در مراسم بزرگداشت شاپور بختیار
به مناسبت سیویکمین سالروز قتل او و دستیار وفادارش سروش کتیبه
دیگر زمان آن رسیده که
این دستگاه جنون سقوط کند
می گوییم دستگاه جنون ! اما آیا بر این دستگاه نام دیگری هم میبرازد.
همه چیز ویران شده.
مردم آب می خواهند؛ آنها می گویند حجاب !
مردم نان می خواهند؛ آنها می گویند حجاب !
مردم کار می خواهند؛ آنها می گویند حجاب !
هزاران کارگر محروم برای احقاق حقوق پایمال شدهی خود اعتصاب میکنند
آنها بازداشتشان میکنند و میگویند حجاب.
معلمان برای خواست های برحق خود به اعتراض برمیخیزند
آنها بازداشتشانمیکنند و بعد هم باز میگویند حجاب.
فساد گستردهی حاکمان و فقر و بیکاری کار را به گسترش بیسابقهی فحشاء کشانده.
اما برای آنها فحشاء مهم نیست؛ آنها باز هم میگویند حجاب.
کودکان بیسرپرست را همه نوع خطری تهدیدمیکند؛ خطرهایی که کمترین آنها همان است که در اثر آن این کودکان را «کودکان کار» نامیدهاند.
اما اینها باز بهسراغ زنان کشور میروند و میگویند حجابتان کو؟
سیل در سراسر کشور صدها تن را میبرد و دهها هزار خانوار را بی خانومان میکند.
اما اینها فقط همچنان و هنوز به فکر حجاب زناناند
آیا این رفتار جز جنون نام دیگری میتواند داشتهباشد؟
هزاران جراح و پژوهشگر در صدها مرکز جهان در حال پژوهش برای علاج انواع نقص عضو از دست و از پا و از چشم انسان ها، در حال عمل و کوشش اند.
در برابر، اینها در دادگاه های خود حکم قطعانگشت و کورکردن چشم صادرمیکنند و چشمی را که دیگران بینا میسازند اینها بهعنوان وحشیانهی قصاص کورمیکنند.
آیا این رفتار جز جنون نام دیگری هم دارد؟
می گویند اسرائیل را نابودخواهیمکرد؛
اما میبینیم که ایران را نابودکرده اند؛ اقتصاد ایران را نابود کرده اند.
پول ملی ایران بی ارزش شده و ارزش برابری آن در برابر دلار، نسبت به دوران پیش از فتنهی خمینی حدوداً ۴۰۰۰ برابر کمشده.
جامعهی ایران را نابودکردهاند؛ محیط زیست ایران را نابودکردهاند؛
آیا این جز جنون نام دیگری هم دارد؟
بطور مسلم آن که در رأس همهی این دستگاه است و بر این رفتار حکممیکند و اصراردارد دیگر هیچ رابطهای با دنیای واقعیتها ندارد.
می پرسیم : قطع رابطه با دنیای واقعیت ها را چه مینامند؟
پاسخ روشن است: این حالت را جنون مینامند
البته این جنون با حضرت آقا شروع نشده؛ امامش نیز به چنین جنونی دچار بود.
مشاورانش از چند سو به او گفتند که صدام حسین به اینهمه تحریکات اعتراض دارد و بههزار نوع خواستار مذاکره شده؛
او گفت «محلش نگذارید»
گفتند با این وضع ممکن است صدام حسین به خاک کشور حمله کند؛
او گفت «محلش نگذارید»
صدام حملهکرد و بهمدت ۸ سال نزدیک به یک میلیون از جوانان کشور در جنگ با عراق کشتهشدند و دهها میلیارد دلار خسارت به کشور واردشد؛
او گفت «جنگ نعمت الهی بود»!
نشانه های یک جنون بسیار خطرناک در این امام قرن بیستمی بسیار بود؛ اما به این شرط که کسی میخواست آنها را ببیند.
هیتلر یکی دیگر از اینگونه دیوانگانی بود که رابطهی او با جهان واقعیتها قطعشدهبود.
