پادزهری در برابر واژهی ایدئولوژیک «امت اسلام»
و فتیشیسم قومی*
بخش نخست:
کشورـ ملت مدرن چیست؟
ملت ایران و یگانگی آن
در پایان مقالهای دراز زیر عنوان «ایران چیست؛ ایرانیت کدام است»۱ بهعنوان نتیجهگیری نوشتهبودم:
«نام جمعی و سیاسی ایرانیان ملت ایران است و هیچ عنوان دیگری واقعیت تاریخی و فرهنگی و سیاسی آنها را بیاننمیکند و به آنان نمیبرازد. از این مهم تر: در نبرد برای سرنگونی حاکمیت کاست روحانی موسوم به ولایت فقیه تنها مفهوم سیاسی معتبر حاکمیت ملت است؛ ملت که در برابر امت قرارمیگیرد ...، و بدتر از آن: فتیشیسم «مجموعه ای از اقوام»، نمیتواند جای آن را بگیرد.» ۱
موجودیت و واقعیت تاریخی ملت ایران از دو راه تخطئه و انکارمیشود: در ایدئولوژی ولایت فقیه و حکومت اسلامی با پیشکشیدن واژهی «امت» که وقتی وارد عرصه ی سیاسی شد به سم مهلکی برای موجودیت ملت و کشور تبدیلمیشود؛ و در انواع ایدئولوژی های استالینیستی که از دوران شوروی سابق باقیمانده و اذهان کلیشهای و افراد خالیالذهن از آن برای خود شعار و دثاری ساخته اند، با طرح و تکرار «خلقها» و «ملیتها»ی ایران، و با اندکی تخفیف، «اقوام». از متعصبان دینی که بگذریم، میماند استالینیستهای وطنی که زمانی کشور شوروی سابق را مهد همهی علوم و آگاهیها میپنداشتند و هر آنچه از آنجا بدستشان میرسید با لذت قرقرهمیکردند و با غروری عامیانه بدیگران عرضهمیداشتند و این واژگان مسموم میراث آن دوره است.
تفاوت میان ملیت تاریخیـ فرهنگی،
ملیت مدنی و ملیت تباری!
ملیت ایرانی ابتدا مبتنی بر تاریخ و فرهنگ مشترک، و از مشروطه به این سو، همچنین بر پیمان مدنی حافظ آن است: پیمانی بنام قانون اساسی. اما این پیمان مدنی نیز هیچگاه و در هیچ کشور، جز کشورهایی که قدرت های استعماری فاتح بصورت مصنوعی تأسیسکردهاند، خودبخود، ابتدا به ساکن و از هیچ بوجودنیامده، و در هر جا زمینهای تاریخی و فرهنگی داشتهاست. نقش عامل فرهنگ در موجودیت یک ملت را نخستین بار یوهان گوتلیب فیخته (۱۸۶۴ـ ۱۷۶۲)، فیلسوف آلمانی مطرح کرد و ما در زیر، در بخش مربوط به ملیت در کشور آلمان به آن خواهیمپرداخت.
در کشور ما تیرهها و تبارهای ایرانی وجوددارند، اما ملیت ما حاصل درهمتنیدگی فرهنگی و تاریخی چندهزارسالهی این تیرهها و در یک کلام خویشاوندی تنگاتنگ آنهاست نه نتیجهی جمع جبری این تیرهها و تبارها! هیچکس نباید در معرفی ملت ایران، با نامبردن از این تیرهها و تبارها، بنوعی سخن بگوید که با ترویج اصطلاحات مربوط به تیرهها و تبارها شبههی وجود ملیتی را بوجودآورد که گویی محصول سادهی همسایگی تیرههایی جدا از هم است، و هیچکس نباید از این راه اصطلاحات حاکی از ملیتی تنها مبتنی بر تیره و تبار را رواجدهد؛ این عمل دانسته یا ندانسته در جهت ترویج کلیشههای پوچ و ایدئولوژیک دشمنان ملیت تاریخی ـ فرهنگی و مدنی ماست و در شرایط آشفتهی کنونی کشور، منطقه و جهان، به توطئهی دشمنان ایران در جهت تجزیهی ملت ایران کمک میکند.
