صارمالدين صادقوزيري
با ورود قواي متفقين در شهريورماه 20، سيستم پليسي- نظامي رضاشاهي چون كاخي مقوايي به يكباره از هم پاشيد. مردم ايران كه بر اثر تبليغات شبانهروزي، باور كرده بودند كه حكومتي مقتدر و استوار بر سر كار است، در روزهاي اول دستخوش بهت و حيرت شدند و بهتدریج كه از آثار اين بهت و حيرت زايل شد، زبانها باز و در همه جا صحبت از اجحافات و بگير و ببندها و تجاوزات به حقوق مردم بود و داستان جنايات عمال رژيم رضاشاهي نقل مجالس شد. ابتدا در مجلس شوراي ملي وكلايي كه تا ديروز ثناگو و ثناخوان رضاشاه بودند زبان به انتقاد گشودند. سيديعقوب انوار با «الخير في ماوقع» آغاز سخن كرد و سپس با عباراتي كه تا آن روز از محرمات بود بر گرده رژيم فروپاشيده تازيانه نواخت و علي دشتي خواستار آن شد كه دولت نگذارد رضاخان وجوه و اموالي را كه با زور و جبر از مردم گرفته و ثروت ملي را به يغما برده است، با خود به خارج ببرد.در زمان رضاشاه در تهران سه روزنامه يوميه بيشتر منتشر نميشدند. اطلاعات، ايران و كوشش كه مديران هر سه روزنامه وكيل منصوب رژيم در مجلس بودند و طبعا اين روزنامهها ارگان مطبوعاتي رژيم بودند و جز ستايش ترقيات محيرالعقول در صحنه سياست و اجتماع ايران، چيزي نمينوشتند و چنين وانمود ميكردند كه ايران بهشت روي زمين و محسود جهانيان است!
با فروپاشي رژيم رضاشاهي به يكباره دهها روزنامه روزانه و هفتگي شروع به انتشار كرده و طبعا در افشاي جنايات و غارتگريهاي رژيم گذشته با هم به رقابت برخاستند و مدعياني نوخاسته قدم به عرصه نويسندگي نهادند كه برخي واقعا با استعداد و اكثريت فارغ از هرگونه استعداد و شايستگي بودند. غالبا روزنامه وسيلهاي براي كلاشي و سوءاستفاده بود و معدودي واقعا در تنوير افكار مردم كوشا بودند. در زمان رضاشاه، مدارس متوسطه و دانشگاه جديدالتاسيس نيز عرصه بلامنازع سازمان پرورش افكار بودند و ميداني براي سخنراني خطبايي مانند شيخالملك اورنگ و رضازادهشفق. سخنرانان پرورش افكاري دامنه مداهنه و تملق را به آنجا رساندند كه رضاشاه را به جايگاه خدايي نشاندند. سردار انتصار اعلم سخنراني خود را با تحريف اشعار سعدي چنين آغاز كرد: بنده همان به كه ز تقصير خويش- عذر به درگاه رضا آورد/ ور نه سزاوار جهانداريش- كس نتواند كه بهجا آورد، كه در مصرع دوم بيت اول، رضا را بهجاي خدا آورده و در مصرع اول بيت دوم، به جاي كلمه «خداوندش» كلمه جهانداريش را نشانده است! نويسنده اين سطور چندماه قبل از فروپاشي رژيم رضاشاهي ديپلمه رشته علمي بود و آماده ورود به دانشگاه. دانشگاه جديدالتاسيس شامل سه دانشكده بود: پزشكي، فني، حقوق و علومسياسي و عمارت دانشكدههاي ديگر هنوز ساخته نشده بود. در محيط ملتهب پس از سقوط رژيم رضاشاهي، دانشجويان دانشكده حقوق و علوم سياسي بهترين ماده اوليه براي تبليغات سياسي بودند