به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۹۰

چرا ۲۸مرداد كودتا شد؟


محمود نكوروح

مرداد ياد‌ آور صفحه سياهي در تاريخ ما است كه نمي‌شود فراموش كرد، چه همه جهان سرمايه و تكنيك عليه ما عمل نمود در حالي‌كه ملي كردن و دموكراسي حق‌مان بود، به‌علاوه پيامدهايش كه هر كس تفسيري خاص از آن دارد چون انقلاب مشروطه كه با كودتاي رضاخان از ياد رفت. ولي اينها تنها نبود كه جهان كوچك شده بود و... و امروز. انقلاب‌ها در جهان عرب، برآمدن نسل‌هاي جديد، مناسبات نابرابر بين شمال و جنوب، نظام‌هاي بسته و ضد رشد تا باندهاي مافيايي كه چون اسراييل هيچ منطقي را برنمي‌تافتند و هنوز هم برنمي‌تابند كه با ملت خود همانند اسراييل رفتار مي‌كنند كه امروز دموكراسي جبر زمانه ماست و تنها راه‌حل همه اينها ضرورت نگاهي به تاريخ معاصر ايران و بازيگران وابسته تا ملي را ضروري مي‌سازد، به ويژه براي نسل سوم انقلاب كه در هر صورت آينده متعلق بدوست. چه ما اولين كشوري بوديم كه انقلاب مشروطه كرديم، نفت خود را ملي نموديم و...

در تاريخ معاصر ايران سه موضوع، مشروطه، نفت، مصدق برجستگي خاصي دارد، كه اين هر سه هنوز مساله روز است. در رابطه با سه مورد بالا، ملت ايران دو كودتای انگليسي و انگليسي- آمريكايي را تجربه كرده است، امري كه وجدان تاريخي ایرانیان را جريحه‌دار نموده و باعث شد به «خود» و برنامه‌هاي بومي با همه تلاش‌ها بپردازد، در اين رابطه نفت را مصدق با حمايت همه جانبه مردم ايران ملي كرد، دموكراسي و مردمسالاري را مردم ما براي يك دوره آزمودند و عدالت اجتماعي را عملا در برنامه‌هايي كه به سود محرومان بود تجربه كردند و اقتصاد بدون نفت با درايت وزير دارايي‌اش «محمود نريمان» را در كارنامه خود باقي گذاشت و فراتر از آن صادرات هم تقویت شد. بدين‌گونه او در منطقه نمونه و الگو شد، امري كه باعث شد دولت‌هاي استعمار‌گر در آن روز عليه‌اش به كمك عوامل داخلي كودتا كنند چه او «به‌خاطر ملي كردن نفت بايد مي‌رفت – پير سالينجر مفسر و مشاور رييس‌جمهور آيزنهاور – كندي – فورد.» كه بعد از او ملي كردن‌ها آغاز شد. بعد هم فضاي بسته‌اي كه تا انقلاب اسلامي ادامه داشت. انقلابي كه با گل بر تفنگ مي‌رفت تا پيروز شود با تسريعش توسط نامه كذايي به‌ نام رشيدي مطلق در اطلاعات و بعد هم كودتاي احمقانه نظاميان گارد شاهنشاهي و سپس «جنگ تحميلي» به خشونت كشيده شد. بايد به عقب برگرديم و ببينيم نسل پيشين ميراث‌دار چه بود؟ مردم ايران با انقلاب مشروطه و اكتشاف نفت به دنياي مدرن ناخواسته پرتاب شده، زماني‌كه شهرنشيني را كم‌كم آغاز نمودند، امري كه نياز به فراتر رفتن از گذشته داشت، در دنيايي كه سياست و كياست مبتني بر «خرد» و محاسبه سود و زيان شده كه حاصلش رعايت منافع ملي بود، اموري كه براي ما هنوز ناشناخته و مغفول مانده است. سلسله قاجار سلسله‌اي كاملا ايلياتي بود و از زمان غافل كه هر كدام از شاهان قاجاری كه به اروپا رفتند به‌راحتي عنان از كف داده و بيشتر تحت‌الشعاع ظواهر آنجا قرار گرفتند و وقتي باز گشتند بدون توجه به ريشه‌ها بيشتر از مردم فاصله گرفتند.