اینگونه کلیشه ها کار را به همان فدرالیسم۲ میکشاند و فدرالیسم یعنی اتحاد میان نواحی جدا از یکدیگر به منظور تشکیل کشوری واحد از تیرههایی پراکنده که بر طبق یک قرارداد داوطلبانه به هم میپیوندند؛ چنانکه می توانند نپیوندند و جدا بمانند و اعلام خودمختاری یا حتی استقلال کنند ! در حالی که ملت ایران پیش از هر قراردادی، حتی پیش از پیمان گرانبهای موسوم به قانون اساسی مشروطه و بدون آن نیز ملتی واحد و بههمپیوسته بوده و با عقد این پیمان ـ قانون اساسی مشروطه ـ از ملتی فرهنگیـ تاریخی به ملتی مدنی (ملتی مبتنی بر پیمان قانونی مدرن) نیز تبدیلشدهاست، یعنی ملیت مدنی نیز بر ملیت تاریخی ـ فرهنگی آن افزودهشدهاست.
افزون بر اینها کسانی که این تقلب در مفاهیم را بکارمیبرند، به همین اکتفانمیکنند و تقلب دیگری را بر پایه آن بنامیکنند و آن استفاده از واژگان مغرضانه ی «فارس ها» و «قوم فارس» است که بلافاصله از آن به «ستم فارس» می رسند! در این مرحله است که آنان دست خود را رومیکنند و منظورشان را که جعل «ستم قومی» و اختراع یک ستمگر قومی است عیانمیسازند. می گویند این «قوم فارس» وجودداشته که با تحمیل زبان فارسی بر دیگران سروری ستمگرانهی خود را بر آنان تحمیلکردهاست. پایهی این ادعا هم مانند دیگر ادعاهای آنان بر آب است زیرا فارسیزبانان، که اینان با لفظ عامیانهی «فارس» از آنان یادمیکنند، یک تیره و تبار و قوم نیستند. فارسیزبان که گذشتگان ما او را «پارسیگوی»۳ مینامیدند مردمانی بودند که در سراسر سرزمین پنهاور ایران، از جنوب دریاچه ی خوارزم ـ آرال کنونی ـ و سیردریا یا سیحون ـ تاجیکستان و ازبکستان و ترکمنستان کنونی ـ و خراسان بزرگ شامل افغانستان و خراسان کنونی، تا ری و همدان و اصفهان و فارس و کرمان به زبان کهن، غنی و زیبای فارسی یا دری سخنمیگفتند. برخلاف همهی ادعاها این زبان هرگز به احدی تحمیلنشدهاست. نخست اینکه در دوران گسترش قدرت عرب بر ایران که برخی نخبگان ایرانی برای تقرب به اعراب حاکم نه تنها عربی میآموختند بلکه آن را در امور دیوانی، و سپس در امور هرچه وسیعتری نیز بکار میبردند، بخش بزرگی از ایرانیان در نهضتی وسیع، که شعوبیه یکی از اشکال آن بود، در برابر این رفتار به حفظ و اشاعه ی ابعاد فرهنگ ایرانی که از مهمترین آنها زبان پارسی و آثار آن بود پرداختند. دوم اینکه آموزش زبان فارسی در سراسر ایران به هنگام آموزش خط و کتابت پیش معلم و استاد که پدر و مادر فرزند خود را داوطلبانه نزدشان میبردند صورت میگرفت، کاملاً دلخواسته بود و هیچ اجباری در آن وجودنداشت. ضمن آنکه آموزش این خط، که البته خط عربی «فارسیشده» بود تنها به فارسی اختصاص نداشت و خودبخود در همه ی زبان های مادری هم بکارمیرفت.
