نام اثر: محوِ پلنگ
آثار هنریِ ایام زندان محمد نوری زادیک : تابلوی ” محوِ پلنگ “
آنچه انسان و حیوان را در دوسوی داوری می نهد ، اندیشمندی است . و دراین میانه ، این ” نقص” است که رفت و آمد می کند وجولان می دهد. گاه که معدل شعورآدمی به کمال می گراید ، آن نقص رو به کاستی می نهد ، و گاه که آن معدل فرو می افتد، فرد مجاورت حیوان ، خانه می کند .فصل مشترک انسان و حیوان ، غرایزی ست که هردو از آن بهره مندند.
درزندان ، هم اندیشمندی انسان سر به دیوار فرزانگی می کوبد و راهی برای خروج می جوید ، و هم غرایز حیوانی او. یک زندانی در زندان ، هم کلافه ی عمری است که از او هدر می شود، و هم این کلافگی ، او را به برآوردن دو قطب انسانی و حیوانی اش سراسیمه می کند . بهمین دلیل است که در زندان ، زندانیان ، یا کمال جویی می کنند ، یا به آغوش حیوانیت درون خویش می غلتند دراشکال گوناگون.
در سلول ، من تختی داشتم و پتوهایی و ملافه ای (ملحفه) . تخت من که پایه ها و استخوان بندی آهنی داشت ، کف ش اما تخته ای بود . یک تخته نئوپان بزرگ. من دو ملافه ی بزرگ داشتم . یکی را زیر خود پهن می کردم و دیگری را به رو می کشیدم . پتوهای تیره ، پراز پُرز بود و این ملافه ها به یاری من می شتافتند.
یک روز که رنگ داشتم و بومی برای نقاشی نداشتم ، خریدارانه به ملافه های خود نگریستم . آنقدرطولانی که بقول نیچه ملافه ها نیز به من خیره شدند و با من به سخن درآمدند. دست بکار شدم . تخته ی نئوپانی تختخواب را بیرون کشیدم و به طور عمودی به دیوار سلول خود تکیه اش دادم . یکی از ملافه ها را روی او آویختم . اما چیزی برای بستن ملافه و مهار او به تخته نداشتم.
در حیاطِ بند ، یک تکه سیم برق از بام آویزان بود . که اگر بالا می جهیدم ، می توانستم آن را گرفته و پایین بکشم . ظاهراً سیمی بیهوده و بی استفاده بود . با تمام توان بالا جهیدم و سیم را گرفتم . با فرود من ، سیم ، از بیخ کنده شد و برسر من نشست . پنج متری می شد . درست همان چیزی که من می خواستم.
بوم که آماده شد ، دست به کارشدم . من باید یک حیوان کامل می کشیدم و انسانهایی ناقص . از میان حیوانها ، پلنگ را انتخاب کردم . تنها به این دلیل که در یکی از روزنامه ها ، عکسی از یک پلنگ یا یوزپلنگ ، خریدارانه به من نگریست . که یعنی : چرا مرا انتخاب نمی کنی ؟ و من انتخابش کردم.
انسانهای این تابلو ، همه ناقص اند . پیر، جوان ، روحانی ، زن، مرد، همه ناقص اند . و متعمدانه ، صورت ندارند . اما پلنگ این تابلو، نسبتا کامل است و صورت دارد و نقصی با او نیست. که یعنی : حیوانها ، در حیوان بودن خود کامل اند . و این ما انسانها هستیم که در انسان بودن خود ناقصیم . تماشای این اثر در سلول تنهایی، بارانی ازامید برمن می افشاند.
(تاریخ برآمدن این اثر این است: بیست وهفتم دیماه هشتاد ونه – زندان اوین)
این قطعه را نیز همان موقع در زندان بر آوردم:
من نقاش نیستم.
و هرگز نبوده ام.
برای نقاشی،
به چند چیز احتیاج است.
رنگ، زمینه، ذوق.
و این که:
رنگها را بر چه بنشانیم؟
و از نشاندن رنگها،
چه، برآوریم؟
من در سلول خود،
رنگ داشتم، قلم مو داشتم،
بوم اما نداشتم.
بارها و بارها،
بر دیوار سلول، بر دیوار حیاط سلول،
نوشتم و نقاشی کردم.
تا این که یک روز،
به ملافه ی خود خیره شدم
و او نیز به من.
آن را به تن تخته ی تخت خود پوشاندم.
بومی بزرگ، برآمد.
حالا من، همه چیز داشتم.
آیا ذوق نیز؟
(تاریخی که پای این قطعه نشانده ام این است: بیستم بهمن ماه سال هشتاد ونه – بند دو الف سپاه – زندان اوین)
اندازه ی تابلو: ۲۱۵ در ۱۰۵
مدت ساخت: ده روز (که البته نیمه شبها نیز تا بصبح کارمی کردم)
من به مرور آثار دیگر خود را – که تعدادشان بالغ بر پنجاه اثر است – درهمین صفحه منتشرخواهم کرد.
محمد نوری زاد
mnourizaad@gmail.com