در جهاني كه «دولت – ملت‌ها» در حال تكوين بود و قدرت روزبه‌روز بيشتر «جمعي» و مشروط به قوانيني مي‌شد. بدين‌گونه حكومت‌گران فارغ از شناخت مناسبات حاكم بر جهان سر در لاك خود فرو برده، به ويژه كه درآمد اندك نفت از همان ابتدا عامل رخوت بيشتر سياستمداران و مديران كشور بود- پول نفت همه ساله بين رجال مركز تقسيم مي‌شد و مابقي در فقر و بدبختي به سر مي‌بردند، از فتحعلي‌شاه تا آخرين‌شان احمدشاه كه ماهي 15‌هزار تومان حقوق مي‌گرفت و هميشه اعتراض داشت كه «كم است!». نيروهاي قزاق در قزوين مدت‌ها بود حقوق نگرفته، حتي كفش و لباس‌هاي كهنه سربازان انگليسي را بدان‌ها مي‌دادند، و پس از مدت‌ها، از پول نفت مقداري را براي آنها گذارده، كه پس از آن به‌سوي تهران حركت كرده و كودتايي با حمايت نظاميان انگليسي انجام شد كه رضاخان به سيدضياء عامل آنان گفت «سيد ما را به كشتن ندهي 1- هدف براي اين نظاميان بعد از جنگ جهاني اول دفاع و مقابله با شوروي انقلابي در ايران بود، به علاوه امنيت چاه‌هاي نفت، كه در جنگ اول و دوم به اعتراف انگليس‌ها پيروزيشان مديون «سوخت مجاني» از چاه‌هاي بي‌صاحب ايران بود؛ 2- به اين خاطر نظاميان انگليسي سيدضياء و رضاخان را علم كرده، در صورتي‌كه وزارت خارجه انگليس به سياستمداران موجود كه بي‌بهره از عرق ملي بودند نظر داشت، كه مقداري پول بدانان پرداخته بود «وثوق‌الدوله و...» كه تا مدت‌ها دعوا براي باز گرداندن آن به‌خاطر كودتا بود، كه اگر مبارزات مصدق و مدرس و... نبود ما رسما مستعمره انگلستان شده بوديم. از اينجا بود كه يك روز مستوفي به اطرافيان خود گفت كه «مواظب باشيد تا سر در لجن فرو نرويد كه ما تا گلو فرو رفته‌ايم؟!!» (خاطرات). روشنفكران انقلاب مشروطه و كليه رجال و... از اين كودتا به‌خاطر هرج و مرج باقي‌مانده از انقلاب مشروطه كه به‌شدت مشكوك بود حمايت كردند؛ 3- تا جايي‌كه ايران عملا مستعمره انگلستان شده و حاكميت ملي از دست رفته بود – مصدق بعد‌ها ميراث‌دار چنين «شرايطي» بود كه رضاخان هم يك ميليون پوند انگليسي به حسابش در لندن با تمديد قراداد نفت «1933» ريخته شده بود؛ 4- كه خود گفت «ما 30سال قبل گذشتگان را براي اين قرار داد نفرين مي‌كرديم ولي به عددها آيندگان ما را نفرين خواهند كرد و چون درانقلاب اسلامي تعمق كنيم، بيشتر براي رهايي از اين «لجن‌زار» بود كه بوي نفت مي‌داد. حتي رضاخان تيمورتاش يار غار خود را به‌خاطر نفت از ميان برداشت، كه روزي از حاج‌مخبرالسلطنه هدايت نخست‌وزير پرسيدند چه شد كه تيمورتاش مغضوب شد؟ گفت: «من نمي‌دانم شايد در رابطه با نفت زياد دخالت كرده بود» در جست‌وجوي مشتري بهتر بود تا گران‌تر بفروشد. البته نفتي‌ها هم به كسي وفا نكردند كه وقتي نخواستند بردندش. روزي در جلسه‌اي از رجال كه مصدق و رضاخان حضور داشتند رضاخان گفت: «انگليس‌ها من را آوردند اما نمي‌دانستند با چه كسي طرف هستند كه مصدق گفت همان‌ها كه آوردند روزي كه نخواستند مي‌برندت» همان‌گونه كه با كودتاي 28مرداد شاه فراري را برگرداندند، و وقتي دوره‌اش به سر آمد «هايزر آمد و گفت برو» بدين‌گونه بود كه شعارهامان در انقلاب اسلامي «استقلال – آزادي – جمهوري اسلامي» شد. مطالباتي كه منظورمان از اسلام اخلاق و