اقلیت چیست و در کجا معنی می یابد
یکی دیگر از شگردهای منکران وجود ملت ایران استعمال واژهی اقلیت و تکرار بینهایت آن است. مانند همهی شعارهای تبلیغاتی، خاصه در تبلیغات تجاری، که اثر آنها در تکرار است، اینگونه واژگان نیز چندان و چندان تکرارمیشوند که رفتهرفته برای گوینده و شنوندهی آن به واقعیتی بدیهی تبدیلمیشوند. شخص خالیالذهنی که این واژه را طوطیوار تکرارمیکند از خود نمیپرسد که اگر اقلیتی وجوددارد پس باید در مقابل آن اکثریتی هم وجودداشته باشد؛ اما اقلیتی که از آن سخنمیگویند در مقابل کدام اکثریت اقلیت میشود. البته در مورد ایران برای تحکیم پایهی تقلب هم فکریکردهاند. پاسخ آنها این است: «اکثریت فارس»! اما در بالا دیدیم که «فارس» اگر به معنی فارسیزبان بکارنرود بیمعنی است. یعنی نه یک قوم است و، بطریق اولی، نه یک «اکثریت قومی». در مورد ادیان و مذاهب چنین مشکلی وجودندارد. دین اکثریت در ایران اسلام است و مذهب اکثریت تشیع. در برابر اسلام ادیان مسیحی و یهودی و زرتشتی و بهایی در اقلیت قراردارند. مذهب تسنن نیز در ایران در برابر تشیع در اقلیت قراردارد. اما چون فارسیزبانان، چنانکه گفتیم یک قوم نیستند، و قوم و تبار دیگری هم که اکثریت باشد وجودندارد، بدون وجود یک اکثریت، اقلیت هم معنی ندارد. کسانی که واژگان جدید را نفهمیده و هضمنکرده تکرارمیکنند از تکرار واژگان جدید مانند هر مد جدیدی احساس فهم و شعور میکنند و لذتی ناخودآگاه میبرند بی آنکه به اثرات مترتب بر این رفتار آگاه باشند. یک جا کسی مینویسد «اتنی»۴ و «اتنیکی»؛ چون واژگان خارجی است و برای کسانی که با اصطلاحات علوم اجتماعی مانند مردمشناسی آشنا نیستند تازگی هم دارد. مبتکران این عمل درصددند که بگویند چیزی به دیگران یادمیدهند که باید از آن خوشوقت باشند؛ اما چیز جدیدی یادندادهاند همان جنس تقلبی را به نام دیگری به بازار آوردهاند. آنها با استفاده از یک واژهی ناشناس خارجی شنونده را، اگر در این زمینه آگاه تر از آنان نباشد، ترور فکری میکنند. همانگونه که روزگاری فیالمثل با واژگانی چون «پرولتاریا» یا «بورژوازی» یا «خردهبورژوازی» یا نظایر آنها میکردند. تازهکاران، برای آنکه از دیگران عقبنمانند، آن واژه را کودکانه و با نوعی تبختر تکرارمیکنند؛ در کشور ما این رفتار، حالتی فضلفروشانه دارد و بسیار شایع است. جایی که علم واقعی نیست خرافات و ترهات و بویژه کلیشههای ایدئولوژیک جای آن را میگیرد. در جامعهی ما تیرههای محلی و تبارهای زبانی وجوددارند، اما همهی آنها از هر حیث ایرانی هستند، و در ایرانی بودن چیزی از یکدیگر کمندارند؛ هیچ نتیجهی سیاسی هم بر وجودشان مترتب نیست. آنها همواره و در طول سدهها و هزارهها درهمتنیدهشده و با هم زیستهاند و آنچه در روابط آنها جایی نداشته است دشمنی یا حتی برتریجویی نسبت به هم بودهاست. آنها می دانستند درباره ی یکدیگر چه بگویند و برای این منظور نیازی به واژگانی چون اتنی و اتنیکی نداشتند. تیره و تبار مانند اکسیژن و ئیدروژن، عناصری که در قرن هجدهم کشفشدند و لاووازیه آنها را چنین نامگذاریکرد، یعنی بخشی از واژگان علمی بینالمللی نیستند که ما نیز در تدریس و در پژوهش مانند همهی ملت ها از شکل جهانی آنها استفاده میکنیم؛ آنها معادل فارسی بسیار رسا و زیبای خود را دارند و نیازی به شکل اروپایی آنها نداریم مگر برای فضلفروشی یا ترور فکری دیگران. همهی کسانی که اینگونه واژگان را بکارمیبرند، اگر از راه غرض سیاسی نباشد باید، با احساس مسئولیت سیاسی، نسبت به نتایج زیانبخش این رفتار خود و سوءِ استفادهایی که دشمنان وحدت ایران از آن میکنند، توجه داشتهباشند.