و هر دانشجو بسته به درجه آگاهي و مطالعاتي كه در رشتههاي اجتماعي داشت به اين يا آن گرايش سياسي تمايل پيدا ميكرد. محيط دانشكده حقوق در آن سالها پر از شور و حرارت بود و مباحثات سياسي اشتغال عمده دانشجويان بود و گاه مقدم بر دروس دانشگاهي. انتخابات دوره چهاردهم مجلس شوراي ملي فرصت مناسبي براي تشديد مبحث و گفتوگوي سياسي و برگزاري سخنرانيهاي انتخاباتي شد، شور و شوق دانشجويان زايدالوصف بود. بهخاطر دارم سيدمهدي پيراسته كه بعدها در زمان محمدرضا شاه وكيل مجلس و وزير و استاندار و سفيركبير شد، براي دكتر احمد متيندفتري تبليغ ميكرد و من براي موتمنالملك، دكتر مصدق، ملكالشعراي بهار و سليمان ميرزا اسكندري تبليغ ميكردم، در حالي كه هيچگاه، هيچيك از اين رجال را نديده بودم ولي با مطالعه رويدادهاي گذشته، آنان را از مخالفان رژيم ديكتاتوري و هواخواه آزادي و آزاديخواهي ميدانستم.مبارزه با ميلسپو، مستشار آمريكايي و رييسكل دارايي نيز فرصت ديگري براي اوج گرفتن فعاليتهاي سياسي و تشديد شور و شوق دانشجويان فراهم كرد. در آن زمان غير از حزب توده ايران و ابوالحسن ابتهاج، رييس كل بانك ملي، كانون مهندسين كه به تازگي توسط زندهياد مهندس غلامعلي فريور تاسيس شده بود، مركز ديگري براي هدايت مبارزه عليه ميلسپو بود. من در آن ايام به ديدار مهندس فريور در كانون مهندسين كه در كوچهاي در خيابان سعدي شمالي بالاتر از شركت بيمه ايران واقع بود، رفتم و آمادگي خود را براي هر نوع كمك در اين مبارزه اعلام داشتم و در دانشكده حقوق نيز دانشجويان را براي پيوستن به اين مبارزه تبليغ و تشويق ميكردم.در آن زمان مسايل صنفي دانشجويان جاي خود را داشت ولي به هيچوجه موجب برانگيختن شور و شوق در دانشجويان نميشد. بايد يادآوري كنم كه در آن زمان دانشجويان در هيچيك از سه دانشكده مذكور در بالا داراي سازمان دانشجويي نبودند و به طريق اولي سازمان دانشجويي دانشگاه نيز وجود نداشت ولي تجربيات روزمره، راه را براي نوعي انتخاب اصلح سخنرانان هر يك از دانشكدهها ميگشود. بهخاطر دارم كه سخنران اصلي اجتماعات دانشجويي در دانشكده پزشكي، نصرتالله جهانشاهلو بود، كه جزو 53 نفر سالها در زندان بود و پس از شهريورماه 20 از زندان آزاد شده و براي ادامه تحصيل به دانشكده طب برگشته بود. در دانشكده فني نيز سخنران اصلي، دانشجويي به نام فزوني بود كه بعدها در روزنامه فكاهي – سياسي باباشمل با نام مستعار مهندسالشعرا، اشعار جالبي ميسرود. در دانشكده حقوق نيز من از جمله كساني بودم كه دانشجويان به سخنراني آنان توجه مخصوص نشان ميدادند.