عدالت بود، دو امري كه هميشه مغفول بود. بعد از جنگ جهاني دوم اوضاع آشفته‌تر شد، به قول دكتر مصدق «انگلستان دولت مي‌آورد و مي‌برد» بسياري دولت‌ها عوض شدند، حتي روس‌ها از تخليه ايران سر باز زده و با حمايت از فرقه آذربايجان و حزب توده كه در سايه سربازان دولت شوروي در ايران رژه رفتند نماينده خود «ساد چيكف» را به ايران فرستاده و براي انعقاد قرارداد نفت شمال تلاش مي‌كرد، كه شبي در سفارت شوروي كه روزنامه‌نگاران را دعوت كرده بودند، ساد چيكف حين سخنراني مدعي شد كه «دولت ايران بايد امتياز نفت شمال را به اتحاد شوروي آن روز بدهد» در زماني‌كه هنوز محمدمسعود زنده و دكتر فاطمي در روزنامه او قلم مي‌زد، و همه در آن ميهماني حضور داشتند، كه با اعتراض دكتر فاطمي روبه‌رو شده كه مي‌گويد «ما نفت جنوب را هم از انگلستان مي‌خواهيم، بگيريم» ساد چيكف به صورت تحقيرآميزي مي‌گويد ما بالاخره نفت شمال را مي‌گيريم دكتر فاطمي در جواب مي‌گويد «ما هم نمي‌دهيم» امري كه با مشاجره اين دو ميهماني به هم خورده و روزنامه‌نگاران ايراني قبل از شام سفارت را با اعتراض‌ ترك مي‌كنند؛ 5- در چنين شرايطي بود كه انتخابات دوره 14 شروع گرديد و نمايندگاني از مليون «دكتر مصدق» و جناح انگلوفيل «سيدضياءالدين طباطبايي» در برابر هم قرار گرفتند با مجلسي كه هنوز بخش اعظمش براي خدمت‌گ‍زاري به انگلستان شب‌ها سر و دست مي‌شكستند- در اين مجلس بود كه دكتر مصدق بهترين نطق تاريخي خود را در برابر وابستگان نفتي انگليس ايراد كرد- و وقتي سيدضيا راي اعتماد با يك راي اضافي گرفت، مصدق با حالت اعتراض كه از مجلس خارج مي‌شد، گفت «خاك بر سر اين مجلس» و بعد از چندي لايحه «منع قرارداد با خارجيان را بدون اجازه مجلس» به تصويب رساند، كه در غير اين صورت جرم بود و شامل زندان و اخراج از خدمات دولتي مي‌شد. قبلا قوام‌السلطنه به استالين قول نفت شمال را داده بود كه اين امر دست او را بست. البته با سياست‌هاي پشت پرده با آمريكا كه در آن زمان اولين دولتي بود كه بمب اتم داشت و از آن استفاده كرده بود، با هشدار آمريكا به شوروي آذربايجان تخليه شد و بسياري از افراد فرقه آذربايجان كه به شوروي گريختند، آنجا به اتهام جاسوسي به سيبري تبعيد شدند «كتاب اجاق سرد همسايه» تا آن زمان عوامل وابسته به خارج به ويژه انگليس خودسرانه غالبا قرارداد‌هايي با خارجيان بسته بودند و منافع ملي مطرح نبود. در همين مجلس بود كه وقتي به رييس دولت وقت «سهيلي» با افشاي فساد‌هايش نمايندگان راي اعتماد دادند، مصدق به خارج از مجلس در ميدان بهارستان آمد، و در اجتماع مردم كه به سرعت افزايش مي‌يافت، فرياد زد «آنجا دزدگاه است، اينجا مجلس است»؛ 7- مي‌بينيم با چنين رجالي، هيچ‌كس به فكر «ملت» نبود كه در انقلاب مشروطه بر استبداد شاهان قلم بطلان كشيد. زيرا كه هنوز بخش عظيمي از مردم ما هنوز از مشروطه درك درستي نداشتند، اكثريت در روستاها و وابسته به زمين و البته رعيت بودند. يعني هنوز «دولت» به معناي خاص خود وجود نداشت كه خود را در برابر مردم متعهد و مسوول بداند. همچنين «ملت» كه بار حقوقي داشته و در برابر دولت طلب حق و حقوق شهروندي مي‌نمايد، از حق حيات تا حق اشتغال و آموزش‌وپرورش مجاني، اشتغال، بهداشت