از نیرنگهای دیگر این جداییخواهان استعمال واژهی جمع «ملیتها»ست: مثلاً می گویند «ملیتهای ساکن ایران»! واژهای وارداتی و ترجمه از زبان روسی. در زیر، در بخش مربوط به روسیه خواهیمدید که چرا در این امپراتوری که هرگز دارای مرزهای ثابت نبوده از واژهی جمع «ملیتها» استفاده میشود. میدانیم که از زمان ایوان سوم که خود را تزار ـ به معنی قیصرـ نامید ـ تنها به دلیل ازدواج با یک شاهزاده ی روم شرقی ـ، پدر همان ایوان چهارم معروف به ایوان مخوف، این سرزمین های واقع در زیر سلطهی این قدرت دائمإ در حال قبض و بسط بوده زیرا این حکومت همواره در حال جنگ بوده، و دائم اقوام ریز و درشت بسیاری، چه در اروپا و چه در آسیا بزیر چکمهی تزارها افتادهاند. بسیاری از این اقوام، بویژه در آسیای مرکزی، مانند باشگیرها، به هنگام انضمام به امپراتوری روس عشایر صحرانشین و متحرک بودند و نظام داخلی آنها شکل حکومتهای متشکل ملتهای شهرنشین را نداشتهاست. سوسیال دموکرات های روس که با نظریات سوسیال دموکرات های امپراتوری چندملیتی اتریش ـ مجارستان آشنا بودند، به تقلید از آنان این اقوام و طوایف فاقد حکومت و سرزمین ثابت را «ملیت: nationalité» نامیدند تا بتوانند برای آنها حقوقی بیش از دستنشاندگی در برابر امپراتوری تزاری قائلشوند. پس از انقلاب ۱۹۱۷ و بویژه بدنبال کسب قدرت از سوی حزب بلشویک، این نظریه در ظاهر عملی شد و مفهوم «ملیت های ساکن…» از ادبیات حزبی وارد ادبیات دولتی شد؛ بطوری که در تاریخ و جغرافیای هر منطقه فصلی هم به «ملیت های ساکن» آن اختصاصدادهشد و هنوز نیز میشود. اما در عمل شهرنشینانی مانند ایرانی تباران خراسان بزرگ که بعداً تاجیک نامیدهشدند، ایرانی تباران شهرهای قفقاز و ملتهای ارمنستان و گرجستان، یا حتی ترکمنها و ازبکها نیز در همین دستهبندیها جایدادهشدهند. از سوی دیگر در این ماجرا جای نژادپرستی را نباید خالی گذاشت. به عقیده ی خانم آلا پئودی (Alla Péodie)، کارشناس روسی ـ فرانسوی کشورهای شوروی سابق در حقیقت روسها که با نگاه نژادپرستانهی خود از بالا به این «اقوام» غیرروس مینگریستند، برای تفکیک آنها از خود، یعنی اکثریت روس، آنان را «اقلیتهای ملی» نامیدند، «اقلیت هایی» امروز شامل ۶۰ «ملیت» ! در هر حال، ایدئولوگهای بلشویک این روش را بعداً حتی به کشورهای دیگری خارج از جغرافیای امپراتوری سابق خود نیز تعمیمدادند بطوری که بهقول خودشان برای هر کشوری فهرستی از «اقلیتهای ملی» و « ملیتهای ساکن» آن کشور نیز برساختند. سابقهی واژگان تقلبی و شوم «ملیتهای ساکن ایران» یا «اقلیتهای ملی ایران»، یا حتی «کشور کثیرالمله»، که برای ایران بکاربردند و به حد اشباع هم بکاربردند و جز ترجمههایی از زبان روسی دولتی نیست، به اینجا میرسد. بدیهی است که بیگانگی تباری و فرهنگی روسها، خواه با قبایل صحراگرد باشگیری باشد، و خواه با شهرنشینان ایرانی تبار تاجیکستان و قفقاز، کمترین شباهتی با خویشاوندی هزارانسالهی همهی تیرهها و تبارهای ایرانی با یکدیگر ندارد. به همین دلیل نیز ایرانیان هرگز نیازی به آنگونه تقسیمبندی میان خود ندیدهبودند و امروز نیز نمیبینند.
