به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۹۰

بخشهایی از نامه يازدهم محمدنوری زاد به خامنه ای

جناب شما بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار، آری بسيار، با ساير مردم ايران تفاوت داريد. و اين، اولين حقّ الناسی است که ما ايرانيان از جناب شما طلبکاريم. آيا پيش از آنکه به حسابتان رسيدگی کنند، به حساب خودتان رسيدگی خواهيد فرمود؟
واما آغاز سخن: مسئول، يعنی کسی که مسئوليت کاری را پذيرفته است و بابت آن نيز مورد سئوال واقع می شود. شما اما بيست و سه سال است که درهيچ نشست خبری شرکت نجسته ايد و با اعتنا به مسئوليت ها و اختيارات فروانی که مردم و قانون و خدا به جناب شما تفويض کرده اند، به هيچيک از پرسش های صريح ايرانيان و خارجيان پاسخ نگفته ايد. وحال آنکه جامِ جامعه ی ما لبريز از پرسش های بی واهمه ای است که هريک تيزی برنده ای با خود دارند و بی اعتنا به سکوت ما و شما به ايجاد جراحت در روانِ مردم ما مشغولند.

مجلس خبرگان رهبری نيز که يک اجتماع بی خاصيت بوده است، هرگز به سمت و سوی سئوال از رهبری روی نبرده و نمی خواهد برای يکبارهم که شده، به خدا و قرآن که نه، به مردم ايران و جهان نشان بدهد: دريک نظام اسلامی می شود از صغير و کبيرِ مسئولان پرسش نمود. وپيش از صغيرو کبير مسئولان، از شخص رهبر!

نمی دانم اخيراً به سخنانِ تبسم برانگيزِ رييس قوه ی قضاييه آيا توجه فرموده ايد يا نه؟ برادرِ ايشان در مقام رياست مجلس به کنايه از “ لات بازی های سياسی “ رييس جمهورگفت، و خود ايشان برای رييس جمهور خط و نشان کشيد و فرمود: زبان درکام بکشيد وگرنه پرونده هايتان را برای مردم شريفمان باز خواهم گفت!؟

من شخصا درتحليل اين سخن، بيش از آنکه حتی کنجکاو آن پرونده های کذايی باشم � که لابد برای دفنِ در تاريخ کنارشان گذارده اند � معطوفِ اين واژه ی “ مردمِ شريف“ ی هستم که همگان از حساب بانکيِ آن سود می برند اما در اين ميان يکی صدا در نمی دهد: ای بزرگان قوم، اين جنازه، مدت هاست بو گرفته، دفنش کنيد!

ظاهراً مُشت اين جنازه ی شريف، هنوز که هنوز است کارايی دارد. طوری که خود حضرت شما نيز در اشاره به شلتاق آمريکا و اسراييل، به ضربتِ محکمِ آن اشاره فرموديد.

رييس جمهور نامتعادل ما نيز آنجا که خبراز افشای اسناد خود می پراکنَد، باز به سراغ ”مردم شريف“ می رود و براين جنازه ی بو گرفته چوب می زند.

اين ”مردم شريف“، که هرکس به تناسب حال، حالی از او بازمی ستاند، سال هاست که کارآيی و استخوان بندی شخصيتی اش را از دست داده و تنها نقش وخاصيتش در نمايشی که ما از ايران و ايرانی به صحنه آورده ايم، سياهی لشگری است که شهامت يک ”چرا“ ی ساده را نيز از او واستانده ايم.

قبول می فرماييد اگر اين مردم شريف را ارج و بهايی بود، اعتراض ها و پرسش هايشان به هيچ گرفته نمی شد و بُغض شان نيز به چوب و چماق قوای تحت امر شما سپرده نمی شد. من راز بی اعتنايی به اين مردم شريف را، وتيرگيِ مستمرِسرنوشت آنان را در سياهيِ“ نفت “ می بينم. آري، بزرگانی که دستشان به پولِ نفتِ اين مردم گشوده است و بی اجازه ی آنان هرچقدر که بخواهند برمی دارند، احتياجی به خود مردم ندارند. علت اين که در اين سرزمين فلک زده، افکار عمومی به هيچ گرفته می شود، هيچ نيست الا همين دست هايی که بی اجازه ی مردم در جيب مردم فرومی رود.