و درمان و مسكن و... كه در انقلاب‌اسلامي هدف شد. فقر و قحطي بعد از بردن رضاخان چنان تشديد شده، بيكاري با جابه‌جايي جمعيت از روستا به شهر در حال افزايش مداوم بود تا جايي‌كه در تظاهراتي در جلو ميدان بهارستان «17 آذر» عده‌اي با شعار ما نان مي‌خواهيم، كشته و زخمي شدند «و كسي به فكر نبود.» بخشي از روشنفكري ايران «خودباخته» به سود منافع اتحاد شوروي عليه منافع ملي بار‌ها تظاهرات و آشوب در زمان دولت ملي راه انداخته و... . جامعه منجمد، بدون انگيزه و هدف، گرفتار ركود و كسادي در حوزه اقتصاد، و انفعال در حوزه سياست و جامعه بود تا جايي‌كه وينستون چرچيل نخست‌وزير انگلستان و فاتح جنگ دوم جهاني در كتاب «توفان نزديك مي‌شود» نوشت «ما به هر كجا رفتيم و اشغال نموديم آنقدر از ما كشتند و يا ما از آنها كشتيم تا مسلط شديم ولي در ايران بعد از اشغال ديديم مردم شب‌ها در مساجد شكرگزاري كرده كه خون از دماغ كسي نيامد!» تحقير ملل شرقي براي غربي‌ها عادي بود، بدين‌گونه بود كه بعد از جنگ جهاني دوم شاهد انقلاباتي استقلال‌طلبانه در بسياري كشور‌ها شديم و ما مظفرانه آنها را رانديم. كه با كودتا بازگشتند و ما نهضت مقاومت ملي را بنيان نهاديم. چنان نبود كه نسل قبلي فاقد كنش و حركت باشد. حركت‌هاي امروز در لندن هم ناشي از تحقير خارجي در مجموع بود. بعد از دوره چهاردهم كه هنوز كشور در اشغال نيروهاي اشغالگر متفقين بود و انتخاباتي به نسبت آزاد در تهران انجام شد، مصدق به مجلس راه يافت. در اين مجلس بود كه مصدق نماينده اول تهران در برابر سيدضياء با نطق تاريخي خود كه در رابطه با كودتاي 1919 بود، خوش درخشيد و از «منافع ملي» در برابر سيدضياء از رجال انگلوفيل دفاع كرد. انتخابات دوره 15 را قوام‌السلطنه انجام داد كه بيشتر نمايندگان از حزب دموكرات او انتخاب شدند و يا از حزب اراده ملي سيدضياء، حزب توده و مصدق از خارج مجلس رهبري جبهه ملي را به‌عهده داشت، نخست‌وزيراني طي مدت چند سال به سرعت عوض شده، دعواي نفت همه را سرگردان كرده بود. رجال باقيمانده از انقلاب مشروطه گاهي «خودي» نشان داده، از دهخدا تا بهار و در نهايت مصدق كه روزي در كنار «سردر سنگي» كاخ مرمر با 20نفر از همراهان فرياد زد «مردم ما را تنها نگذاريد» و با تحصن در دربار تقاضاي «آزادي انتخابات» را كرد. چه تا آن زمان انتخابات‌ها توسط دربار اين لانه فساد آزاد نبود، صندوق‌ها توسط ارتش از راي پر مي‌شد، بعد هم زمين‌داران با راي مجاني رعيت‌ها اعمال نفوذ نموده البته باز هم با موافقت دربار، ارتش و نظاميان، مردم هم تماشاچي بودند و انتخابات چون گذشته با «دخالت‌هاي دربار – قوام و ارتش» انجام شد. در اين مجلس بود كه با يك اشاره اشرف خواهر شاه قوام از كار بر كنار شد، بقايي، مكي و حايري‌زاده از حزب دموكرات جدا شده و با جبهه ملي شدند، بقايي و مكي نطق‌هاي خود را كه توسط تندنويسان مجلس كه توسط تكنوكرات‌هاي حزب ايران مهندس حسيبي و مهندس زيرك‌زاده تهيه مي‌شد و توسط جوانان تندنويس مجلس كه از نهضت خداپرستان سوسياليست بودند، به آنها در مجلس مي‌رسيد، آنقدر جلسات را ادامه دادند تا دوره مجلس 15 به پايان رسيد و لايحه الحاقي كه تمديد قرارداد 1933 بود و انگلستان داده بود، به مجلس بعد