مجلس شوراي ملي البته كانون اصلي مبارزات سياسي بود و دكتر مصدق در آن مجلس نقش اصلي را ايفا ميكرد. من در عمرم دو بار به عنوان تماشاچي به مجلس رفتم و هر دو بار در مجلس چهاردهم بود؛ يكبار روزي كه دكتر مصدق عليه اعتبارنامه سيدضياءالدين طباطبايي، نطق جالب و افشاگرانهاي ايراد كرد و بار دوم روزي بود كه دكتر مصدق طرح مشهور خود درباره منع اعطاي هرگونه امتياز نفت را عنوان و مجلس نيز آن طرح را تصويب كرد. رفتن به جلسات مجلس به عنوان تماشاچي مستلزم آن بود كه يكي از نمايندگان، تماشاچي را به اداره بازرسي مجلس معرفي كرده باشد. هر دو بار مرحوم سردار معظم كردستاني (فرجالله آصف)، وكيل سنندج به اكباتاني رييس بازرسي مجلس مرا معرفي و خواستار صدور كارت ورود به جلسه مجلس برايم شده بود.زندهياد دكتر مصدق گذشته از مسايل اصولي مربوط به حاكميت و استقلال ملي و آزاديهاي سياسي كه محتواي غالب نطقهاي او را تشكيل ميداد، نسبت به مساله مبارزه با فساد و طرد عناصر فاسد حساسيت خاصي نشان ميداد، تاريخ گذشته و حال ايران نشان ميدهد كه اين موضوع از چه اهميتي برخوردار بوده و هست. در جلسه علني مورخ 13اسفند 1323 دكتر مصدق ضمن پرداختن به اين مساله چون با بيتفاوتي اكثريت مجلس و مشاجره لفظي تعدادي از وكلا روبهرو شد، جمله معروف «اينجا دزدگاه است» را ايراد و در برابر اعتراض نمايندگان اكثريت، جلسه را ترك كرد و گفت كه ديگر به مجلس بازنخواهد نگشت و روانه منزل شد. طبيعي بود كه اين ابزار سياسي چه تاثيري در جامعه بهخصوص روی هواداران دكتر مصدق داشت. روز پانزدهم اسفند من كه همواره پياده از منزل (واقع در خيابان ري) به دانشگاه ميرفتم و در طي اين مسير طولاني ناظر وضع شهر و احيانا حركات و تجمعات مردم بودم، در آن روز پس از عبور از خيابانهاي مركزي شهر احساس كردم كه وضع شهر عادي نيست و احتمالا تظاهراتي در پيش است. هر چه به دانشگاه نزديكتر ميشدم اين احساس بيشتر تقويت ميشد و چون به دانشكده حقوق رسيدم، ديدم كه در آنجا نيز جنبوجوش بين دانشجويان وجود دارد. در آن تاريخ من سال آخر دانشكده را به پايان ميبردم، بلافاصله با رفقاي دانشجو وارد گفتوگو شدم و معلوم شد كه گروهي از مردم تصميم گرفتهاند به خانه دكتر مصدق بروند و او را با خود به مجلس ببرند. پس از چند دقيقه تبادلنظر به اين نتيجه رسيديم كه ما دانشجويان پيشقدم شويم و دستهجمعي به منزل دكتر مصدق برويم و او را به مجلس ببريم تا تودهني محكمي به اكثريت كذايي زده باشيم. جاي درنگ نبود دانشجويان كلاسهاي ديگر و نيز دانشكدههاي ديگر را در جريان گذاشتيم و دستهجمعي به طرف منزل دكتر مصدق در صفوف مرتب روان شديم. وقتي كه به منزل دكتر مصدق رسيديم، ديديم كه قبل از ما عده ديگري نيز در برابر منزل او اجتماع كرده و خواستار همراهي او تا مجلس شدهاند. وقتي دكتر مصدق از آمدن انبوه دانشجويان باخبر شد اجازه داد كه نمايندگان دانشجويان وارد منزل شوند و تقاضايشان را حضورا با او در ميان بگذارند.