به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۹۳

یک شاخه ی گل من در کاشانه دارم...

مرضیه 


یک شاخه ی گل 
من در کاشانه دارم

ز جهان شـما، اي اهل جـهان


شده قسمت من چشمي نگران


که اگر ز وفا، يارم ز در آيد

هجران به سر آيد





يک شاخه ي گل؛ من در کاشانه دارم
دائم به برش؛ حال پروانه دارم

پـيراهـن او، چـون نو عـروسـان، سپيد
بويش همه شب، چون نسيم صبح عيد

هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم
آري اين چـشمان زيبا پـسند من
هر دم ز گيسويي سازد کمند من

رنـگ سپيد آن زيـبا گل، لطف و صـفايي ديـگر دارد
از همه رنگي در چشم من، زيب و جلايي بهتر دارد

هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم


ز جهان شـما، اي اهل جـهان
شده قسمت من چشمي نگران
که اگر ز وفا، يارم ز در آيد
هجران به سر آيد


آشـفته نـهم چو سـر بـر شانه ي او
در حلقه ي آن گيسوي ديوانه ي او

گل را بر زلف او زيور سازم
زيـب آن نـازنـيـن دلـبـر سازم
رنـگ سپيد آن زيـبا گـل، لطف و صـفايي ديگر دارد
از همه رنگي در چشم من، زيب و جلايي بهتر دارد

هر گوشه نشانه، از عارف و عامي ديدم
از جــور زمــانــه، افـتـاده به دامـي ديدم