مجید مبارکیان خرمآبادی
مصدق در دادگاه کودتا
دکتر مصدق در دادگاه تجدید نظر خطاب به دو مجسمه نیم تنه از رضاشاه و محمدرضاشاه که در دو گوشه سالن محل برگذارى دادگاه گذاشته بودند، رو کرد و ابتدا به مجسمه رضاشاه اشاره کرد و دو دست را روى سینه گذاشت(عوامل دادگاه خوشحال شدند که مصدق به حالت تعظیم درآمده و تقاضاى بخشش دارد) و گفت:«تعظیم مىکنم به مجسمه رضاشاه فقید که انگلیسها او را آوردند و ۳۲ سال قرارداد نفت (قرارداد دارسى) را تمدید کرد» و نشست، دوباره بلند شد و دستها روى سینه رو به مجسمه محمدرضاشاه گفت:«تعظیم مىکنم به مجسمه محمدرضاشاه پهلوى که فرمان عزل مرا داد و انگلیسىها را آورد.»
دکتر مصدق روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ که کودتاى از قبل طراحى شدهی انگلیسىها و آمریکایىها اتفاق افتاد، همراه با چند نفر از وزیران و مسؤولین دولتى در منزل خود بود. او در بیشتر ایام نخست وزیرى خود به علت کسالت توأم با احتیاط از ترور خود توسط نظامیان و سرسپردگان شاه، جلسات هیئت دولت را در منزلش برگزار مىکرد. هم زمان با اوجگیرى کودتا مخالفین که مىدانستند دکتر مصدق در منزل است به خانه او هجوم آوردند. ساکنین خانه وقتى که دیدند دیگر کارى از دست محافظین نظامى منزل هم بر نمىآید و جانشان هم در خطر است با نصب پرچم سفید(به نشانه تسلیم)، از طریق پشت بام و خانه به خانه، خود و دکتر مصدق را به یکی از خانههاى اطراف که صاحبش در منزل نبود و فقط یک خدمتکار در آن جا حضور داشت رساندند.
حملهکنندگان به خانه دکتر مصدق سرانجام موفق شدند وارد خانه شده و اثاثیه و لوازم و اشیای قیمتى موجود را غارت کنند و حتا گاو صندوق موجود در منزل را به ستاد ارتش برده، آن را باز کرده و محتویات نقدى، جواهرات و اسناد داخل آن را به یغما ببرند. دکترمصدق و همراهان (دکترشایگان، دکتر صدیقی و مهندس معظمى) که تا لحظهی دستگیرى با او ماندند، شب را در آن خانه گذرانده و فردا به منزل مهندس معظمى که درآن نزدیکى بود رفتند. با توجه به ضربالعجل دولت کودتا که ۲۴ ساعت به دکتر مصدق براى تسلیم خود وقت داده بود، یکى از همراهان با کودتاچیان تماس گرفته و شب ۲۹مرداد دکتر مصدق و همراهان دستگیر و زندانى شدند. قصد کودتاگران به قتل رساندن دکتر مصدق به دست چاقوکشان حرفهاى بود اما گریز ناخواسته دکتر مصدق به کمک و تشویق یاران همراهش او را زنده گذاشت و او با معرفى هشیارانه خود به فرماندارى نظامى، رژیم کودتا را در مقابل «کار انجام شده» قرار داد، نخست آن که کودتاگران را موظف ساخت تا از جان او محافظت کنند، دوم آنان را مجبور کرد تا او را در دادگاهى به محاکمه بکشانند زیرا کودتاگران از نخستین روزهاى پس از کودتا کوشیدند تا عملیات ضد ملى خود را یک قیام و رستاخیز ملى جلوه دهند. بنابراین ناگزیر شدند برکنارى دکتر مصدق و سرنگونى دولت او را در چهارچوبى «قانونى» توجیه کنند.