نمايندگان دانشجويان قاطعانه از دكتر مصدق استدعا كردند كه سنگر مجلس را خالي نگذارند و در معيت او به طرف مجلس حركت كنند. دكتر مصدق وقتي با اصرار و ابرام دانشجويان روبهرو شد با توجه به تعداد كثير دانشجويان به خواسته دانشجويان گردن نهاد و آماده حركت به سوي مجلس شد. اتومبيل حامل او را ما دانشجويان كاملا احاطه كرده بوديم و اجازه نميداديم مردم عادي به آن نزديك شوند. البته همزمان گروه كثيري كه قبلا در برابر منزل او و حوالي آن اجتماع كرده بودند نيز به حركت درآمدند و دمونستراسيون عظيم و باشكوهي شكل گرفت كه هسته اصلي آن را دانشجويان دانشگاه تشكيل ميدادند كه همانگونه كه يادآوري شد اتومبيل حامل دكتر مصدق را اسكورت ميكردند. هرقدر از منزل دكتر مصدق فاصله ميگرفتيم بر تعداد شركتكنندگان در دمونستراسيون افزوده ميشد، البته
هر از چند گاه نيز شعارهايي به طرفداري از دكتر مصدق داده ميشد كه با تاييد و كفزدنهاي مشايعان مواجه ميشد.وقتي كه اتومبيل حامل دكتر مصدق به مدخل ميدان بهارستان رسيد چنين تصميم گرفتيم كه او را از اتومبيل پياده و روي دست به مجلس ببريم، همين كار را كرديم و او را بر سر دست گرفتيم. چند قدم مانده بود كه به در بزرگ مجلس برسيم، با صف سربازان مسلحي كه مدخل مجلس را مسدود كرده و با سرنيزه آماده حمله بودند، مواجه شديم. در اين هنگام من در جلو دانشجوياني كه دكتر مصدق را روي دست گرفته بودند، حركت ميكردم. وقتي كه با سرنيزه سربازي كه در مقابلم بود مواجه شدم و به حالت حمله به طرف من هجوم آورد، تغيير جهت دادم، ولي فرصت گريز نبود و سرنيزه به پهلويم فرو رفت. با اينكه پالتو، پوليور و كت كلفت بر تن داشتم نوك سرنيزه همه را دريده و پهلويم مجروح شد. احساس درد شديدي كردم، رفقا متوجه شدند و بازويم را گرفتند تا مرا نجات دهند. در همين اثنا سربازان به تيراندازي هوايي پرداختند و من جمال امامي را ديدم كه از مجلس بيرون آمد و با عصبانيت به طرف سرتيپ گلشائيان، حاكم نظامي تهران رفت و به او اعتراض كرد كه چرا تيراندازي كردهايد و دو سيلي آبدار بهگونه او نواخت.رفقاي دانشجو، دكتر مصدق را به كافه ياس بردند و دو، سه نفر از آنان مرا به مطب دكتر حبيب مويد كه درست در مدخل ميدان بهارستان نبش خيابان صفيعليشاه و روبهروي كتابخانه صفيعليشاه قرار داشت، بردند. دكتر مويد در مطبش كه در طبقه پايين قرار داشت، مرا معاينه كرد و گفت خيلي شانس آوردهاي، اگر سرنيزه دو سانتيمتر ديگر فرو ميرفت كليهات پاره شده بود. زخم را پس از پانسمان، بخيه زد و آن را بست و من يكتومان ويزيت او را پرداختم و تشكر كردم. در اين فاصله دكتر مصدق را به داخل مجلس برده بودند و مردم در حال متفرق شدن بودند. هنوز ميدان بهارستان را ترك نكرده بودیم فهميدیم كه بر اثر تيراندازي جواني كه در بالكن ساختمان روبهروي مجلس ايستاده بود، مورد اصابت گلوله قرار گرفته و تا او را به بيمارستان رسانده بودند، در گذشته بود، نام فاميلي اين جوان خواجهنوري بود.