بنا بر این، اصطلاحاتی چون «ملیتهای ساکن ایران» یا «اقلیتهای ملی ایران» برای ملتی که از دوهزار سال پیش از پیدایش روسیه وجودداشته، یاوهای مغرضانه و خصمانه بیش نیست. جای تأسف بسیار است که حتی بسیاری از کسانی که قبلاً یا در حزب توده یا در گروه ها و گروهک های تودهایستی بودهاند و، خواه به علت مشاهدهی خط مشی سیاسی شکستخوردهی آنها، خواه پس از فروپاشی اتحاد شوروی از آنها بریدند و حتی به انتقاد از آنها پرداختند و می پردازند نسبت به رسوبات ایدئولوژیکی افکاری که در آن دوران بدیشان تلقین شدهبوده، از جمله همین «تئوری» باصطلاح «چندملیتی بودن» کشور ما، که می بایست با همهی بدآموزی های آن گروه ها بدور ریختهمیشده، آگاه نیستند و هنوز نیز بدون توجه به معنی اینگونه تصورات و سخنان خود آنها را تکرارمیکنند!
از سوی دیگر باید به یادآورد که پیوند مردمان مناطق مختلف ایران در نهضت مشروطه نیز به بهترین وجه نمایان شد. در نهضت مشروطه از ابتدا تا به آخر، مردم همهی مناطق، دست در دست یکدیگر، فعالانه شرکتداشتند و بهترین نشانهی آن تشکیل انجمنهایی بود که برای پیشرفت این نهضت در همهی ایالات و ولایات بوجودآمد. در دوران استبداد صغیر این همبستگی خود را بهبهترین شکل نمایانساخت. اگرچه تبریز، که پس از پایتخت بزرگترین شهر کشور بود در قیام در برابر استبداد جدید پیشاهنگ بود و پرچم مقابله را پیش از دیگران برافراشت، اما با پرتو امیدی که قیام تبریز به دلها دیگر مناطق و شهرها تابید همهی کشور رفتهرفته بهحرکتدرآمد. سال ۱۹۰۹ با ناآرامیهایی در اصفهان شروعشد که نتیجهی رفتار ظالمانهی حاکم آن بود. بدنبال این اوضاع بود که صمصامالسلطنه بختیاری با کمک ۱۰۰۰ تن از سواران ایل بختیاری اختیار شهر را دردستگرفت و امنیت و آرامش را بدان بازگرداند. رشت هم بزودی از اصفهان پیرویکرد. رشت و بطور کلی گیلان، با شرکت مجاهدان قفقار، که در این فرصت دلبستگی خود به وطن باستانی را بار دیگر نشان میدادند، به رهبری سپهدار تنکابنی، پس از در دست گرفتن حکومت محلی و در تماس و همآهنگی با اصفهان و سران بختیاری، آمادهی حرکت بسوی پایتخت میشدند. اما حرکت برای بازگرداندن مشروطه به تبریز و اصفهان و رشت محدود نبود. از همان پایان ۱۹۰۸، (۱۲۸۷)، مشروطهخواهان تبریز توانستهبودند شهرهای مراغه و دیلمان را بسوی خود جذبکنند و استرآباد نیز از همین زمان سربلندکرد. بدین ترتیب از همان نخستین