او از آغاز دوران پس از کودتا در تمام مراحل بازداشت و زندان و محاکمهاش در دادگاه نظامى خود را با شجاعت مقتدرانه نخست وزیر قانونى ایران معرفى کرد و هیچ یک از مخالفان ریز و درشت او در خود توان آن را نیافت که در چهارچوب قانون ادعاى او را انکار کند. بنابراین رژیم کودتا چارهاى نداشت جز آنکه براى نمایش کودتا به صورت قیام ملى و براى قانع کردن افکار بینالمللى تن به محاکمه دکتر مصدق بدهد و آن را علنى سازد. تنها کارى که توانست بکند این بود که موضوع محاکمه را در دایره تنگ روزهاى ۲۵ تا ۲۸ مرداد(از زمان ابلاغ فرمان عزل توسط شاه تا روز وقوع کودتا) محدود نگه دارد. دکتر مصدق در یک دادگاه نظامى از ۱۷آبان ۱۳۳۲ تا ۳۰ آذر ۱۳۳۲ محاکمه و به سه سال حبس مجرد محکوم شد و پس از اعتراض به راى دادگاه، دادگاه تجدید نظر نظامى به منظور رسیدگى به رأى محکومیت از ۱۹ فروردین ۱۳۳۳ تا ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۳ پس از ۲۶ جلسه حکم دادگاه بدوى را تأیید کرد.
با توجه به نظامى بودن دادگاه، تقاضاى دکتر مصدق براى انتخاب وکیل غیرنظامى به جایى نرسید و دادگاه یک وکیل تسخیرى براى وى تعیین نمود. دکتر مصدق در جلسات اولیه چون شناخت درستى از این وکیل (سرهنگ جلیل بزرگمهر) نداشت به او اجازه دفاع نمى داد وخود دفاع می کرد. عوامل دادگاه هم سعی میکردند وکیل مدافع او را وادار به دفاع ناقص و دست و پا شکسته از دکتر مصدق کنند تا زودتر سر و ته قضیه را به هم بیاورند. زمانی که رئیس و دادستان نظامی دادگاه سعی میکردند وکیل مدافع را وادار به دفاع نمایند اتفاق جالبی میافتد، سرهنگ بزرگمهر مىگوید:«در جلسهاى در دادگاه بدوى نظامى دکتر مصدق با اشاره به من گفت: پدر سوخته باشى اگر حرفى بزنى! اولاً پدرم نسوخته، مرحوم شده(خدا رحمتش کند) ثانیاً با شرط «اگر»گفت و ثالثاً من هم چیزى نگفتم و خود عبارت هم به نظرم فحش نیست. آن چه مرا رنج داد این بود که دکتر مصدق تا آخرعمر خود را شرمنده چنین جملهاى مىدانست و طى نامه مشروحى که از احمدآباد فرستاد ابراز شرمندگى کرد، باید بگویم که دستگاه دولتى و شاه آشفته بودند که چرا عکسالعملى نشان نداده و آبروى ارتش را بردهام! و آنان را شاد نکردم!»
دکتر مصدق در طول جلسات دادگاه به امانتدارى و شخصیت واقعى و درستکارى این وکیل تسخیرى پی برده و یک روز میزان حقوق ماهیانه این افسر وظیفهشناس را از او مىپرسد، کل مدتى که سرهنگ بزرگمهر با پرونده و دادگاه دکتر مصدق کار مىکند، هفت ماه است. بعداً دکتر مصدق معادل هفت ماه حقوق ماهیانه بهعلاوه مبلغى اضافه براى خرید کاغذ و قلم و…. براى سرهنگ بزرگمهر مىفرستد و علیرغم میل باطنى سرهنگ بزرگمهر که من نباید بابت وکالت تسخیرى چیزى از شما بگیرم، ولى دکتر مصدق نمىپذیرد. در دادگاه تجدید نظر دکتر مصدق مجدداً سرهنگ بزرگمهر را به عنوان وکیل انتخاب مىکند، بزرگترین خدمتی که این وکیل امین برای دکتر مصدق انجام داد، جمعآوری کامل و مشروح جریان محاکمات دکتر مصدق و حواشی آن با اسناد و مدارک لازم بود که مدت ۲۵ سال از آنها حفاظت کرد تا بعد از انقلاب بتواند این اسناد را در دو جلد کتاب (۱ـ دکتر مصدق در محکمه نظامی۲ـ دکتر مصدق در دادگاه تجدید نظر) منتشر نماید و در اختیار ملت ایران و نسلهای آتی قرار دهد.
در ایامى که دکتر مصدق براى دفاع از خود به مدارک و آمار و ارقام نیاز داشت، دسترسى به مدارک براى ایشان عملاً غیر ممکن بود. دوستان و همکاران نزدیک او یا در زندان بودند یا از ترس حکومت کودتا جرات انجام کارى را نداشتند و این سرهنگ بزرگمهر بود که با پىگیرىهاى خستگىناپذیر این مدارک را تهیه مىکرد. کم کم عوامل دادگاه و بهخصوص سرتیپ آزموده، دادستان، متوجه شده و در یک جلسه از دادگاه گفت:«دکتر مصدق مثل دوره زمامداریش که به کمک جاسوسانش زیر پتو مملکت را اداره مىکرد حالا هم جاسوسانش کار مىکنند، روزنامه دستش مىدهند، روزنامه لوموند(روزنامه فرانسوى که اخبارى راجع به کودتا داشت)… برایش جمع مىکنند» و یک بار دیگر گفت:«افسون و دم گرم او در وکیلش هم اثر کرده….»
