هادي خرسندي
تا آخرين شماره اصغرآقا که گمانم 334 بود، ستار زحمت چاپ و صحافيش را به تنهائي ميکشيد و با ارزانترين نرخ. همزمان با پيشرفت بيماري او و تق و لق شدن کار چاپخانه، اصغرآقاي ما هم تق و لق شد. اينترنت لعنتي عامل هر دو بود. مثل سرطان پيشرفت کرد! (اين دق دلي ام از اينترنت موضعي و گذراست البته)
مرگ ستار لقائي
خودش لقائي را به کسر لام مي پسنديد اما تقريباً همه «لقائي» ميخواندندش بر وزن «بهائي». پر بيراه هم نبود که او اين سالها سخت به دين و آئين بها گرويده بود. مثل پدرش.
قصه نويس و روزنامه نگاري که در تبعيد چاپچي هم شد و آشنائي و دوستي پانزده ساله من و او پيش از مهاجرت، در سي ساله تبعيد به رابطه مشتري و فروشنده هم آراسته شد و نشريه «اصغرآقا» جزو اولين کارهاي چاپخانه «پکا پرينت» شد که ستار به نام پسرش راه انداخته بود.
تا آخرين شماره اصغرآقا که گمانم 334 بود، ستار زحمت چاپ و صحافيش را به تنهائي ميکشيد و با ارزانترين نرخ. همزمان با پيشرفت بيماري او و تق و لق شدن کار چاپخانه، اصغرآقاي ما هم تق و لق شد. اينترنت لعنتي عامل هر دو بود. مثل سرطان پيشرفت کرد! (اين دق دلي ام از اينترنت موضعي و گذراست البته)
پس عفت خانم لقائي که غير از اپراتوري ماشين چاپ همه کار در چاپخانه ميکرد به دنبال حرفه تحصيليش رفت و در اين فاصله آقا پکا هم دندانپزشک شد و هردو تا سحرگاه دوشنبه گذشته در بيمارستان بر بالين ستار بودند.
باز يک مخالف اصولي و سرسخت جمهوري اسلامي در تبعيد از دنيا رفت و قسمتش نشد تا به زودي تلاشي حکومت ضد ايران و ضد مذهب و ضد بشر را شاهد باشد.