از همان سنين جوانی برزبانِ ما و شما نشانده اند: ”پيش از آنکه به حساب شما رسيدگی کنند، خود به حسابِ خودتان رسيدگی کنيد“. ستونِ محوريِ اين سخن، بر“حقّ الناس“ استوار است. يعنی آهای مردم، بگرديد و هرکجا رشته ای ازحقوق تباه شده يافتيد که يک سرش خود شماييد و سرديگرش ديگران، درهمين فرصت باقی مانده و پيش از ورود به عرصه ی حساب و کتاب، به واکاويِ و اعاده ی اين حقوق تباه شده همت کنيد. که اگربه طلبکاريِ مردم اعتنا نکنيد، عدلِ جاريِ خدا، هم دنيايتان را و هم آخرتتان را برسرتان خواهد کوفت.

من صميمانه و البته قاطعانه با صدای بلند اعلام می کنم: “ رهبرا، ما حقوق تباه شده بسيار داريم. بياييد و پيش از کوچ به دياری که چهارستونش برعدلِ حتميِ خدا بنا شده، به طلبِ ما رسيدگی کنيد. که اگر از طلب ها و پرسش های ما رو بگردانيد وما را طبق شرع و عرف و قانون همين جمهوری اسلامی راضی و توجيه نکنيد، ما مردمان اين زمانيِ ايران، وحتماً نسل های آينده ی اين سرزمين، وزنِ سنگينِ طلبکاری خود را بر ترازوی سنت های حتميِ هستی خواهيم نهاد. و شما نيک تر از همه ی ما می دانيد که اين وزن سنگينی که ما برشانه ی سنت های حتمی هستی می نهيم، با جناب شما چه خواهد کرد!

�..اکنون مثنوی آتش در نيستان، با غريوِ پرسوزِ خواننده ی خوب ما، وخاکستری که از نی های پرادعا وميان تهی بجای مانده، پايان يافته است. درشيراز از اتومبيلِ خود پياده می شوم و به ديدار مردی می روم که يکی از چند منبر زنده ی اين کشور پهناور متعلق به اوست. جناب آيت الله سيد علی محمد دستغيب. سپاهيان و بسيجيان و طلاب کفن پوشی که به پای تمامی منبرها و تريبون ها قفل بسته اند، خانه ی اين پيرمرد را به سنگ بستند تا مگر اين منبر زنده را نيز به جمع هزار هزار منبر افسرده و مرده وخاک برسرِ کشورمان بيفزايند. هنوزآثار سياهيِ آتش و رنگ و ننگ در اطراف ساختمان محقر او هويداست. پيش می روم و برگونه های آزادگيِ او بوسه می زنم. و از وی بخاطر اين که برای روفتنِ تاريکي، خود را به اشتعال انداخته و اين تنها چراغ انسانی و ايمانی را دراين سوی سرزمينمان روشن نگاه داشته تشکر می کنم.

ساعتی بعد در کنار مزار حضرت حافظ ايستاده ام. به نيت اين که پايان کار ما بکجا خواهد انجاميد دست به تفآل می برم و ديوان شورانگيز او را می گشايم. شوراين غزل به جانم می دود: درازل پرتو حسنت زتجلی دم زد/ عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد��..تا جايی که می سرايد: مدعی خواست که آيد به تماشا گه راز/ دست غيب آمد و برسينه ی نامحرم زد. شباهنگام بود که من به راز اين سخن حضرت حافظ پی بردم و دانستم او چرا در قرن های دور، واژه ی “ دست غيب ” را در اين غزل بی نظير خود جای داده است.

واما سخن پايانی من،

نه طبق قوانين کشورهای فهيم دنيا، و نه حتی طبق قوانين کشورهای همجوارما، که طبق قانون جمهوری اسلامی خودمان ايران، شخص رهبر، بلحاظ فردی و حقوقي، هيچ تفاوتي، آری هيچ تفاوتي، آری هيچ تفاوتي، با ساير مردم ندارد. شوربختانه اما آن سوتر از قانونی که در اين مُلک به شوخی بَدَل شده، جناب شما بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار بسيار، آری بسيار، با ساير مردم ايران تفاوت داريد. و اين، اولين حقّ الناسی است که ما ايرانيان از جناب شما طلبکاريم. آيا پيش از آنکه به حسابتان رسيدگی کنند، به حساب خودتان رسيدگی خواهيد فرمود؟

بدرود تا جمعه ی آينده

با احترام و ادب: محمد نوری زاد جمعه بيست و هفتم آبان سال