ماههای ۱۹۰۹، (پایانِ ۱۲۸۷)، چهار مرکز ضداستبداد در شمال، شمال غربی، مرکز و جنوب ایران، با حرکت تبریز، رشت، اصفهان و لار بوجودآمدهبود که در حدود امکانات ارتباطی آن زمان در هماهنگی با یکدیگر عملمیکردند. اما درست در همان حال که اصفهان، رشت، شیراز، همدان، مشهد، تربت حیدریه، استرآباد، بندرعباس و بوشهر در حال پیروی از سرمشق تبریز بودند این شهر تحت شدیدترین فشارها قرارگرفتهبود. با اینهمه همبستگی همهی مردم کشور که مانند یک تن واحد در راه هدف مشترک آزادی و حاکمیت ملی هر روز بیشتر بسیج میشدند نشاندهندهی وحدت ملی ایران بود۵.
کشور ـ ملتِ مدرن
درباره ی کشور ـ ملت مدرن (که در فارسی امروز به غلط دولت ـ ملت نامیده میشود۶) و در چگونگی پیدایش آن بسیار گفته ها داریم اما باید بکوشیم تا در میان آنها درست را از یکسویه و اغراقآمیز تمیزدهیم.
به عنوان مثال بعضی چنین می پندارند که ملت فرانسه چون تأسیس خود به عنوان کشورـ ملت را به دوران انقلاب ۱۷۸۹ نسبتمیدهد، پیش از انقلاب وجودنداشته، و در نتیجه ایرانیان نیز پیش از نهضت مشروطه و قانون اساسی آن ملت نبودهاند. اینجا نشانخواهیمداد که این نظر یکجانبه و نادرست و از روی بیاطلاعی است.
باید دانست که حتی در انقلاب فرانسه زمانی که خواستند بجای واژهی مردم ـpeupleـ از واژهی ملت ـ ناسیوُن nation ـ استفادهکنند یکی از رهبران انقلاب، روحانی برجستهی آزادیخواه و دانشمند، موسوم به سییِهیِس۷ از اعضاءِ مجلس طبقات سهگانه، مجلسی که بعداً خود را نمایندهی ارادهی همگانی نامید، این نظر را مطرحکرد که «ملت» تنها مردم زندهی کنونی را دربرنمیگیرد بلکه شامل همهی نسلهای گذشته و آینده نیز میگردد. و این نظر سییِهیِس پذیرفتهشد.
در روز ۱۷ ژوئن ۱۷۸۹ بود که مجلس طبقات سهگانه که به دستور لویی شانزدهم از نمایندگان اشراف، روحانیت و مردم (طبقهی سوم) تشکیلشدهبود، به دنبال ممنوع شدن تشکیل آن از سوی پادشاه در محل پیشین، طی برگذاری اجلاسی در محل دیگری بنام تالار ژوُ دوُ پوم، که بدین مناسبت در تاریخ معروف شد، با الهام از کتاب کوچکی که سییِهیِس نوشتهبود، ضمن ادای سوگندی خود را از حالت مجلس نمایندگان سه طبقه به مجلس ملی نمایندگان تبدیلکرد و به مشروعیت جدیدی که نمایندگی از سوی ملت بود دستیافت. سپس درشب چهارم اوت همان سال، به پیروی از نظریهی سییِهیِس، بعنوان مجلس مؤسسان همهی امتیازات حقوقی طبقات دیگر را ملغیساخت.
