رویاروئی ها نقش فعالی داشتند.
دلیل واقعی جنگ در کردستان این واقعیت بود که آن جا اکثریت مردم از پیروان آیت الله خمینی نبودند و نیروهای مورد اعتماد مردم این منطقه جزو «انقلاب اسلامی» محسوب نمی شدند و حکومت جدید و در راس آن آیت الله خمینی حاضر به تعامل با آنان نبود. همه ما به یاد داریم وقتی که اولین انتخابات برگزار شد، عبدالرحمن قاسملو با آراء بسیار بالائی به عنوان نماینده مردم کردستان در مجلس خبرگان انتخاب شد. اما این انتخاب برای آیت الله خمینی و پیروان ایشان قابل قبول نبود.
عین همین واقعیت در مورد ترکمن صحرا اتفاق افتاد. آن جا انقلابیون رویاروی هم نایستادند. حکومت تحمل نیروهای دیگر را نداشت. رهبران خلق ترکمن برای مذاکره با نمایندگان حکومت به مقر آن ها رفتند، اما فردای آن روز اجسادشان زیر پلی در کنار جاده پیدا شد.
آیا امروز و بعد از سه دهه دردناک کافی است وقتی که از گذشته حرف می زنیم فقط بگوئیم که: «کردستان اولین مکانی بود که انقلابیون با اسلحه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ گنبد به همان سرعت از راه رسید و مکان دیگری برای زد و خورد و کشتار فراهم آورد» و چشم مان را بر حقایق ببندیم. همین چشم بستن بر واقعیت ها در مورد دیگر نیروها، سرآغاز این تاریخ دردناک سه دهه گذشته نبوده است؟
در تمام این مناطق که آقای گنجی نام برده است، آن عاملی که در ادامه خشونت نقش تعیین کننده داشته، حکومت جمهوری اسلامی بوده است. در قاموس حکومت از همان فردای «پیروزی»، گفت و گو با مخالفان و مدارا با آنان جائی نداشت.
نمی توان کشتارهای حکومت در کردستان، ترکمن صحرا و خوزستان را به «رویاروئی» «انقلابیون» در این مناطق تقلیل داد. این کار جز تبرئه جنایات جمهوری اسلامی و وارونه ساختن حقایق تاریخی نیست.
قصد آن نیست که بگویم نیروهای سیاسی در کردستان یا ترکمن صحرا بی عیب و نقص بوده اند، اما هیچکدام از نقائص و اشتباهات آن ها، نقش تعیین کننده حکومت در دامن زدن به خشونت ها در این مناطق را توجیه نمی کند. وقتی که از کردستان حرف می زنیم، نمی توانیم فراموش کنیم که هنوز هیات اعزامی دولت در حال مذاکره با احزاب کرد بود که فرمان جهاد آیت الله خمینی از بالای سر دولت موقت از راه رسید و به قول آقای بازرگان آقا بمب منفجر کرد، خلخالی را با اختیارات تام برای کشتن به این دیار اعزام نمود و او در معیت سپاه پاسداران و با اعدام های برق آسای بیگناهان، نشان داد که حکومت جدید با هر مخالفی فقط با یک زبان حرف خواهد زد: اعدام! ادامه این گام ها در فردای بعد از انقلاب بود که به سال ۶۷ منتهی شد.
بله «تاریخ مشترک سه دهه اخیر ما» دردناک است، اما وقتی دردناک تر می شود که هنوز هم در بحث از یورش نیروهای مسلح حکومت به دانشگاه ها و تسخیر آن ها، همان حرف های کهنه شده ای تکرار شود که بهانه اقدام به این یورش سازمانیافته بود: «دانشگاه از محل "تولید دانش" به مرکز گروه های چریکی و "اتاق جنگ" تبدیل شد».
آقای گنجی از کدام «اتاق جنگ» حرف می زند؟
این که در دانشگاه ها نیروهای مخالف جمهوری اسلامی اکثریت داشتند، تشکل های دانشجوئی طرفدار حکومت، اقلیت محدودی را تشکیل می دادند، بر همه روشن بود؛ اما این که حکومت این وضعیت را تحمل نکرد، دلیل آن نیست که دانشگاه ها «اتاق جنگ» شده بودند. این ادعا ها توجیهی برای برچیدن بساط سازمان های دانشجوئی و تصفیه دانشگاه ها از نیروهای دگراندیش بود. همان طور که بعد از بستن دانشگاه ها، ستاد انقلاب فرهنگی ده ها هزار دانشجو و استاد را از دانشگاه ها اخراج کرد و راه ورود بسیاری از فرزندان مردم به دانشگاه را به بهانه های مختلف بست.
