به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۸

فرمودند: باید به قابلمه بگوییم قابلاما! ، هادی خرسندی

خاطرات وحیدالعظما، علمدار آقا (۲۴)
بسم‌الله الرحمن الرحیم - دو ماه و نیم پیش که ۱۳ اسفند سال گذشته بود، منِ علمدار در همین خاطرات از قول حضرت آقا گلایه نوشتم که فرمودند: 
«اولین مجمع استادان زبان فارسی که بود، من آنجا گفتم بیایید به «رادیو» بگوییم «رادیان»، که فارسی‌تر است، یا به «تلویزیون» بگوییم «تلویزان»، ۱۶ دی ماه ۷۴ بود، ۲۳ سال و یک ماه پیش. حالا خودت برو ضایعاتش را حساب کن ...»
حالا بعد از ۲۳ سال و دو سه ماه، آقا دوباره داغشان تازه شده و به نظرم تا وقتی چند تا از تلویزیون فروش ها را نیندازند توی تنور نزدیکترین نانوایی محل، این مشکل حل نمیشود. یعنی این بی اعتنائی به فرمایش آقا، مصداق توهین به رهبری و اقدام علیه تمامیت ارضی مملکت و اهانت به خون شهداست. خوشبختانه دیروز که دو نفر را به جرم «گفتن تلویزیون در ملأعام» دستگیر کردند، آقا خیلی حالشان بهتر است. یکیشان علاوه بر تلویزیون گفتن، روزه خواری هم کرده که قرار است با او به شدت بیشتر برخورد شود.
امروز فرمودند: تو شاهد باش علمدار، من دوباره گفتم. فردا اگر آمریکا حمله کند دیگر فرصت این حرف ها نخواهد بود. ما ممکن است جنگ را به آمریکا ببازیم اما تلویزان را به تلویزیون نباید ببازیم، رادیو را هم همینطور. خیلی کلمات دیگر را هم همینطور.
در ادامه فرمودند: مثلاً ‌همین ترکیب «مَزَن هَردَم». این را ما باید فارسی کنیم. اصلاً معلوم نیست از کجا آمده توی زبان ما. من به عنوان فرمانده کل قوا می‌گویم که این را اگر ما بگوییم «مازان هاردام» به همه لهجه‌ها درست‌تر می‌آید، مثل «قابلاما» که بعد از این به قابلمه باید بگوییم. (دوباره فکر کردند فرمودند:) ولی اصلاً چرا معادل فارسی «مزن هردم» را به کار نبریم که می‌شود همان «ماس ماسک»؟ این ماسماسک همان «مزن هردم» است، منتها یک قدری کوچکتر، مثل این ..... (در اینجا حضرت آقا یک ماسماسک از روی میزشان برداشتند و فرمودند:) «این را پوتین به من تقدیم کرد. یک ماسماسک ساخت مسکوست.» بعد آن را بوسیدند گذاشتند سر جایش.
کلمه بعدی که حضرت آقا به آن بند فرمودند آسانسور بود: این را باید وقتی می‌خواهیم برویم بالا، بگوییم بالانسور، وقتی بالا هستیم میخواهیم بیائیم پایین، بگوییم پایانسور. (حضرت آقا در اینجا فکری فرمودند و گفتند:) ولی فعلاً هیچچی نگو همان آسانسور بماند.
فرمودند: راستی گفتم آسانسور. آن روز دیدم جماعت شعار میدادند: «اسلام را پلّه کردین ـ مردم را ذلّه کردین». خب این البته به ما مربوط نبود، به یکی از همین صندوق‌های سپرده یا اختلاس مربوط بود. ولی من همانجا که شنیدم دلم می‌خواست یک عده به آنها جواب می‌دادند: «اسلام را آسانسور کردیم - دشمن را دلخور کردیم» این بیشتر به واقعیت نزدیک است.
بعد فرمودند: «صحبت صندوق‌های سپرده و اختلاس شد، به نظر بنده برای اینکه حرف تویش نباشد و پیگیری نداشته باشد، بهتر است بعد از این، این اختلاس را با صاد بنویسیم: اختلاص، یعنی استخلاص، خلاص!» بعد آقا یک خنده بلندی فرمودند که گمان کنم خاوری هم شنیده باشد.
- ببین علمدار! این چیزها را اگر صادقانه با مردم در میان بگذاریم و راستاحسینی باهاشان حرف بزنیم، دیگر کاری ندارند که ما چقدر به بشار اسد کمک می‌کنیم یا چقدر به اسم خلق فلسطین بالا می‌کشیم، یا چندتا زندانی سیاسی داریم. اینها را اگر با دلسوزی برای ملت بگوییم دیگر برای گوشت عزا نمی‌گیرند. تازه حالا خوب است، سعدی بزرگ می‌فرماید «در تمنای گوشت مُردن به ـ که تقاضای زشت قصابان». معلوم می‌شود از روزگار سعدی تا قبل از جمهوری اسلامی، قصاب‌ها در ازای گوشت، غیر از پول، تقاضاهای دیگری هم از آقایان داشته‌اند که خوشبختانه امروز از ترس نیروهای مسلح، جرأت نمی‌کنند.
حضرت آقا به صندوقخانه تشریف برده پیپ مربوطه را چاق کرده، بیرون آمده پُک زدند و فرمودند: «البته این امور فرهنگی و لغت و زبان کار من نیست. من به عنوان فرمانده کل قوا مسئولیت‌های دیگری هم دارم. این را نویسندگان و اهل قلم، مثل آن سه تایی که اخیراً انداختیم زندان باید دنبالش باشند. شش سال هم وقت دارند هر کدامشان. ما حتی آن نویسندگانی که طناب انداختیم گردنشان خفه کردیم، ندیدیم حتی یک کلام به فرهنگ و زبان کمک کرده باشند. هر دو سه تاشان تا آخر عمر، رادیان را می‌گفتند رادیو، تلویزان را می‌گفتند تلویزیون. وگرنه ما هیچ بی‌گناهی را بی‌خودی اعدام نمی‌کنیم!»
آقا همچنانکه با انگشت شست مبارک، توتون‌های پیپ را فشار می‌دادند ادامه دادند: «خوب شد یادم افتاد. عرب‌ها به هتل میگویند فندق. این خیلی از هتل بهتر و گویاتر است. به هتل هیلتون می‌گویند فندق هیلتون، یا هیلتون فندق. به هتل شرایتون می‌گویند فندق شرایتون. حالا چه ایرادی دارد ما هم به جای هتل بگوییم پسته شامی یا مغز بادام؟ یا مثلاً به تلفن بگوییم تلفان. یا همین آبکش. این را اگر بگوییم آبکاش، فارسی‌تر است و یک چالش آرزويی هم در آن هست، یعنی ای کاش آب را بکشد.»
پرسیدم قربان چالش به چه معنی است؟ حضرت آقا نگاه فقیه در سفیه به من فرموده، جواب دادند: «اینهمه در رادیان تلویزان‌های برون‌مرزی و درون‌مرزی و دمِ مرزی مرتب چالش چالش می‌کنند، نفهمیدی؟» عرض کردم خیر قربان، یعنی چه؟
حضرت آقا هیچ جوابی ندادند و تشریف بردند برای افطار بعد از ظهر.