به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، آبان ۲۳، ۱۳۹۰

الهام باقری

برای زنده رود


هرچند باخبر نشدی از نبود من
بی تو کویر مرده ام ای زنده رود من


شاید از آن دو قطره که دادی به دامنم
این شهر جان تازه گرفت از ورود من



می خواستم که تازه شوم تازگی کنم
اما گرفت گرد غریبی وجود من


همت نمی کنم که به زاری بگریمت
قسمت نمی شود گذر زود زود من


در این سیاه مجمر ویران چه می کنم
شاید تو خواستی که بسوزند عود من


تا از گزند اهرمن ایمن شوی بخواه
آتش زنند در همۀ تار و پود من


بی ادعاتر از تو ام اما روا مدار
قومی حقیر دم زند از زاد و رود من