موكول شد. دموكراسي را كه هنوز عده‌اي براي مردم ما زود دانسته – فراماسون‌ها، عده‌اي متحجر قبلا ضدباورها تبليغ كرده، معتقدان به ايدئولوژي ماركسيسم روسي متعلق به بورژوازي دانسته، در صورتي‌كه عامل رشد در كشوري چون ما مرحله‌گذار با حضور «بورژوازي» است، قدرتمداران درباري با عوام‌فريبي، قانون‌شكني‌ها به بهانه قانون و بارها ضددموكراسي عمل كرده، هرج و مرج را با اوباش و حزب توده و دربار پهلوي دامن مي‌زدند تا مردم را خسته كنند، به علاوه ترور‌ها كه بيشتر مشكوك بود، «ترور رزم آرا به سود ملي شدن نفت شد ولي قرار نبود اصلا مصدق نخست‌وزير شود كه در آن هنگام سيدضياء در دربار منتظر راي اعتماد مجلس نشسته بود تا مساله نفت را حل كند. زيركي مصدق در اين مقطع انگلستان– عواملش چون سيدضياء و دربار پهلوي را مات نمود، چه جمال امامي از رجال انگلوفيل در مجلس با سابقه‌اي كه از مصدق داشت كه يك‌بار پيشنهاد نخست‌وزيري را قبول نكرده بود، با طعنه در مجلس بدو گفت «خودت نخست‌وزير شو» و او با شرط تصويب همزمان ملي شدن نفت با راي اعتماد به او پذيرفت در زماني‌كه سيدضياء در دربار در انتظار راي اعتماد مجلس بود. ترور رزم‌آرا به روايتي توسط عوامل شاه در مجلس ختم آيت‌الله فيض از پشت سربه وسيله اسلحه كلت انجام شد، «پرونده آن بعد از مدتي در دادگستري مفقود شد» مردم ايران در برابر احزاب وابسته به خارج «حزب اراده ملي سيدضيا – حزب دموكرات قوام‌السلطنه، حزب توده و... چند احزاب درباري چون سومكا، از دكتر منشي‌زاده تحصيلكرده آلمان با نگرش فاشيستي، حزب آريا درباري متعلق به افسر باز نشسته سپهر» بود كه اين دو حزب اخير از ابتدا تعدادي چماقدار جيره‌خوار داشته و مزدور در بار بودند، كه اينها از يك‌طرف و حزب توده از طرف ديگر هر روز خيابان‌ها را به آشوب مي‌كشيدند تا مردم را خسته كنند، امري كه قبل از كودتاي رضاخان هم تكرار شده بود.

استعفاي مصدق تا گرفتن مقام «فرماندهي كل قوا» از شاه با قيام سي‌ام تير كه از نسل دوم در اين دوره است، نشانگر بلوغ تازه‌اي بود كه خوش درخشيد. چند حزب ملي داشتيم «حزب ايران – سوسياليست – ملي – تكنوكرات كه در ملي شدن نفت تا آخر با مصدق بودند – حزب پان‌ايرانيسم كه بعد‌ا منشعب شد به دوحزب – حزب ملت ايران از فروهر‌ها» مصدقي – حزب پان‌ايرانيست پزشک‌پور- شاهي – «حزب مردم ايران – نهضت خداپرستان سوسياليست» كه تا آخر از دولت مصدق حمايت نمود، و حزب زحمت‌كشان ملت ايران از اتحاد بقايي و خليل ملكي كه بعد از مدتي منشعب شد، به «حزب نيروي سوم خليل ملكي كه با مليون و مصدقي‌ها ماند و... و دكتر بقايي به طرف دربار رفت، بعد با يارانش و افسران بازنشسته رضاشاهي» كانون افسران باز نشسته شاه بختي، سپهبد احمدي و... رييس شهرباني مصدق «افشار طوس» را دزديدند و كشتند. بعد كه اينها غير از بقايي كه وكيل مجلس بود، بازداشت شدند، سرهنگ علميه روزي براي گزارش نزد مصدق رفت و گفت «آقا اينها همه خيانت كردند چرا اينها را عوض نمي‌كني» مصدق فرياد زد «آقا آدم ندارم» مي‌بينيم بي‌كسي مصدق در سرزمين خود، در كويري كه گون‌ها از تشنگي خشك مي‌شدند چگونه شير پير بريتانيا را به بن بست تاريخي راند و از همان زمان انگلستان در سراشيب سقوط قرار گرفت.