به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۳۹۰

منصوره شجاعی، مدرسه فمينيستی
"ندا و سهراب" تا "هاله و هدا"


هزينه‌ای که زنان و مردان و جوانان از سهراب تا هاله و هدا و ديگران... در تجمع‌های خيابانی سال‌های اخير و به‌ويژه دو سال اخير متحمل شده‌اند همان رنجی است که به گفته‌ی گاندی داوطلبانه بر خود هموارکرده‌اند تا نيروی بالقوه آنان را برای ادامه راه، بالفعل سازد و لجاجت حريف را نيز محک زند. شايد هرگز به کسی برنخوريم که در اين کارزار شرکت داشته و ازپرداخت هزينه‌های آن ناله سر داده باشد. همان‌گونه که هاله و پروين اعرابی و ديگر مادران و خواهران و ياران بيان‌گر اين واقعيت بودند و هستند يکشنبه ۱۹ تيرماه ۱۳۹۰، کانون ره‌آورد در آخن آلمان، نشستی را با عنوان «به ياد جانباختگان جنبش سبز مردم ايران، از سهراب تا هاله و هدا» برگذار کرد.
 سخنرانان اين نشست عبدالکريم لاهيجی، منصوره شجاعی و خديجه مقدم بودند. متن سخنرانی منصوره شجاعی را در اين مراسم در زير می خوانيد:

امروز می خواهم به ياد جانباختگان واقعه اخير و جنبش سبز مردمی سخن بگويم. و چه تلخ و عاصی می شوی هر بار که سخن در بيان وقايع تاريخی کشور بگشايی و آن تاريخ و آن واقعه پر باشد از ياد جانباختگانِ سربلندی که سربلندی يک ملت اند و اندوه اشان تلخی خاطرات آن ملت.

مثلا همين امروز از سالگرد واقعه هيجدهم تير و از دانشجويان از دست رفته بگويم، يا از داغی داغ های دو ساله خردادی و از چهل روز اندوهٍ برخاک افتادن هاله؟... از همدردی های خواهرانه با فيروزه صابر درسوگ برادر، آن زندانیِ مرگ هدا صابر؟ و امروز در ميان شما دوستان هجرت کشيده چگونه می توانم لب ببندم بر آنچه در سال های شصت و ماه نحس شهريور شصت و هفت گذشت؟؟

می بينيد ياران؟ از سربداران تا سر برداران، پٌر قصه داريم و سخن آزادی به فرجام نرسيده است هنوز...

اما امروز مقرر است که از خردادهای داغ اين سال ها بگويم، از واقعه بيست و دو خرداد ۱۳۸۸ تاکنون. پس بگذاريد که در آغاز سخن در توصيف روز و روزگار دوسال پيش کشورم از جمله برتولت برشت مدد گيرم او که خود نقال و نمايشگر تاريخ وحشت و سرکوب بود و چنين گفت: "آن کس که می خندد خبر هولناک را نشنيده است ".

آری، آن روز آن کس که می خنديد، ديگر دختران کوچه های شاد و پسران خيابان های سبز و رنگارنگ روزهای پيش نبودند، آن کس که می خنديد زنان خشونت پرهيزشهرهای دور ونزديک و مردان آرام و صبور خانه های خالی از همسر نبودند. آن روز، آن کس که می خنديد "ابليس پيروز مستی بود که سور عزای مردمان را بر سفره نشسته بود"(۱)...

از پس ماهی پرنشاط و پراميد برمردمان امان چه می رفت؟ خود ديدم که پسرجوان در سکوتی تلخ، کفش های مندرس شده ازبار گام هايی که روزهای پيش خيابان را به شورٍطلب دموکراسی پيموده بود با اندوه و بی اميد به پامی کند... کجا ميرفت؟ پرسيدم از او، به آرامی جواب داد: "خيلی دور نمی روم... ديروز يک رای دادم ميروم تا ببينم رای من کجاست؟"

و اين جمله مرسوم و رايج آن روز جوانان شهر بود که مادران به شتاب بدرقه اشان کردند و بيش تر نيز همراه شان شدند... و دريغ که برخلاف تصور حقيقی و ساده شان چنان دور رفتند که ديگر بازنگشتند. جوانانی همچون ندا، سهراب، محمد، امير، کيانوش، محسن، رامين و تن های عزيزی که با گام های استوار رفتند و افتاده بر "تن کش" بازگشتند و مادرانِ اشان چونان "تهمينه" در رثای "سهراب" دل از سينه بيرون کشيدند و چنين خواندند:

"تو را به مردن چه کار؟ /سخن از جشنی بود! /نه ! تو دستوریِ مردن نداشتی،/ درکدام واژه ی ناخجسته مرگ آمد ورفت، که ماندانستيم؟ / نديدم يلی را اينهمه شتابان، سوی مرگ خود روان! / زنان ! شيوه ی ايران کنيد، چون روانِ چهارده ساله برنا سوی فردوس می رود!" (۲)

