به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۹

      مينا اسدي
نامه ای به ستار
ستار
مهربان یار و دوست روزهای جوانی ام
وقتی دو هفته پیش زنگ زدی و با صدایی پر از زندگی گفتی که خوبی و در خانه هستی و بزودی یکدیگر را می بینیم، شاد شدم و با آنکه می دانستم سخت بیماری، حرفهایت را باور کردم و حالا خبر مرگت را می شنوم و می دانم که دیگر هرگز نمی بینمت، حتا پس از مرگم، که من بهشت و جهنمی نمی شناسم که در آنجا باز تو را ببینم.
در آن روزها که همه با هم جوان و مصمم خیابانهای تهران را زیر پا می گذاشتیم و رویای آینده می بافتیم، سفر برای تو «مشهد» و برای من «ساری» بود و برای دوستان دیگرمان، شیراز... نیشابور... فومن... زنجان... تبریز و سنندج و داراب و خرم آباد.
چه می دانستیم که روزی به گوشه های مختلف جهان پرتاب می شویم و به هم چنگ و دندان نشان می دهیم.
تو را بخاطر آنکه مرده ای ... نیستی... و به قول «مرگ پرستان»، «دستت از جهان کوتاه است» ستایش نمی کنم. من ستایشگر مرگ نیستم.
دوستت دارم بخاطر روزهای زندگی ات... بخاطر دوستی هایت... مهربانی هایت... بخاطر ایستادگی ات... بخاطر مبارزه ات با نابرابری ها... بخاطر صبوری ات و بخاطر آنکه خشم و خروش مرا می شنیدی و دوباره و همیشه دوست بودی.
این سهم تو از هستی بود... حیف که منصفانه نبود. اما کدام یک از ما منصفانه زیستیم، آزاد زیستیم و طعم زندگی را چشیدیم؟
از آنچه که بر من رفت پشیمان نیستم. نه، هرگز پشیمان نیستم و حسرت هیچ گذشته ای را ندارم. راهی بود که بر گزیدیم از شبی سیاه، به سوی صبحی روشن. سپیده را کودکان آینده خواهند دید، و در جهانی آزاد و برابر خواهند زیست. تردیدی ندارم.
«خواهر همیشه نگرانت»
مینا
چهارشنبه 15 سپتامبر 2010 - استکهلم
منبع:
سایت دیدگاه