مجلس يادبود در سالن اجتماعات دانشكده حقوق
حركت و اقدام ما دانشجويان در بردن دكتر مصدق به مجلس يك رويداد تاريخي بود، زيرا براي نخستينبار در تاريخ سياسي و اجتماعي ايران، دانشجويان به ابتكار خود و بدون وابستگي به هيچ حزب و دسته سياسي بهعنوان يك عامل تعيينكننده وارد عرصه سياست روز شدند و مهر خود را بر وقايع زدند.اما ما به همين اندازه اقدام قناعت نكرديم و تصميم گرفتيم براي جواني كه كشته شده بود و اسمش خواجهنوري بود در سالن اجتماعات دانشكده حقوق بهطور رسمي مراسم يادبود برگزار كنيم و از دكتر مصدق و تعدادي از رجال خوشنام براي حضور در اين مجلس دعوت به عمل آوريم. با مذاكرات مفصلي كه با اولياي وقت دانشكده انجام داديم، موافقت دانشكده را براي برگزاري مجلس يادبود در سالن اجتماعات دانشكده تحصيل كرديم، وقتي روز و ساعت برگزاري مجلس يادبود را تعيين كرديم، مراتب را به دكتر مصدق اطلاع داديم و به مطبوعات نيز اين خبر را رسانديم. رفقاي دانشجو تصميم گرفتند براي جلوگيري از هجوم فرصتطلبان براي سخنراني و خودنمايي، در مجلس يادبود فقط يك سخنراني از طرف نماينده دانشجويان ايراد شود و سپس از دكتر مصدق خواهش كنيم كه با ايراد سخنراني نظرات خود را به عنوان حسنختام بيان كند. وظيفه ايراد سخنراني از طرف دانشجويان به عهده من گذاشته شد و من خطابهاي غرا و پرشور و مملو از احساسات وطندوستانه و آزاديخواهانه تهيه و تصريح كردم كه ما دانشجويان آمادهايم هرگاه كه لازم شود جان خود را فداي استقلال و آزادي وطن كنيم و سرافرازانه بر اين پيمان استوار باشيم.ايغان. ايغان. ايغان. مجلس يادبود در روز و ساعت مقرر تشكيل شد و جمعيت به قدري زياد بود كه در سالن اجتماعات عده زيادي سرپا ايستاده بودند. غير از دكتر مصدق، دكتر عبدالله معظمي و مهندس احمد زيركزاده و عدهاي ديگر از رجال خوشنام در رديف اول نشسته بودند. پس از اعلام شروع برگزاري مراسم، من در پشت ميز خطابه قرار گرفتم و بهطوري كه در بالا اشاره شد خطابهاي را كه تهيه كرده بودم را با شور و حرارت تمام قرائت كردم. مجلس در سكوت محض به اظهارات من گوش ميداد. ناگهان ديدم مردي تنومند و سياه برزنگي با چشمان زرد از حدقه درآمده به پا خاسته و دستهايش را به علامت شعار دادن تكان ميداد و ميگفت: ايغان. ايغان. ايغان! من تا آن وقت عباس خليلي، مدير روزنامه اقدام را نديده بودم و نميشناختم، اين سياه برزنگي او بود و سخت تحت تاثير بيانات من به هيجان افتاده و به شعار دادن پرداخته است و چون حرف «ر» را مانند فرانسويان «غ» تلفظ ميكرد بهجاي ايران. ايران. ايران فرياد ميزد.
ايغان. ايغان. ايغان!
براي چند لحظه من سكوت كردم تا هيجان او فروكش كرد و سرجايش نشست، آنگاه خطابه را به پايان رساندم كه با كفزدنها و ابراز احساسات تمام حاضران كه به پاخاسته بودند، مورد تاييد و تحسين قرار گرفت.سپس دكتر مصدق پشت ميز خطابه رفت و به شيوه معمول خود درس ديگري در لزوم فداكاري در راه آزادي و استقلال وطن به همگان داد و ضمنا از جنبش دانشجويان و مسوولان آن قدرداني و از درگذشت خواجهنوري اظهار تاسف فراوان كرد.به اين ترتيب ما دانشجويان در آن روزهاي پرتلاطم، نشان داديم كه جنبش دانشجويي تا چه اندازه ميتواند در مسير وقايع سياسي در لحظات حساس تاثير بگذارد و هيات حاكمه را به عقبنشيني وادار كند. اين نخستين اجتماع رسمي سياسي بود كه در دانشگاه و با ابتكار دانشجويان برگزار شد و نشان داد كه اگر دانشجويان هوشيارانه و آگاهانه نبض جريانات سياسي را در دست داشته باشند و بيم و هراس به دل را ندهند و صرفا از احساسات وطندوستي و آزاديخواهانه پيروي كنند، چه نيروي تعيينكنندهاي در حيات سياسي جامعه خواهند بود. من چون هيچگاه از خود نگفتهام و از خود نمايي پرهيز كردهام، اينك پس از 63 سال ماجراي واقعي اين رويداد تاريخي را براي اطلاع نسل حاضر مينگارم. ياد باد آن روزگاران ياد باد.
منبع: شرق