بنیادگرایی زاییده سیاستهای استعمارگرانه است
یورگن هابرماس، متفکر ۸۶ ساله آلمانی و برنده جایزه نوبل فلسفه از حقوق قانونی و اجتماعی پناهندگان سیاسی دفاع کرد و گفت که اروپا باید با این پناهجویان با عدالت رفتار کند.
یورگن هابرماس، فیلسوف مشهور آلمانی، میگوید آلمان و فرانسه باید سیاست اروپایی سامانیافتهتری را با رویکردی نسبت به آینده درباره بحران پناهندگان اتخاذ کنند. او در این مصاحبه تأکید دارد این سیاست باید بر همکاری بهتر کشورهای اروپایی و غربی نسبت به بحران پناهندگان تمرکز کند.
جناب پروفسور، دنیای مدرن درگیر تنشهای بههمپیوستهای شده است که هر روز چالشهای جدیدی را پیش میکشد. موج پناهجویان از منطقه خاورمیانه و بخشهایی از آفریقا یا غرب بالکان به اروپا هجوم آوردهاند. از دیدگاه فلسفی چه واکنشی باید به این مسئله داشت؟
حق پناهندگی جزء حقوق انسانی است. هرکس خواستار پناهندگی سیاسی باشد، باید از او استقبال و با مروت نسبت به او برخورد کرد. این پاسخی اولیه است هر چند ممکن است در این مسئله خاص چنین حالتی یعنی حق پناهندگی سیاسی وجود نداشته باشد.
اتحادیه اروپا درباره بحران پناهجویان دچار شکاف و اختلاف شده است. این امر ارزشها و باورهایی که شما به آن معتقدید را در اتحادیه اروپا تهدید نمیکند؟
آنچه اتفاق افتاده، عبارت از شکاف بین بریتانیا و برخی از دولتهای اروپای شرقی از یک جهت و مناقشات مربوط به واحد پولی اروپا، از جهت دیگر است؛ نزاعهایی که قابلانتظار بود و به تاریخ پیوستن کشورها به این اتحادیه بازمیگردد. صرفنظر از تفاوتهای بزرگ اقتصادی که همچنان به قوت خود باقی است، باید گفت کشورهای شرق اروپا که بهتازگی به اتحادیه پیوستهاند - و تعدادشان هم زیاد است- هنوز فرصت کافی برای طیکردن دوران انطباق سیاسی و فکری پیدا نکردهاند. حال آنکه مثلا برای آلمان بین سالهای ١٩٨٩- ١٩٤٩ یک فرصت ٤٠ساله فراهم شد تا از این مرحله عبور کند. بنابراین ما مدتزمان کافی داشتیم. کشورهای آلمان و فرانسه جزء کشورهایی هستند که خیلی پیش از اینها میتوانستند سیاست اروپایی فعالتری نسبت به پناهجویان با نگرشی روبه آینده داشته باشند. آنها باید ابتکار عمل داشته باشند و یک سیاست اروپایی پیشرفتهتر اتخاذ کنند؛ سیاستی که در چارچوب آن باید بر مسئله همکاری بین اعضا در زمینه پناهجویان تأکید شود؛ چون درباره این مسئله غفلت شده است. من باید بگویم در پایان ماه سپتامبر ٢٠١٥ چنان از دولتهایمان راضی بودم که از چند سال پیش سابقه نداشت. اما صحبتهای «آنگلا مرکل»، صدراعظم آلمان، یکدفعه مرا غافلگیر کرد. او گفت: «وقتی در کشوری ما باید برای لبخندزدن به آنهایی که به ما احتیاج دارند عذرخواهی کنیم، احساس میکنم آنجا دیگر کشور من نیست». من این جمله را بسیار ستایش کردم.
وقتی صدها هزار انسان با فرهنگ متفاوت به یک کشور در اتحادیه اروپا میآیند، ادغام آنان با جوامع غرب، جوهر اقدام بعدی باید باشد. آیا کلیدی فلسفی برای ادغام موفقیتآمیز این افراد وجود دارد؟
در اینجا یک اصل مشترک وجود دارد که این ادغام میتواند بر آن بنا شود و آن فقط قانون اساسی کشورهاست. این اصول که بر سنگ حک نشدهاند. باید آنها را در چارچوب یک مناقشه دموکراتیک و گسترده مورد بحث قرار داد. به اعتقاد من، این بحثها دوباره بین ما شروع خواهد شد. ما از هر فردی که میپذیریم باید انتظار داشته باشیم به قوانین ما پایبند باشد و زبان ما را یاد بگیرد. باید دستکم ما در نسل دوم این پناهندهها، شاهد آن باشیم که اصول بنیادین فرهنگ سیاسی و عمومی ما در آنها نهادینه شده باشد.
شما سال ١٩٩٩ از دخالت «ناتو» در جنگ کوزوو دفاع کردید. آیا درباره دخالت نظامی ناتو و غرب علیه نظام سوریه یا علیه تشکیلات «داعش» هم همین موضع را دارید؟
این سؤال سختی است و نمیتوانم با آری یا خیر به آن جواب دهم. جنگ عراق یا جنگهای افغانستان، مالی و لیبی که من از همان اول نسبت به آنها انتقاد داشتم، باعث شد دریابیم نیروهای دخالتکننده آمادگی لازم را برای انجام مسئولیتهای مترتب بر این کشورها بعد از جنگ ندارند. منظورم ساخت و تقویت نهادهای دولتی در هرکدام از این کشورهاست؛ مسئلهای که شاید دهها سال زمان ببرد. درنتیجه، تجربه به ما آموخت اینگونه دخالتها شرایط را در آن کشورها به جای اینکه بهتر کند، بدتر خواهد کرد. درست است، من سال ١٩٩٩ از دخالت در کوزوو دفاع کردم اما در کنار آن، هشدارها و ملاحظاتی نیز داشتم؛ مسئلهای که بهمرور زمان فراموش شد. اما اگر بخواهم در موضعگیریام تجدیدنظر کنم، زمانی طولانی را طلب میکند.
«پیتر شول لاتور» بعد از حملات ١١ سپتامبر پیشبینی کرد نزاعهای آینده جهان نزاعهای با ماهیت دینی خواهد بود. بهنظر میرسد تاریخ دارد پیشبینی او را اثبات میکند. اگر برای مثال جریانهای تندرو اسلامی را در نظر داشته باشیم، شما بفرمایید با آنها باید چگونه برخورد کرد؟
در جوهر این نزاعها، مسائل نهفته سیاسی است که به شکل دینی درآمدهاند. بنیادگرایی درواقع واکنشی به پدیدههای انقطاع است که عموما در اثر مدرنیسم و از طریق سیاستهای استعمارگرانه و پس از آن دوران بهوجود آمد. طبعا سادهاندیشی خواهد بود که ما برخی از این نزاعها را منازعاتی دینی توصیف کنیم.
منبع: قنطره، ترجمه: محمدعلی عسگری