دکتر مصدق هم براى اینکه این وکیل صادق و درستکار دچار مشکل نشود کمتر به او اجازه دفاع از خود را مىداد و در آخرین جلسه دادگاه هم اجازه نداد آخرین دفاعیات توسط وى در دادگاه عنوان شود و خودش دفاع کرد. دکتر مصدق در دفاعیاتش مىگوید:«من مجرى افکار ملت ایران بودهام و آنچه کردهام بر طبق نظریات ملت ایران بودهاست و ملت ایران بود که مىخواست از دخالتهاى خارجى در این مملکت خود را خلاص کند، من معادن نفت را از وجود خارجى خلاص کردم، من کنسولگرىهاى خارجى را که در مقرشان فرماندهى داشتند بستم، دیدم کار درست نشد ترک روابط کردم….در تمام دوره مشروطیت هر خدمتى که به من ارجاع شده یا حقوق آن را نگرفته یا اگر گرفتهام به مصارف امور خیریه رساندهام. حقوق نخستوزیرى من در این دو سال و چند ماهه در حدود یکصد و ده هزارتومان مىشد که حواله کردهام به بنگاه حمایت مادران و بنگاه حمایت از مسلولین بدهند و هیچ وقت هم از اتومبیل دولت استفاده نکردهام، مخارج دستگاه نخست وزیرى و مخارج مسافرت به لاهه(براى دفاع از ملی شدن نفت) و آمریکا را هم از کیسه خودم پرداختهام… حال این که مقصودم چه بوده، مىخواستم هدف ملت ایران پیش برود و کشور ایران همان مقامى را که(در گذشته تاریخ) داشته مجدداً به دست آورد، مىخواستم شاه بر مملکتى سلطنت کند که در اعداد ملل مستقل و آزاد دنیا باشد و اگر روزى به شاه گفتند برو، بگوید نمىروم(اشاره به رفتن رضا شاه به دستور انگلیسىها)… آرى تنها گناه من وگناه بزرگ و بسیار بزرگ من این است که صنعت نفت ایران را ملى کردهام و بساط استعمار و اعمال نفوذ سیاسى و اقتصادى عظیمترین امپراتورهاى جهان را از این مملکت برچیدهام و پنجه در پنجه مخوفترین سازمانهای استعمارى و جاسوسى بینالمللى درافکندهام…. و به خوبى مىدانم که سرنوشت من باید مایه عبرت مردانى شود که ممکن است در آتیه در سراسر خاورمیانه در صدد گسیختگى بندگى و بردگى استعمار برآیند». سرهنگ بزرگمهر در کتاب «دکتر مصدق در دادگاه تجدید نظر» مینویسد:«دکتر مصدق در تمام مدت گرفتاری در زندان و جریان محاکمه در دادگاه نظرش این بود که اولاً اتهاماتی که به وی طی ادعانامه دادستان ارتش و…. نسبتهای نابهجا و خصمانهای که از طرف دادستان یا بدگویان و بدخواهان دیگر در جراید منتشر میکردند پاسخگویی کرده و اتهامات را رد کند. ثانیاً طی دفاع خود با برشماری خدمات و کارهای خود در طول مدت خدمات دولتی، نمایندگی مجلس شورای ملی و بعداً در تشکیل دولت، نقطه یا نقاط مجهولی در صداقت و خدمتگزاری خود به ملت باقی نگذارد و اصالت نهضت ملی و رسالت آن را به اثبات برساند و بدگویان را رسوا نماید و تبلیغات سو علیه دولت نهضت ملی و هدفهای آن را نقش بر آب کند. ثالثاً طی مدافعات شجاعانه میخواست به خصوص به نسل جوان ارایه طریق کند و بفهماند که برای تحقق استقلال و آزادی فداکاری لازم است و برای آن باید بهای سنگینی پرداخت… او میخواست گفتنیها را بگوید گر چه تکراری باشد.. رابعاً عمدهترین ماده برنامهی دکتر مصدق مثل همه دوره عمر سیاسیاش این بود که همهی گفتههایش با جزییات به استحضار ملت شریف ایران برسد و در جراید بدون تحریف و کم و کاست منتشر شود و مورد قضاوت مستقیم مردم قرار گیرد که با حکومت نظامی بعد از کودتا و محدودیتهای آن تناسب نداشت، دکتر مصدق با این وضع به مقابله برخاست به صورت فریاد در دادگاه، قهر در دادگاه که دفاع نمیکنم تا در جراید درج نشود، تهدید به اعتصاب غذا با