هم چنین در تجربه خود آقای گنجی هم این زبان و نحوه برخورد به حوادث نمی تواند چندان نا آشنا باشد. اگر دقت کنید روزنامه های دوران اصلاحات هم با توجیهات مشابهی مثل «ستاد دشمن» بسته شدند. در ادامه این یورش به ستادهای دشمن و «روزنامه های زنجیره ای» هم بود که خود آقای گنجی شش سال از زندگی اشان را در زندان ها گذراندند. اخیرا هم به نام مقابله با «جنگ نرم» کودتا شده است.
روشن نیست که آقای گنجی با این ادبیات می خواهد با چه کسی گفت و گو کند؟ کدام بخش از کسانی که با انقلاب فرهنگی و با همین استدلال ها از تحصیل محروم شده و اگر جان سالم به در برده باشند، رنج این محرومیت را هنوز با خود دارند، مورد خطاب آقای گنجی هستند؟
در روایت آقای گنجی از دهه اول حکومت جمهوری اسلامی از یک سو با مناطقی مواجهیم که در آن ها رویاروئی مسلحانه و جنگ وجود دارد؛ بستن دانشگاه ها مساوی بستن اتاق های جنگ است. از سوی دیگر با حاکمیتی تازه تاسیس مواجهیم که واکنشی برخورد می کند. دنباله رو مبارزه مسلحانه مجاهدین خلق و یا عملیات فروغ جاویدان آن هاست. به دنبال بهانه است تا شکنجه و اعدام را سیستماتیزه بکند و یا در یک قلم هزاران زندانی را قتل عام کند.
آقای گنجی در روایت خود، سال ۶۰ را نقطه عطفی در تاریخ خشونت ورزی اعلام می کند و اقدامات مسلحانه مجاهدین خلق را دلیل اصلی اعدام های آن سال ها و سیستماتیک شدن شکنجه ها می داند.
این که مجاهدین خلق دست به مبارزه مسلحانه و ترور عوامل حکومت زدند، واقعیتی است که همان موقع هم از سوی نیروهای مختلف مردود شناخته شد. اما این که همه راه ها برای مشارکت مجاهدین خلق در حیات سیاسی جامعه مسدود شد و هر روز عرصه برای آن ها که از قضا مسلمان و شیعه هم بودند، تنگ تر شد، واقعیت غیرقابل انکاری است که نمی توان کتمان کرد. حق را در باره مجاهدین خلق هم باید گفت، حتی اگر با سیاست های آن ها مخالف هم باشیم.
خشونت فقط کاربست عریان قهر نیست. خشونت اول در ذهن آغاز می شود، بعد با کلام ادامه می یابد و سپس به عمل تبدیل می شود. در بیان آقای گنجی زنگار زبان رایج تقابل دیروز حکومت با مخالفان هنوز حی و حاضر است. او در گفتار خود درباره این سه دهه، هم چنان از نقدحذف شدگان آغاز می کند و آن ها را با حکومت در یک ترازو قرار می دهد.
آقای گنجی حتی یک بار هم به زبان نمی آورد که در سه دهه گذشته هیچ خشونتی ویرانگرتر ازخشونت «حزب فقط حزب الله» نبوده است. آیت الله خمینی و طرفداران او علاوه بر همه تبعیضاتی که بر جامعه حاکم کردند، در وهله اول حق مخالف را نه تنها به رسمیت نشناختند، بلکه وجود مخالف را اساسا تحمل نکردند. حکومت جمهوری اسلامی راهی که پیش روی مخالفان گذاشت، یک بن بست بود: یا باید دست از مخالفت می شستند و به حزب الله می پیوستند یا سرکوب می شدند. سرنوشت تلخ نسل های بزرگی از مخالفان را اقدامات جنایتبار حکومت رقم زده است. کشتار دسته جمعی سال ۶۷ در زندان ها یک تصادف بر اساس این یا آن اقدام نبود، بلکه ادامه یک روند بود. ابعاد فاجعه و آمادگی حکومت در سازماندهی کشتاری به آن وسعت در کوتاه ترین مدت، نشان می دهد که نقشه ها برای انجام آن اقدام هولناک به مراتب قدیمی تر از عملیات مجاهدین خلق در غرب کشور بوده است.
اپوزیسیون می تواند اشتباهات زیادی در فکر و عمل خود داشته باشد که در جای خود باید مورد ارزیابی قرار گیرد، اما حداقل یک هنر داشته و آن این که استقرار یک دیکتاتوری مذهبی را برنتابیده است، بر حق مخالفت خود با آن پای فشرده است و تاوان سنگینی هم برای این پافشاری اش پرداخته است. تاریخ کشور ما این واقعیت را فراموش نخواهد کرد.
هر گفت و گوئی از گذشته، با نقد خشونت سازمانیافته دولتی علیه شهروندان شروع می شود. در این گفت و گو انتظاری که از آقای گنجی می رود، تکرار ادبیات دیروز حکومت نیست، بلکه طرح نظر امروز خود در رابطه با سیاست دیروز حکومت در برخورد به دگراندیشان، اقلیت ها و مخالفان سیاسی از همان آغاز است.