و فاجعه اينجا بود و جنايت اين بود، و جفا اينگونه بر مردمان رفت... مردمی که از پس سال ها تجربه و آزمون ديگر مرگ آرمان شان نبود، مردمی که به سختی و محنتِ ساليانی سياه چونان سنگ زيرين آسياب شده بودند و جوهره وجودشان به حقيقت، از هرگونه مرگ خواهی و انتقامجويی دورشده بود... مردمی که نه برای کشته شدن و انتحار که در طلب زيستی مدنی به خيابان آمده بودند، مردمی که در چارچوب قانون يک نظام هرچند غيردموکراتيک پای صندوق های رای رفته بودند، به کانديداهای تاييد شده آن نظام رای داده بودند، رای اشان دزديده شده بود و اينک فقط يک سوال داشتند، بسی معصومانه و محقانه : "رای من کجاست؟"....

و اين پرسش مشخص و مستدل آن روز، ميراث دوران تلاش مادرانِ آن پسران و دختران بود. مادرانی که از ساليانی پيش در پی شکل دادن جنبش برابری خواهانه و مطالبه محور زنان با يک پرسش به خيابان سرازير شده بودند: حق من کجاست؟ و حالا آن مادران با تکيه بر تجربه گرانقدر خويش بدرقه کننده جوانان بودند و نيز مشايعت کنندگان شان... و گاه حتی پيشروان آنها... تا که پاسخ پرسش خويش درکنار پرسشی ديگر بيابند...

نگاهبانان و حافظان ميراث مبارزات خشونت پرهيز و مستدل... مادرانی که هر دو گروه خشونت طلب و خشونت ديده را گاه يک سان به ديده مهر نگريستند و پند و پرهيزشان دادند از رفتار پرعناد... و بدين گونه هر کشته که برخاک می افتاد نهادی از صلح و مهر و برابری از خاک سر برمی آورد که به دستانی تهی درروزهايی مصيبت اندود ساخته می شد و اين ساختن به دستِ خالی زنان بود...يادگار حضورشان در جنبش دموکراسی خواهی.

پروين اعرابی، مادرِسهراب ،آن "تهمينه کارزارخرداد"، که مادران ديگر را نيز به ميدان کشاند، "مادران عزا"... که در همان دوران روسری های سياه خويش را در پيوند با روسری های سپيد مادران آرژانتينی جهانی ساختند و در رثای فرزندان خويش، حماسه مهر و پايداری را نماد گشتند، "کميته همبستگی زنان عليه خشونت های اجتماعی" که در بحبوحه ارعاب و سرکوب و گريز و خفا با انتشار بيانيه و دفترچه هايی در نقد خشونت های اجتماعی اعلام موجوديت کرد، گروه های حمايت از خانواده های کشته شده و زندانی ،"حاميان مادران پارک لاله" در سراسر جهان، "همگرايی سبز زنان"در تجديد بيعت با جنبش دموکراسی خواهی... و اينها همه حاصل کار زنانی بود که خشونت پيشه نبودند و سازنده بودندو در بحبوحه سرکوب و دستکيری و فرار همچنان به برابری و صلح و مدنيت می انديشيدند...

کدام ملت را سراغ داريد که کشته شوند و از جان برخاک افتاده شان نهاد پايداری و خشونت پرهيزی سر برآرد؟ کدام ملت را سراغ داريد که سرکوب شوند و آثار ضد خشونت کتابت کنند؟ کدام ملت را سراغ داريد که به زندان روند و همچنان به آموزش چهره به چهره و روشنگری بپردازند؟... .کدام زن زندانی را سراغ داريد که در روز ملاقات به همسرش بگويد که "حتی اگر آزاد شوم بيرون نمی آيم که همين جا در بند عمومی چهار موکل دارم و نميتوانم تنهای اشان بگذارم" که اين را نسرين ستوده گفت به همسرش، رضا خندان... کدام دختر عزادار را سراغ داريد که در تشييع جنازه پدر به ضرب سپاه کين و خشم کشته شود و پيام صلح وعدالت اش سرلوحه مبارزات اين کارزار بماند که اين حال بر"هاله سحابی" رفت...آری! هاله اين "ايراندخت برابری خواهی"...

برای پيدا کردن اين صفت در معرفی شخصيت هاله سحابی هيچ زحمتی نکشيدم، واژه ها خود غلتيد و جاری شد بعد باصدای بلند خواندم ايراندخت برابری خواهی... و اين صفتی بود برازنده و حاوی پيامی که از ابتدای جنبش دموکراسی خواهی مردم ايران در سال ۱۳۸۸ در تعريف جضور زنان فعال دراين جنبش به عين مشاهده می شد. و بيش از همه در تعريف هاله، هم او که دل سپرده آزادی و برابری بود... زيبايی حضوربی پروای يک زن در فضای اشغال شده توسط مردان سياست، قدرت و سرکوب.