تعهد به این که گفتههایش با هزینه خود دکتر مصدق در جراید درج شود و عملی کردن اعتصاب غذا و بالاخره توفیق در مقصود، البته چنین شد ولی نه به طور کامل، یعنی خلاصهای از جریان دادگاه در جراید چاپ میشد نه تفصیل آن، نظریهی سیاسی دکتر مصدق که در جریان محاکمات بیان میکرد و میفهمیدم اجرای حکومت قانون بود بدون هرگونه تبعیض و کوتاه کردن دست اجانب و تأمین استقلال کشور و آزادی ملت» در همین ایام بحث تبعید وى به خارج از کشور مطرح شد که ظاهراً کشور پاکستان مطرح مىشود، ولى پاکستانىها نپذیرفته و گفته بودند: پاکستان نمىتواند تبعیدگاه رهبر نهضت ملى ایران باشد که مردم ایران شدیدا به وى علاقهمند هستند.
دکتر مصدق در دادگاه تجدید نظر خطاب به دو مجسمه نیم تنه از رضاشاه و محمدرضاشاه که در دو گوشه سالن محل برگذارى دادگاه گذاشته بودند، رو کرد و ابتدا به مجسمه رضاشاه اشاره کرد و دو دست را روى سینه گذاشت(عوامل دادگاه خوشحال شدند که مصدق به حالت تعظیم درآمده و تقاضاى بخشش دارد) و گفت:«تعظیم مىکنم به مجسمه رضاشاه فقید که انگلیسها او را آوردند و ۳۲ سال قرارداد نفت (قرارداد دارسى) را تمدید کرد» و نشست، دوباره بلند شد و دستها روى سینه رو به مجسمه محمدرضاشاه گفت:«تعظیم مىکنم به مجسمه محمدرضاشاه پهلوى که فرمان عزل مرا داد و انگلیسىها را آورد.»
پس از اتمام کار دادگاه و صدور حکم براى دکتر مصدق، سرهنگ بزرگمهر از ۱۸ آبان ۱۳۳۳منتظر خدمت (ازکار بیکار شد) و از ۹ آبان ۱۳۳۴با ۲۳ سال خدمت بازنشسته شد.
زمانى که دکتر مصدق در بازداشت و زندان بود کودتاچیان به اشکال گوناگون سعى در آزار و اذیت او داشتند. البته ظاهراً شخص سپهبد زاهدى(نخست وزیر و فرمانده کودتا) احترام دکتر مصدق را نگه مىداشتهاند و بعد از نخستوزیرىاش گفته بود مصدق مرد بزرگى است. در اوایل زندانى شدن دکتر مصدق که رادیو مرتب به وى فحش مىداد، یک بلندگو در محوطه زندان گذاشته بودند که به رادیو وصل بود و فحش و بد و بیراههایى که به مصدق مىگفتند با صداى بلند براى وى پخش مىکردند، مصدق از این وضعیت گله مىکند که به گوش زاهدى مىرسد، قضیه را پىگیرى مىکند مىبیند کار پسر خودش اردشیر زاهدى(داماد آینده شاه) است، دستور مىدهد بلندگو را بردارند و از پسرش بازخواست مىکند. پس از مدتى دکتر مصدق از تنهایى در زندان خسته مىشود و اعتراض مىکند، یک زندانى را به عنوان هم اتاق پیش او مىآورند وقتى طرف لخت مىشود دکتر مىبیند تمام بدنش پر از خالکوبى است، خیلى مىترسد، فردا به این وضعیت اعتراض مىکند و مىگوید امنیت ندارم تنهایى بهتر است، بالاخره اعتراضهاى دکترمصدق منجر به انتقال فرد مذکور از اتاق مىشود و دکتر دوباره تنها مىشود. روزی دکتر مصدق برای وکیلش تعریف میکند که برای اولین بار مرا از اصفهان به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب کرده بودند، سن من به حد نصاب قانونی نرسیده بود و من هم اعلام قبولی نکرده بودم ولی یکی از روزنامهها با عبارت زننده نسبتهای ناروا به من داده بود که از شدت حملات ناجوانمردانهاش تب کرده و بستری شدم وقتی مادرم متوجه شد به من گفت پاشو! پاشو! اگر طاقت این حرفها را نداشتی چرا حقوق خواندی؟ می خواستی طبیب شوی و اضافه کرد قدر و قیمت هر کس در اجتماع به اندازه زحمت و مشقتی است که در راه آن اجتماع و مردم متحمل میشود، دکتر مصدق گفت از بستر پا شدم و از آن به بعد هیچ وقت بدگوییها و ناسزاها و نسبت های دروغ در من اثر نداشت.