سییِهیِس میگفت ملت منشاء همه چیز است. او میگفت ارادهی ملت همواره قانونی است و خودِ قانون است. با طرح این اصل سییِهیِس ملت را به عنوان تنها اصل ممکن برای تقنین در کشور (یا در: حکومت) مطرح میکند و میگوید این ملت تنها زمانی میتواند ارادهی خود را بیاندارد که به یک قانون اساسی مجهزشدهباشد. میبینیم که بنا بر این نظر ملت که بصورت بالقوه (تاریخی) وجودداشته با تجهیز خود به یک قانون اساسی و تبدیل شدن به یک کشور بصورت بالفعل درمیآید.
پس می بینیم که حتی اگر نظریات اصلی حاکم بر انقلاب فرانسه را نیز ملاک قراردهیم ملت ایران پیش از قانون اساسی مشروطه بصورت بالقوه، یا همان بصورت تاریخی ـ فرهنگی، وجودداشته و با برخوردارکردن خود از این قانون یک ملت مدنی شده و بصورت بالفعل تبدیل به کشورـ ملت (Etat-Nation) ایران میگردد.
در یک کلام بنا به گفتهی سییهیس ارادهی ملت با قانون ملی او ـ قانون اساسی ـ بیانمیشود و با این قانون است که ملت تاریخی به کشورـ ملت تبدیلمیشود.
بخش دوم:
سابقه و قدمت چند کشورـ ملت
الف ـ کشورـ ملت اسپانیا
…
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* این مقاله در سه بخش در اصل برای انتشار در مجلهی شهریور نگاشتهشده و بطور کامل و یکجا در شمارهی آیندهی آن مجله منتشرخواهد شد.
۱ نک. علی شاکری زند، ایران چیست، ایرانیت کدام است؟ ۱۲ اوت ۲۰۱۸، سایت
نشریۀ اینترنتی نهضت مقاومت ملی ایران (namir.info)
۲ فدرال از واژه لاتینی ِفدِس یا فدوس ـ fedes یا foedus ـ مشتق می شود. فدس به معنی اعتماد است. و فدرال یعنی جمعی که بر اساس اعتماد متقابل و پیمان ناشی از آن تشکیل شده باشد.
۳ خوبان پارسیگوی بخشندگان عمراند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
دیوان حافظ، تصحیح استاد پرویز ناتل خانلری.
۴ ریشهی اصلی واژهی اتنی ـ ethnie ـ رایج در زبان فرانسه، واژهای در هندواروپایی بوده که امروز جزء اصلی آن به صورت هایse و swe بدستآمده و در یونانی باستان به شکل ethnos درآمده و به معنی تبار و نژاد بوده است. در جامعه شناسی، و بطور اخص در شاخهی قومشناسی ethnologie این رشته، از آن استفادهمیشود.
۵ در مورد این حوادث نک. انقلاب مشروطیت ایران، ادوارد براون، ترجمه ی مهری قزوینی، تهران، ۱۳۸۰، فصل دهم.
۶ واژه ی دولت در فارسی معاصر به معنی یکی از نهادهای حکومت است که قوهی مجریه را تشکیلمیدهد یا هدایت میکند، و یکی از قوای سهگانهی کشور است، معادل گاورنمنت در انگلیسی (gouvernement در فرانسوی). خلط میان حکومت و دولت سبب این خطا می شود که بجای «دولت مصدق» گفته شود «حکومت مصدق»، یا بجای «دولت قوام» گفته شود «حکومت قوام». در اثر همین خطا کتاب معروف لنین موسوم به «حکومت و انقلاب» (L'Etat et la Révolution) را به «دولت و انقلاب» ترجمه کردهاند. ما بجای حکومت که علاوه بر عربی بودن از فرط کلیت سبب ابهام میگردد واژهی فارسی «کشور» را بکارمیبریم و در برابر(Etat-Nation) از واژهی کشور ـ ملت استفادهمیکنیم.
۷ Abbé Emmanuel-Joseph Sieyès