به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، شهریور ۲۵، ۱۳۹۰

وقاحت اینقدر بزرگ بود...

سمیه: اما همین آرام تر بودن ضربات باعث شد از لفظ نمادین استفاده کنم


دیروز که سمیه توحیدلو را به زندان اوین احضار کردند تا پرونده‌اش را «مختومه» کنند، بسیاری دیگر، از رئیس دانشگاه تهران تا مسئولان ارشد قوه قضاییه و مدیران بلندپایه وزارت اطلاعات، هیچ‌یک نمی‌توانند انکار کنند، که همه در جریان بودند که قرار این «حسن ختام» اینگونه بی‌شرمانه به سرانجام برسد.

بی‌شرمانه تا آن حد که وقتی قاضی اجرای احکام به دست و پا زدن افتاد و حتی با لحنی التماس‌گونه از کارکنان زن دادسرا و زندان خواست این حکم را اجرا کنند، هیچ‌کدام حاضر نشدند ننگ این وقاحت را در کارنامه‌ی خود باقی بگذارند. آنها کم از این صحنه‌ها ندیده بودند، اما این بار اجرای این حکم ظالمانه، وقاحتی افزون می‌خواست که جز از دستان گنهکار یک مرد – بلکه نامرد – بر نمی‌آمد.

وقاحت اینقدر بزرگ بود که حتی قاضی شعبه، که عاقبت خود دست به شلاق شد و حکم ننگین قاضی مقیسه را اجرا کرد، جرات نکرد پای کار خود بایستد و بدین ترتیب منشی زن دادسرا مجبور شد در پرونده بنویسد که خودش این حکم را اجرا کرده است!

همین سه‌گانه‌ی کوتاه، تمام روایت اتفاقی است که می‌توان آن را نمایی همه‌جانبه از حاکمیت انحرافی و غصبی امروز دانست: اطلاع همگان از ظلم و سکوت، حکومت مطلقه‌ی بدکاران بر همه‌ی امور، و نهایتا بی‌مسئولیتی و دروغ.

دیگر همین مقدار بس است و نیازی به افزودن نیست که او در شب بیست و سوم خرداد بازداشت شد اما بعدا قاضی او را به اتهام «تحریک دانشجویان در روز ۲۵ خرداد»! محاکمه کرد؛ یا نیازی به گفتن این نیست در طول دوره‌ی بازداشت یا در زمان دادگاه، او شاهد چه رفتارهای شنیع و دردناکی بوده است؛ و یا …

ضربه‌های شلاقی که روز چهارشنبه بر پیکر سمیه توحیدلو فرود آمد، بیش از اینکه او را تحقیر کند و دیگران را به خشم بیاورد، تیشه‌هایی بر ریشه‌ی یک حاکمیت انحرافی است که انقلاب ملت را به توبره کشیده و اعتبار میهن را به یغما برده است.

از تقدیر یا طنز روزگار؛ این حکم بی‌شرمانه درست در زمانی اجرا شد که رسوایی اختلاس میلیاردی بالا گرفته و مانند آن قاضی بی‌بهره از حیای اجرای احکام دادسرای زندان اوین، همه‌ی مقامات به دست و پا زدن افتاده‌اند تا به نحوی این افتضاح را رفع و رجوع کنند.

پیام این همزمانی شاید جز این نباشد که در روزگاری که سلطه‌ی خودکامگی و دولت دست‌نشانده‌ی انحرافی و برادران قاچاقچی دست به دست هم داده‌اند تا سرمایه‌های کشور را به تاراج ببرند و ایران و ایرانی را اینچنین به فلاکت بکشانند، باید هم امثال سمیه توحیدلو شلاق بخورند و تحقیر شوند.

اما اگر بت‌پرستان توانستند با شلاق زدن و شکنجه‌ی سمیه و یاسر، رسالت محمدی را منکوب کنند؛ اینان هم خواهند توانست حاکمیت خود را با شکنجه و زندان و قاچاق و اختلاس امتداد دهند.