بعد از محکومیت دکتر مصدق شایعه اى پخش مى شود که به خاطر چهارم آبان(روز تولد شاه) مصدق توسط شاه عفو خواهد شد، دکتر با شنیدن این موضوع نامهاى از زندان به ریاست دیوان عالى کشور مىنویسد و ضمن طرح مطالب مختلف به این مطلب اشاره مىکند که اگر شاه این کار را انجام دهد من نمىپذیرم و در زندان خواهم ماند.
کرمیت روزولت، یکى از کارکنان ارشد سازمان سیا و مسؤول مستقیم کودتاى ۲۸ مرداد در خاطراتش مىنویسد:«بعد از انجام کودتا و دستگیرى مصدق و بازگشت شاه از ایتالیا، یک شب به دیدن شاه رفتم و در کاخ سلطنتى وى را ملاقات کردم…. وقتى از سرانجام کار مصدق پرسیدم در جواب گفت مصدق سه سال زندانى مىشود ولى مسئله فاطمى(که هنوز دستگیر نشده و مخفى بود) فرق مىکند و با توجه به توهینهایى که به خاندان پهلوى کرده است باید اعدام شود. این مطلب نشاندهندهی فرمایشى وصورى بودن دادگاه و محاکمه اى است که از قبل حتا مدت زمان زندانى شدن و محکومیت دکتر مصدق مشخص شده بود و سرانجام کار دکتر سیدحسین فاطمى وزیر خارجه کابینه مصدق و کسى که به گفتهی دکتر مصدق ایده ملى شدن نفت را داد، در جایى غیر از دادگاه رقم خورد و با بدنى مریض و تبدار که ناشى از ضربات چاقوى شعبان بى مخ و دار و دستهاش بود به جوخهی اعدام سپرده شد. درسال ۱۳۳۵ دکتر مصدق از زندان آزاد شد و به روستاى احمدآباد(واقع در اطراف کرج) که پیش از جنگ جهانى اول آن را خریده بود، رفت. ابتدا مقامات ساواک توصیه کردند که براى مراقبت و تأمین جان او چند مامور بگمارند که وى قبول نکرد، دو سه روز بعد یک کامیون با تعدادى از مزدوران وابسته به شعبان جعفرى(بى مخ) به احمدآباد آمدند و با سر دادن شعارهایى به طرفدارى از شاه و اهانت به دکتر مصدق آرامش ده را به هم زدند. دکتر مصدق به رئیس ساواک تهران پیغام دادند که اکنون با روشى که در پیش گرفتهاید نیاز به محافظ دارم و باید زندان بان داشته باشم. از روز بعد دو مامور ساواک با عدهاى ژاندارم به احمدآباد آمدند و تا پایان زندگى دکتر مصدق(۱۴اسفند ۱۳۴۵) این مامورین در احمدآباد ساکن شدند و تنها خانواده دکتر حق ملاقات با وى را داشتند.
منابع:
-۱اسلامیه مصطفى، زندگینامهی دکتر محمد مصدق فولاد قلب، تهران، چاپ دیبا، چاپ دوم ۱۳۸۹
-۲بزرگمهر جلیل، دکتر محمد مصدق در دادگاه تجدیدنظر نظامى، تهران، شرکت سهامى انتشار، چاپ اول ۱۳۶۵
۳ـ مصدق محمد، خاطرات و تالمات دکتر محمد مصدق، به کوشش ایرج افشار، تهران، انتشارات علمى، چاپ یازدهم۱۳۸۵
۴ـ ورقا ماشاالله، فروریزى حکومت مصدق ونقش حزب تودهى ایران، تهران، انتشارات بازتاب نگار، چاپ اول ۱۳۸۴