هنگامی که در اثر دستورات نظامی جنونآمیز این سرجوخهی اتریشی به ژنرال های آکادمیدیدهی آلمان، ارتش سرخ به دروازههای برلین نزدیکشدهبود و او آمادهی خودکشی میشد، گفت:
«این ملت آلمان لیاقت رایش هزارسالهای را که می خواستم برایشان بسازم نداشت» !
معمولاً چنین دیوانگان خطرناکی را در محل خاصی تحت کنترل و درمان قرارمیدهند. همیشه همینگونه بوده و در جهان معاصر این امر نهادهای ویژهی خود را دارد.
در کشور ما چنین دیوانگانی را در رأس جامعه قراردادند و سرنوشت یک ملت چندهزارساله را به دستشان سپردند!
خوب این هم، خود، به نوع دیگری از جنون میماند.
اما چون زیر عنوان کاذب انقلاب رخداده نام دیگری یافته!
زمانی که این امام مجنون ادعاهای خود را شروعکرد، و همه برای او هورا کشیدند، درست در همان زمان مردی هم بود که به او و ادعاهای جنون آمیزش «نه» گفت!
او این دیوانه را شناختهبود و خطرات به قدرت رسیدن او را دیدهبود.
برای نه گفتن به این دیوانهی زنجیرگسیخته دو چیز لازم بود:
یک : قدرت تشخیص سیاسی استثنائی
دو: بیباکی و شجاعتی بینظیر
کسی که این دو صفت را با هم در خود داشت شاپور بختیار بود که امروز برای بزرگداشت او اینجا گرد هم آمدهایم.
بختیار دو یادگار برای ما برجاگذاشت
اول ـ خاطره ی دولت سیوهفت روزهاش که طی آن بهار آزادی را پیش از بهار طبیعت به کشور آورد و به دنیا نشانداد که همهی ایرانیان دچار جنونی که خمینی با خود آوردهبود نیستند.
و این در تاریخ کشور ما باقیماند.
و جهان دید که ایران و ایرانی دیگری هم میتوان تصورکرد.
و امروز نسلهای جدید میتوانند از وجود چنین مردی در کشور خود بهخود ببالند
دوم ـ او بازهم از پایننشست و پس از دولت ملی و قانونیاش نبرد خود علیه جنون و سیاهی مسلط بر کشور را ادامهداد.
پس از اعلامیهی نهم فروردین ۵۸ که از مخفیگاه خود در تهران منتشرکرد و در آن گفت «این جمهوری برای من یک مجهول مطلق است» و اعلام کرد :
«من به این جمهوری رأینمیدهم»
به خارج آمد و با تأسیس نهضت مقاومت ملی ایران مبارزهی جدید خود را پایهگذاریکرد.
جمع بزرگی از مبارزان سیاسی استخواندار مانند دکتر مهندس حسین ملک، مولود خانلری، مهندس عزتالله راستکار و ادیبان تراز اولی مانند دکتر محمد جعفر محجوب رییس فرهنگستان ادب ایران که از جوانی دارای سابقهی سیاسی هم بود، و ایرج پزشکزاد نویسندهی نامدار و حقوقدان برجسته به او پیوستند.
و البته دکتر عبدالرحمن برومند، عضو علیالبدل هیأت اجرائی جبهه ملی و یار وفادار بختیار.
اما کسانی که برای سردستهی مجانین هوراکشیدهبودند حتی پس از مشاهدهی جنایات بیحسابوکتاب او که با اعدام های بیرویه و بیشماری، و با تأیید خود آنها آغازشدهبود، همچنان از بختیار فاصلهمیگرفتند.
حتی زمانی که این امواج اعدام به سراغ خود آنها نیز آمدهبود.
آنها هنوز هم قادر نبودند به رفتار غیرعقلانی خود به دیدهی نقد و به داوری عقل بنگرند
آنان در چنبرهی اوهام پوچ گذشتهی خود اسیر ماندهبودند؛ آنها عقیم شدهبودند.
ولی در عوض بسیار بودند جوانان نهضت ملی و نسل جدید آزادیخواهی که ندای او را شنیدند و به او پیوستند.