این بساط ظلم و جور رفتنی است، رسوایی‌اش شهره‌ی آفاق شده و استخوان‌هایش خردشدنی است؛ صدای خرد شدن استخوان‌های این بساط ستمکاری به نام دین و خدا را از پژواک ضربه‌هایی که بر تن سمیه توحیدلو خورد، می‌توان شنید. اما افسوس که نه شنیدنی در کار است و نه بصیرتی و نه حتی فقاهتی:
«لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها»

در پی اجرای حکم پنجاه ضربه شلاق


سمیه توحیدلو: درباره این حکم مغشوش خواهم نوشت
  سمیه: متاسفانه علیرغم رویه، خصوصا درباره خانم ها این حکم اجرا شد. اما همین آرام تر بودن ضربات باعث شد از لفظ نمادین استفاده کنم. و درد این ماجرا دردی فراتر از درد فیزیکی بود که دوستان نگرانش بودند.

بدنبال بازتابهای گسترده رسانه ای به حکم اجرای شلاق سمیه توحیدی، این فعال ستاد میرحسین موسوی در نوشته ای که در فضای مجازی منتشر شد، توضیحاتی ارایه کرده و نوشته است:

از همان ابتدا قصد نداشتم در این شرایط این موضوع را خبری نمایم. کما اینکه از زمان صدور حکم یک سال می گذرد و این مدت خبری از این موضوع درج نشده بوده است. بعد از اجرای حکم که برایم واقعا غیر قابل باور هم بود،‌تنها به... نوشتن یک دلنوشته اکتفا کردم که تا زمانی که اصل خبر پخش نشد جز کسانی که از ماجرا مطلع بودند معنای آن را نمی دانستند.

بعد از پخش خبر یا باید موضعی می گرفتم یا سکوت می کردم. سکوت برایم ارجح تر بود. مصالحی که مانع از نوشتنم می شد زیاد بود. شاید زمانی باشد و بشود که درباره این مصالح شخصی هم نوشت. اما وقتی دیدم دوستانی نگران شده اند و یا اینکه ناراحت جای ضربه های شلاقند خواستم کمی ماجرا آرام تر پیش برود. همین شد که از لفظ نمادین استفاده کردم. نمادین بودن به معنای عدم اجرای حکم نیست. متاسفانه علیرغم رویه، خصوصا درباره خانم ها این حکم اجرا شد. اما همین آرام تر بودن ضربات باعث شد از لفظ نمادین استفاده کنم. و درد این ماجرا دردی فراتر از درد فیزیکی بود که دوستان نگرانش بودند.

اما دوستان و هم سفرهایمان بهتر بود بجای دروغین خواندن حرف ها پرسش از من می کردند. من جواب چند نفری را که این پرسش را کردند به شکل ایمیلی داده بودم. حتی خیلی دقیق تر. اخلاقی تر آن بود که بجای انتقادی اینچنین بابت تلاش من برای اخلاقی عمل کردن و آرام کردن فضایی که خودم در ایجادش نقشی نداشتم،‌به کم و کیف وقایعی چنین می پرداختیم.

درباره حکم خواهم نوشت. اما واقعیت اینجاست که انتخاباتی اتفاق افتاد. شوری درگرفت. از فردای انتخابات بازداشت شدم و تنها نکته ای که در پرونده من بود فعالیت انتخاباتی بود که مطابق هیچ قانونی جرم نبود. مطابق روال- اول بازداشت و بعد اتهام تراشی- با من برخورد شد و برای مصداق به مواردی از وبلاگ استناد شد که گفتنش هم جای بسی درد دارد. تمام این حکم هرچند ظاهرش انتخاباتی بود ولی نهایتش از فعالیت ها و روابط مجازی اینجانب بود.

تصریح می کنم که حکم من مغشوش تر از آن است که بتوان قانونی نوشت و از هم تفکیکش نمود. اما مجازات توهین به ریاست جمهوری در آن حکم ، معادل صدهزار تومان بوده است که پای زندان های رفته حسابش کردند که مبلغی هم طلبکار شدم.

اما اگر ماجرا آنقدر ارزشمند بود که بخواهید بیشتر بدانید این نوشته بسیار به آنچه گذشت نزدیک است.