نمايش مرگ
كامبيز نوروزياينكه چند سالي است متوليان امر قضا به اين ميانديشند كه اجراي مجازاتها مقابل نگاه مستقيم مردم، كار خوبي است و لاجرم خصلت بازدارندگي دارد، خود حكايتي است بسيار قابل مناقشه و ترديد. طرفداران اجراي مجازات در ملأعام، برآنند كه وقتي مردمان، مستقيما و به چشم خود ببينند كه اعدامي چگونه از ريسمان مرگ آويزان است و با نخستين فشار سنگيني وزن، مهرههاي گردن خرد ميشود و چشم و زبانش بيرون ميزند و بر ريسمان مرگ تاب ميخورد بين اين دنيا و آن جهان... و خلاص و ببينند چه بر سر مجرم ميآيد و عاقبت بزهكاري چيست، عبرت ميگيرند و پند ميآموزند و به راه خلاف نميروند يا اگر رفتهاند از آن بازميگردند. نيز احساسات عمومي كه بر اثر رفتار مجرمانه بزهكار جريحهدار شده است، التيام ميپذيرد و حس آرامش جامعه احيا ميشود. اين اما يك روي سكه است. بسيارند مخالفان اين روش اجراي مجازات كه حرف و سخن بسيار دارند و البته شواهد و دلايل عيني زياد كه نشان دهند اجراي مجازات در ملأعام نه فقط بازدارنده نيست كه حتي ميتواند فزاينده باشد. و نهتنها احساسات عمومي را ترميم نميكند، بلكه زخمهاي تازه هم ميزند. گفتوگو در اين باب بسيار است كه فعلا بماند تا بعد. خلاصهاش اينكه ديدن و لمس و حس مستقيم چيزهاي ناخوشايند، قبح آن را ميريزد و مباحش ميكند. يك جراح، هر روز كارش با زخم و خون و خونريزي است. ديدن خون، هيچ حسي در او برنميانگيزد. ديدن مرگ پوست احساس را زبر و زمخت ميكند. لطيفه ماجرا اين است كه عمل بزهكاري مانند يك قتل را كسي نميبيند. كسي صحنه و لحظات قتل را نميبيند. دست بالا اينكه چند نفري از دور چيزكي را ببينند يا نه. فقط خبرش ميآيد. اما در اعدام قاتل در ملأعام انبوه جمعيت با چشمهاي كنجكاو و ضربان تند قلب و هيجاني ناگفتني، لحظههاي طولاني و كشدار مرگ را رسما و آشكار نظاره ميكنند. درست است كه عمل قاتل در قتل انساني بيگناه نامشروع و غيرقانوني بوده و عمل ماموران اعدام در اعدام قاتل مشروع و قانوني است، اما آنچه در اثر رواني مشاهدات ما ملاك و معتبر است، نتيجه نهايي است. كشتن! مرگ! ديدن صحنههاي دلخراش، رقت قلب را از ميان ميبرد. از موجبات اعتقاد به كراهت بعضي مشاغل كه در فتواها آمده است نيز همين است. اصلا چهبسا كه خيلي ناظران صحنه اعدام، زن يا مرد، بچه و بزرگ و... با ديدن لحظات مرگ اعدامي، با تندي ضرباهنگ مرگ، دلشان براي بزهكار اعدامي به رحم آيد. حتي افراد يا گروههاي اجتماعي همسو يا همفكر اعدامي، از او براي خود قهرمان هم بسازند. اهل قضا و مسوولان زندان و پليس جنايي كه سروكار روزمره با انواع مجرمان دارند، نيك ميدانند كه خلافكارها در نظام ارزشي خود، چگونه خلافكاري را ارزش ميگذارند و كساني را كه در مسير خلاف خود به تنگنا و مجازات گرفتار ميشوند ميستايند و برايشان قصهها ميسازند. حال انتشار تصاوير لحظههاي اعدام در رسانهها، اين امكان را فراهم ميكند كه چشمها، براي دقايق طولاني روي لحظه لحظه انتشار مرگ بايستند. يعني كه اگر پس از آغاز و پايان مراسم اعدام در ملأعام، همهچيز را جمع ميكنند و هركس پي كار خود روانه ميشود، اما عكس و فيلمي كه از آن پخش ميشود، آن لحظههاي زبر و زمخت را براي ساعتها و روزها و ماهها در چشم و روح هر بينندهيي مينشاند انگار كه تصوير مرگ در روح آدم ماسيده باشد. آزادي بيان به جاي خود محفوظ، اما محدوده اخلاق و حقوق مخاطب اين پرسش را مطرح ميكند كه احساس و عاطفه و روح مخاطب تا چه اندازه بايد رعايت شود؟ چند نفر حاضرند جان كندن كسي را ببينند؟ پرسش دشواري نيست. ديدن جان كندن آدمها هر كه باشند، چيز خوبي نيست، اصلا چيز خوبي نيست. اگر اين ادعا درست باشد كه فكر ميكنم هست، رسانه بايد از انتشار تصاوير اعدامها بپرهيزد. چون اخلاقي نيست و خيلي ساده و راحت، چون خوب نيست.