به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۰

زبان مادري وجود دارد
               ناصر فكوهي 
شايد اين پرسش در نگاه نخست به نظر بيش از اندازه «بي‌معنا» بيايد، زيرا در برابر آن، اين گزاره به ظاهر بديهي مطرح مي‌شود كه از آنجا كه هر انساني از مادري زاده شده و اين مادر نيز زباني دارد، بنابراين هر انساني داراي يك زبان مادري و فرهنگي است كه به اين زبان مادري تعلق دارد. اما مساله همان‌گونه كه در اين يادداشت قصد بيانش را داريم برخلاف ظاهر ساده آن از لحاظ فرهنگي بسيار پيچيده‌تر است.  
پيش‌فرض ما در اين بحث البته در تعيين‌كننده و اساسي بودن زبان به مثابه نه فقط ابزار اصلي ارتباط ميان انسان‌ها، بلكه ظرف اساسي دريافت معاني، پردازش آنها و انديشيدن و تحليل در انسان‌ها است. اما پيش از آنكه اين بحث را از لحاظ نظري دنبال كنيم، ابتدا چند مثال بياوريم تا از خلال مصداق‌ها مساله بازتر شود: هر انساني لزوما «يك» مادر ندارد، مگر آنكه مفهوم مادر را صرفا در معناي بيولوژيك آن (و حتي آن هم در بيولوژي كلاسيك و نه استفاده از فنون باروري جديد) خلاصه كنيم. برعكس هر انساني مي‌تواند حتي از نخستين سال‌هاي زندگي خود رابطه‌اي عاطفي و مادرگونه با چندين زن برقرار كند. كودكان امروز از دو يا سه سالگي به كودكستان مي‌روند و با آموزگاران و پرستاران جديدي روبه‌رو مي‌شوند، اما حتي همان رابطه با مادر بيولوژيك نيز بنا بر فرهنگ، دوره تاريخي، شخصيت رواني و اجتماعي كودك و مادر و طرف ديگر اين رابطه يعني پدر، يكسان نيست. بنابراين زبان به هيچ رو به شكل يكسان و هم وزن، هم سطح و با عمقي مشابه به افراد منتقل نمي‌شد. افراد بسته به اينكه در چه روابطي، در چه موقعيتي و با چه افرادي قرار مي‌گيرند زبان مادري خود را به صورت‌هاي بسيار متفاوتي دروني مي‌كنند يا بهتر است بگوييم قابليت‌هاي نسبتا ذاتي را به فعل در مي‌آورند.
از اين گذشته، بسياري از كودكان (و در شرايط جهاني شدن اين موقعيت دايما افزايش مي‌يابد) ممكن است در شرايط چند زبانگي قرار بگيرند و استراتژي‌هاي زباني متفاوتي را تجربه كنند: زندگي با دو زبان متفاوت، وجود زبان‌هاي محلي يا قومي در كنار زبان ملي و رسمي، وجود محيطي با زباني متفاوت براي مثال در مهاجرت. در اين حالت كودك به صورت «طبيعي» چندين زبان را با يكديگر آموخته و همه آنها به نوعي به زبان «مادري» او تبديل مي‌شوند، زيرا در آنها گويشي طبيعي دارد و در جهان شناختي، ذهني و كنشي آنها احساس امنيت زباني مي‌كند.

از هنگامي كه كودك وارد محيط تربيت رسمي مي‌شود هر اندازه در اين محيط به پيش مي‌رود، دخالت جامعه در نظام زبان شناختي بيشتر مي‌شود و در اينجا سرگذشت‌هاي فردي مي‌توانند تاثير غيرقابل انكاري در سرگذشت‌هاي زباني فرد بگذارند: چه بسيار نويسندگاني كه هرگز به زبان مادري خود متني ننوشتند يا در دوره‌اي به صورت موقت يا مقطعي يا براي هميشه آن را به سود زبان ديگري ترك كردند (كوندرا و بكت مثال‌هاي بسيار شناخته‌شده‌اي در اين زمينه هستند.) از اين رو، سخن گفتن از فرهنگ زبان مادري به صورت مطلق و قطعي هر چند كاملا نادرست نيست، اما بنا بر مورد بايد همواره در ظرف‌هاي گوناگون اجتماعي، فرهنگي و... تعديل شده و با تامل بيشتري تحليل شود. اين بحث خود مي‌تواند مقدمه‌اي باشد براي بحث مهم‌تري كه به خصوص در كشوري همچون كشور ما مطرح است و آن‌زبان‌هاي قومي و محلي هستند: بسياري از استدلال‌هايي كه درباره اين زبان‌ها مطرح مي‌شود، بحث «زبان مادري» را مبناي استدلال‌هاي خود قرار مي‌دهند غافل از آنكه در هيچ يك از قوميت‌ها و گويش‌هاي ايراني (و در كشورهاي ديگر نيز همين امر صادق است) ما با ميزان يكسان و شكل يكساني از رابطه فرد يا افراد و گروه‌ها با زبان مزبور روبه‌رو نيستيم و لزوما به اين دليل كه كسي درون يك زبان به دنيا آمده است نبايد او را واداشت كه در آن زبان رابطه خود را با جهان بازسازي و تداوم دهد.
به نظر ما همان اندازه كه حق برخورداري از «زبان مادري»، «زبان قومي»، «زبان محلي» و حتي «زبان ملي»، حقي قابل دفاع براي همه افراد است، حق ترك و كنار گذاشتن اين زبان‌ها نيز بايد براي آنها به رسميت شناخته شود. زبان بخشي از وجود دروني انسان‌هاست كه هر چند هر كس را به يك محيط فرهنگي بزرگ پيوند مي‌دهد اما اين پيوند بايد به صورت داوطلبانه و آزاد انجام بگيرد و فرد خود بخواهد و در راهش كوشش كند و نه از خلال اجبار و با هدف‌هايي فراتر از زندگي انسان و شخصيت انسان‌ها.