به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، آذر ۰۹، ۱۳۹۰

تعلق فرهنگي چيست
ناصر فكوهي 
هر بار از مولفه‌هاي فرهنگي سخن مي‌گوييم، از ساده‌ترين تا پيچيده‌ترين آنها، همچون نظام‌هاي نامگذاري، دايره‌هاي همسرگزيني، سلايق هنري، شيوه‌هاي سازمان‌يافتگي و مديريت زندگي روزمره، جهان‌بيني‌هاي افراد و گروه‌هاي اجتماعي، نظام‌هاي تربيتي و غيره، اين پرسش مطرح مي‌شود كه چرا افراد با وجود تفاوت‌هاي فردي گاه نسبتا زياد شخصي، بنا بر مورد، به صورت تقريبا يكساني از اين مولفه‌ها ديدي يكسان داشته و به خصوص به چه دليل نسبت به آنها احساس «تعلق» مي‌كنند؟

در اينجا بدون آنكه خواسته باشيم خود را درچارچوبي كاركردگرا قرار دهيم، يعني لزوما وجود پديده‌ها را از طريق «فايده اجتماعي» و «غايتي» كه يك جامعه براي آنها در نظر گرفته و كمابيش به عمل درمي‌آيد، در نظر بگيريم، بايد به اين نكته اساسي
 اشاره كنيم كه وجود تعلق‌هاي اجتماعي كه آنها را مي‌توان هم در دستگاه‌هاي شناختي افراد گوناگون مشاهده كرد و هم در دستگاه‌هاي زباني آنها، به خودي‌خود گوياي آن است كه نيازي به ايجاد نوعي «انسجام اجتماعي» در اين سطوح وجود داشته است. بحث ما به شرايطي محدود مي‌شود كه در جامعه مدرن و دولت ملي و موقعيت‌هاي دموكراتيك يا نيمه‌دموكراتيك قرار داشته باشيم. در چنين موقعيت‌هايي، «احساس تعلق فرهنگي» و وجود «وفاداري‌هاي فرهنگي» را بايد در بروز نشانه‌شناختي، زبان‌شناختي و كنشي مجموعه‌اي از رفتارها و باور‌ها دانست كه خود را در كالبد فرد و در كالبدهاي گروهي و حتي نهادها و كالبدهاي بزرگ اجتماعي نشان مي‌دهند و مي‌توانند به سختي قوانيني باشند كه عدم رعايت آنها با مجازات همراه باشد يا دست‌كم حكم عرف‌هايي اجتماعي را داشته باشند كه تخطي از آنها فرد را كمابيش حاشيه‌اي كند.

اگر خواسته باشيم نمونه‌هايي از اين رفتارها و باورها بياوريم، مي‌توانيم به‌سادگي به مجموعه بزرگي از «كليشه‌ها» (stereotypes)‌هاي اجتماعي اشاره كنيم كه دايما با آنها سروكار داريم از چگونگي رفتار‌هاي ما، اغلب به صورت ناخودآگاه، در موقعيت‌هاي اجتماعي گوناگون كه در زبان متعارف با نام‌هايي چون «تربيت»، «ادب»، «رفتار شايسته» و غيره طبقه‌بندي مي‌شوند گرفته تا اظهار نظرها و بيان‌هاي زباني و عقيدتي باز هم در «سناريوهاي شناختي» (cognitivescripts) گوناگوني كه هر فرد در طول حيات روزمره و درازمدت خود با آنها روبه‌رو مي‌شود: براي مثال چگونگي ابراز همدردي، تبريك گفتن، اظهار همبستگي، پيشنهاد كمك به ديگران، دادن يا برعكس عدم پذيرش تقاضاهايي كه به فرد به عنوان فرد يا به عنوان يك تناقض اجتماعي انجام مي‌شوند.
كليد اصلي در اينكه چرا افراد به يك صورت، پديده‌ها را «مي‌بينند» و «حس مي‌كنند» و به «زبان» مي‌آورند و اينكه چرا و چگونه در موقعيت‌هاي نسبتا يكسان واكنش‌هاي نسبتا يكسان نشان مي‌دهند، در انسجام ناگزير نظام‌هاي شناختي و زبان‌شناختي است كه از طريق نظام‌هاي قدرت در همه سطوح آن به كل افراد يك جامعه تحميل شده و در آنها دروني مي‌شوند، به صورتي كه افراد اين ساختارها را به صورت خودكار و ناخودآگاه در خويش درمي‌آورند و آنها را بيروني قلمداد نمي‌كنند.
در اين ميان تعريفي كه در جهان امروز از اين‌گونه تعلق‌ها و وفاداري‌ها داده مي‌شود، اهميت بسيار زيادي مي‌يابند و اين همان فرآيندي است كه شيوه‌هاي توتاليتاريستي را در جهان امروز هر روز سخت‌تر و اجراي آنها را پرهزينه‌تر مي‌كند: تلاش براي يكسان‌سازي تعلق‌ها و وفاداري‌ها، به معناي عدم دركي است كه نه فقط اين فرآيندها را در اصل و منشاء بيولوژيك و ابتدايي آنها نفهميده، بلكه بيشتر و حادتر و حتي خطرناك‌تر از آن، موقعيت‌هاي پسامدرن جوامع گذر كرده از انقلاب اطلاعاتي و تكثر يافته هويتي و شناختي و زبان‌شناختي امروزين را نمي‌فهمد و پهنه مربوط به خود را با خطري دايم از آنومي روبه‌رو مي‌كند.

اينكه امروز از افراد جوامعي كه دايما در فرآيندهايي بي‌شمار از انگيزه‌هاي حسي واقعي و مجازي از خلال ميلياردها تصوير و نشانه و بيان و صدا و نماد و غيره قرار دارند، بخواهيم كه تمام اين نشانه‌هاي بي‌پاياني را كه هر روزه با آنها بمباران مي‌شوند و خود نيز در روند توليد و بازتوليد آنها همچون در مصرف‌شان شريكند، فراموش كرده و نظم زباني و نشانه‌شناختي تقليل‌يافته‌اي را بپذيرند كه از منشاء واحدي صادر مي‌شود، ديگر نه نوعي خيالبافي بلكه نوعي شيزوفرني اجتماعي همان قدر پر هزينه است كه خطرناك.