روش مبارزاتی هاله و ديگر ياران اش در مادران صلح و جنبش زنان و جنبش ملی نماد مبارزاتی "ساتياگراها" (۳)ی گاندی است مبارزانی دلباخته وصلح طلب، پای نهاده در روشی که گاندی درباره آن چنين می گويد: تفاوت مبارزه ساتيا گراها با جنگ های متعارف در اين است که در اين نوع جنگ ها، هدف، به زانو در آوردن حريف از طريق تحميل رنج بر اوست ولی در مبارزه ساتيا گراها، مبارز، رنج را برخود هموار می کند و آنرا داوطلبانه می پذيرد و همين تحمل ارادی رنج است که تبديل به نيرويی می شود که بر حريف تاثير می گذارد و سرانجام، او را به پذيرفتن خواسته ها وا می دارد.(۴)

هزينه ای که زنان و مردان و جوانان از سهراب تا هاله و هدا و ديگران... در تجمع های خيابانی سال های اخير و به ويژه دو سال اخير متحمل شده اند همان رنجی است که به گفته گاندی داوطلبانه بر خود هموارکرده اند تا نيروی بالقوه آنان را برای ادامه راه، بالفعل سازد و لجاجت حريف را نيز محک زند. شايد هرگز به کسی برنخوريم که در اين کارزار شرکت داشته و ازپرداخت هزينه های آن ناله سرداده باشد. همانگونه که هاله و پروين اعرابی و ديگر مادران و خواهران و ياران بيانگر اين واقعيت بودند و هستند...

حضور هويت مند زنان در اين جنبش و تاثيرپذيری اين جنبش از حضور آنان، تاکيدی است بر چند خصيصه در تعريف اين جنبش يعنی خشونت پرهيزی، مطالبه محوری، تکثرگرايی و نهادسازی و نهادپروری... که اين آخری را همچون سلاحی در برابر کودتاگران قدرت مدار بايد به نگاهبانی نشست.

نقل است اززنده ياد، مهندس بازرگان که در سالهای پس از کودتای بيست و هشتم مرداد سی و دو به عزيز تازه در خاک شده جنبش ملی، مهندس عزت الله سحابی گفته بود که اگر ما نهادهای مدنی و تشکل های متعدد مردمی داشتيم هرگز کودتا نمی شد.

پس هم بدين سبب بود که درطول چهار سال اول دولت آقای احمدی نژاد، يک به يک تشکل ها و نهادهايی که زنان و ديگر اقشارطی پانزده سال اخير به دست خالی بنا کرده بودند بستند تا که زمينه اين کودتا مهيا شود. و چه ساده لوحانه پنداشتند که با پاشيدن بذر مرگ، نهال تازه رسته "نهاد سازی" را خشک خواهند کرد که ديديم زنان برابری خواه و مادرِان صلح و دختران ِوطن دوستی و تهمينه های سهراب ازکف داده.... چه مهربانانه در آن دوران نامهربان نهادها که ساختند وهرچند به سختی و مشقت اما هنوزادامه می دهند... زنانی از تبار آزادی خواهی و برابری جويی... طلايه داران صفوف مبارزه...

آه ،که چه کردند زنان دراين صدسال از مشروطه تا خردادهای داغ اين سالها... پابه پای مردان اشان از همراهی تا پيشروی، از پشت سر بودن تا پشت سرگذاشتن... جلوداران صفوف خشونت پرهيزی... طعمه های چرب ونرم دستگيری، زندانيان مجاور بند مردان، جان باختگان در زندان ها و در خشونت های خيابانی، اعدام شده بر دار بی عدالتی، مهاجران اجباری و پناه جويان غريب و دور از يار و ديار، و گاه چونان هاله سرمست از بودن در ميان مردمی که پياله برابری خواهی را از خمخانه آزادی پر کرده بودند ،تشنه نوشيدن جرعه ای از سبوی رهايی در تشييع پيکربزرگ مرد وطن، تشييع شدند .

و چه کردند مردان همراه اين زنان در صد سال از مشروطه تا خردادهای داغ اين سال ها، از حمايت تا همراهی، از همدردی تا هم رايی، از سلول به سلول پيام عاشقانه خواندن برای نوعروسان در بندشان تا تيمار کودکانی که مهر مادران خويش را در تنهايی پر عظمت پدر می جستند و گاه چونان هدا که در غم کشته شدن اسطوره ای يک زن، دربندِ بندِ مردان خردادی، اعتصاب غذای خويش را به نوشيدن جرعه ای از سبوی رهايی، مستانه شکست و جاودان شد. ياد همه شان عزيز و راه شان هموار باد...

پانويس:

۱.احمد شاملو

۲.سهراب کشی. بهرام بيضايی. تهران : انتشارات روشنگران و مطالعات زنان. ۱۳۸۹.

۳. . satyagraha پايبندی به حقيقت"؛"جست وجوی بی وقفه حقيقت".

۴. . مهاتما گاندی و مارتين لوترکينگ: قدرت مبارزه عاری از خشونت. مری کينگ. ترجمه شهرام نقش تبريزی.
تهران: نشر نی، ۱۳۸۵