یک جوان پس از ضرب و شتم توسط نیروی انتظامی جانباخت
رامین یعقوبی، شهروند اهل درود پس از بازداشت توسط نیروی انتظامی و ضرب و شتم توسط ایشان در بیمارستان جانباخت.
روز ۲۳ تیرماه نیروی انتظامی در شهرستان درود به عدهای جوان غیرسیاسی که در خانهای جمع بودهاند مشکوک میشود و آنها را دستگیر میکند. بعد از مدتی همهٔ بازداشت شدگان –جز یک نفر- با قید وثیقه آزاد میشوند. رامین (محمد) یعقوبی که توانایی وثیقه را نداشته در حبس میماند.
صبح روز بعد، یگان ویژه آگاهی این جوان را برای بردن نزد قاضی از نیروی انتظامی تحویل میگیرند اما بعد از ضرب و شتم شدید او را تحویل زندان میدهند. رامین یعقوبی از آنجا به بیمارستان منتقل میشود و بعد از پنج ساعت در بیمارستان جان خود را از دست میدهد.
صبح روز بعد، یگان ویژه آگاهی این جوان را برای بردن نزد قاضی از نیروی انتظامی تحویل میگیرند اما بعد از ضرب و شتم شدید او را تحویل زندان میدهند. رامین یعقوبی از آنجا به بیمارستان منتقل میشود و بعد از پنج ساعت در بیمارستان جان خود را از دست میدهد.
خانم یعقوبی در گفتگو با جرس اظهار داشت: «دو ساعته بچهام را بدون هیچ جرمی بردند و کشتند، بتدا رامین را که مهمان دوستش بود با دیگر رفقایش دست جمعی میگیرند و به کلانتری ۱۱می برند. همه را آزاد میکنند به غیر از رامین که او را در بازداشتگاه نگه میدارند. ساعت چهار بعدازظهر رامین به من زنگ زد و گفت دستگیرش کردهاند. من برایش آبمیوه بردم و ساعت دوازده هم براش غذا و میوه بردم و تا ساعت دو هم پیش او بودم؛ پسر بیگناهم سر حال بود. صبح ساعت هشت از یگان ویژه آگاهی میآیند و او را تحویل میگیرند. تا زمانی که او را پیش قاضی ببرند این قدر او را کتک زده بودند که اصلا پیش قاضی نای حرف زدن نداشته است. بعد قاضی میگوید یک هفته در بازداشتگاه زندان نگهداری شود. وقتی رامین را به بازداشتگاه میبرند، رئیس زندان میگوید این فرد اصلا حالش خوب نیست. قاضی هم میگوید به دستور قوه قضاییه باید او را تحویل بگیرید. رامین در زندان حالش بهم میخورد و ساعت چهار و نیم او را به بیمارستان منتقل میکنند. ناراحتی من هم این است که آنها به ما خبر نمیدهند و یازده شب به ما میگویند؛ و ما میرویم بیمارستان و جنازه بچهام را تحویلمان میدهند.»
وی در ادامه گفت: «دلم از این میسوزد که رامین بچهٔ سادهای بود؛ او نه جرمی کرده بود، نه سیاسی بود، نه معتاد و قاچاقچی بود، نه پروندهای در قوه قضاییه داشت؛ فقط به جرم اینکه در خانه دوستش مهمان بوده او را گرفتند و این قدر کتکش زدند که جان خود را از دست داد. به خدا دارم دیوانه میشوم که چرا این بچه بیگناه باید کشته شود؟ وقتی رفتم بیمارستان جنازه رامین را دیدم اصلا او را نشناختم. کمر و سر و صورتش یک تکه کبود و سیاه بود. شب پیش، برایش شام برده بودم؛ صحیح و سالم بود. اما فردا شب با این وضعیت جنازهاش روی تخت بیمارستان بود.»
مادر اینجانباخته در ادامه افزود: «ده دقیقه قبل از مرگش به ما گفتند پول آی سی یو را به حساب بیمارستان بریزید و ما هم ریختیم. ده دقیقه بعد گفتند بچهتان فوت شد! فقط هم او را بردند آی سی یو که بگویند آنجا فوت شده در صورتی که خودشان هم میدانستند با او چکار کردند و خواهد مرد.»
وی در خصوص علت مرگ فرزندش توضیح میدهد: «ما در شهرستان درود در استان لرستان زندگی میکنیم. دادستان اینجا به ما گفت برای پزشک قانونی جنازه یک هفته باید تهران یا اهواز برود که آن موقع اینقدر حالمان بد بود که گفتیم یک هفته جنازه عزیزم سرگردان نشود و پدرش اجازه نداد. این در حالی بود که خرم آباد و بروجرد پزشک قانونی دارد! اینقدر عرصه را به ما تنگ کردند و ما را ترسانند و اذیت کردند که ناچار شدیم سریع دفنش کنیم. در بیمارستان هم یک پزشک نوشت که تشنج کرده یکی دیگر نوشت مسمومیت دارویی و یک پزشک دیگر نوشته بود ایست قلبی. اما ما از جنازه پسرم عکس داریم که تمام بدنش از ضرب و شتم کبود و سیاه بود...»
خانم یعقوبی در خصوص پیگیریهایش برای مجازات عاملان قتل فرزندش میگوید: «از دو تا مامور آگاهی که پسرم را صحیح و سالم تحویل گرفتند و این بلا را به سرش آوردند شکایت کردهایم اما هنوز هیچ جوابی نگرفتهایم. جز صبر هم کاری از دستمان برنمی آید؛ ما که آنقدر قدرت نداریم با دولت طرف شویم؛ توان مالی هم نداریم که وکیل بگیریم، فقط دادمان را از خدا میخواهیم...»
وی در پایان گفت: «جوان ۲۳ ساله من را که از من گرفتند، خواهش میکنم مسئولین کاری کنند که این بلاها سرجوانان دیگر نیاید. قاتل را هم باید طبق قانون رفتار کنند. بچه بیگناه من که هیچ جرمی مرتکب نشده بود. چقدر باید ناامنی تحمل کنیم؟ تا کی جوانان ما را بزنند و بکشند و جنازهشان را تحویل دهند؟! این معنای امنیت است؟ فقط داغی بر دل من مانده که عزیزم را کشتند آنهم بیگناه! دیگر چه بگویم خودتان میدانید حال پدر و مادری که پسرشان را اینجوری بکشتند چه جور است. فقط تا سر قبرش میرویم و آرام میگیریم دوباره برمی گردیم و دادمان را از خدا میخواهیم...»