اما بختیار همچنان با قبول خطر قتل که یکبار هم بهسراغش آمدهبود و از او دستبردار نبود یک دم ازپاینمینشست.
فکر و ذکر او جز مبارزه برای نجات ملت نبود.
زیرا او اعلام کرده بود که:
«این رژِیم شوم پرانتز سیاهی در تاریخ ملت ماست که باید هر چه زودتر بستهشود.»
برای مهار مرغ طوفان رژیم جز قتل او راهی نمیشناخت. آدمکشانش او را به فجیعترین شکل کشتند.
اما او تنها یک شخص نبود: یک راه بود؛
او مظهر یک فرهنگ سیاسی و اجتماعی بود.
با تشکیل نهضت مقاومت ملی ایران او نخستین اپوزیسیون علیه جمهوری اسلامی را پایهگذارد.
اوپوزیسیونی اصولی، رادیکال، و قاطع که تا کنون تنها اپوزیسیون اصولی علیه ولایت فقیه و جمهوری جعلی آن بودهاست.
با گذشت زمان، هم بعضی از هوراکشان برای خمینی، و هم برخی از ملیون راندهشده از درگاه او به فکر تشکیل اپوزیسیون افتادند.
اما هیچیک اهل این کار نبودند. اعلام سازمان کردند. گروه تأسیسکردند. و گروه از پی گروه؛ شورا از پی شورا؛ شعبه از پی شعبه؛ کانون از پی کانون...
اما چون اصول روشنی نداشتند، چون درک درست و نظر قاطعی دربارهی ماهیت ج. ا. نداشتند، و چون از یک ارادهی نیرومند بیبهره بودند، کسی آنها را جدینمیگرفت و هر یک مدتی پس از تشکیل مانند برف آبمیشدند.
شمارشان هر روز بیشتر میشد و مانند شمار عناصر جدول مندلیف بیاندازه و گیجکننده شدهبود.
و این شعبهسازی ها همچنان ادامهدارد. هر روز به نامی.
هر کس از راه نرسیده میخواست یک بختیار جدید شود.
اما نه دانش وسیع او را داشتند، نه تجربهی سیاسی عملی او را؛
نه دید وسیع تاریخی او را داشتند نه شجاعت اخلاقی و فیزیکی او را.
همه خواستند و می خواهند که یک رستم دستان شوند؛
اما بدون پر سیمرغ.
آری؛ پر سیمرغ:
بختیار در جوانی با دانشجویان فرانسوی علیه فرانکیست ها مبارزه کردهبود؛
در برابر ارتش نازی، در ارتش فرانسه
جنگیدهبود.
به هنگام اشغال فرانسه از طرف ارتش نازی، در نهضت مقاومت ملی فرانسه مبارزهکردهبود.
پس، بقول شاعر باریکبین شیراز، حافظ:
نه هر که سربتراشد قلندری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کُلَه کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
و ایکاش که جوهری در میان آن مدعیان پیدامیشد؛ اما هنوز ما ندیدهایم.
تنها نسل جوان است که هنوز از این آسیب روانی محصول آن دوران مصونمانده و خواهدتوانست، با فروتنیِ همهی خدمتگزاران راستین، راه بختیار را بشناسد و دنبالکند. مبارزات این نسل در ایران هر روز این حقیت را به ما نشانمیدهد.
ما با این نسل همگامیم و برای آن رستم دستانها هم آرزوی اندکی فروتنی داریم.
باشد که از شمار بی اندازهی شوراها و گروهها و کانونها کاستهشود و بر قوت واقعی اتحادها افزودهگردد.
زیرا بختیار خودبهترین آموزگار این اتحادهای واقعی بود.
نهضت مقاومت ملی ایران نیز راه او را دنبالکرده و میکند، این مبارزه را در انحصار خود نمیبیند و هر جا کوشندگانی با احساس مسئولیت همراه با فروتنی و صمیمیت دیدهشوند دست آن کوشندگان را بهگرمی میفشارد.
ایران هرگز نخواهد مرد.