مرضیه
یک شاخه ی گل
من در کاشانه دارم
ز جهان شـما، اي اهل جـهان
شده قسمت من چشمي نگران
که اگر ز وفا، يارم ز در آيد
یک شاخه ی گل
من در کاشانه دارم
ز جهان شـما، اي اهل جـهان
شده قسمت من چشمي نگران
که اگر ز وفا، يارم ز در آيد
هجران به سر آيد
يک شاخه ي گل؛ من در کاشانه دارم
پـيراهـن او، چـون نو عـروسـان، سپيد
بويش همه شب، چون نسيم صبح عيد
هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم
آري اين چـشمان زيبا پـسند من
هر دم ز گيسويي سازد کمند من
رنـگ سپيد آن زيـبا گل، لطف و صـفايي ديـگر دارد
از همه رنگي در چشم من، زيب و جلايي بهتر دارد
هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم
ز جهان شـما، اي اهل جـهان
شده قسمت من چشمي نگران
که اگر ز وفا، يارم ز در آيد
گل را بر زلف او زيور سازم
زيـب آن نـازنـيـن دلـبـر سازم
رنـگ سپيد آن زيـبا گـل، لطف و صـفايي ديگر دارد
از همه رنگي در چشم من، زيب و جلايي بهتر دارد
هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم
دائم به برش؛ حال پروانه دارم
پـيراهـن او، چـون نو عـروسـان، سپيد
بويش همه شب، چون نسيم صبح عيد
هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم
آري اين چـشمان زيبا پـسند من
هر دم ز گيسويي سازد کمند من
رنـگ سپيد آن زيـبا گل، لطف و صـفايي ديـگر دارد
از همه رنگي در چشم من، زيب و جلايي بهتر دارد
هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم
ز جهان شـما، اي اهل جـهان
شده قسمت من چشمي نگران
که اگر ز وفا، يارم ز در آيد
هجران به سر آيد
آشـفته نـهم چو سـر بـر شانه ي او
در حلقه ي آن گيسوي ديوانه ي او
آشـفته نـهم چو سـر بـر شانه ي او
در حلقه ي آن گيسوي ديوانه ي او
گل را بر زلف او زيور سازم
زيـب آن نـازنـيـن دلـبـر سازم
رنـگ سپيد آن زيـبا گـل، لطف و صـفايي ديگر دارد
از همه رنگي در چشم من، زيب و جلايي بهتر دارد
هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم