به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۱

كه نسيم نوبهاري مگر آورد به هوشم

جواد طوسي
بي‌تاب آمدنت هستم. دم مسيحا نفس‌ات خاطرات غبارگرفته‌ام را زنده مي‌كند. ذهن فرسوده‌ام تنها به تو تكيه دارد تا كودكانه‌هايم را به ياد آورد و معصوميت از دست رفته‌‌مان را شهادت دهد. ابر و آفتابت صادق‌ترين تصوير اين روزگار بدقواره است. شرط‌بندي دم سال تحويل‌مان با جيب خالي بود و ... گوش جان سپردن به راديو لامپي خانه محقرمان. تو مي‌گفتي الان

«گل اومد بهار اومد مي‌رم به صحرا/ عاشق صحرايي‌ام بي‌نصيب و تنها...» رو «پوران» مي‌خونه و من مي‌گفتم نه اين دفعه ديگه نوبت «ويگنه» تا «شكوفه مي‌رقصد از باد بهاري...» رو بخونه و «پدر گذشته بازم» دل به «بنان» سپرده بود تا برايش «تا بهار دلنشين آمده سوي چمن/ اي بهار آرزو بر سرم سايه فكن» را بخواند.
چه شرط‌بندي باحالي كه حتي اگر برنده نمي‌شديم، باز سر ذوق مي‌آمديم و همراه با خواننده مورد علاقه مادرم يك‌صدا مي‌خوانديم: «آمد نوبهار، طي شد هجر يار / مطرب ني بزن، ساقي مي‌ بيار...».


عمه هميشه عاشقم وقتي عيد با مادربزرگ ميهمان‌مان بود، عادت داشت اين ترانه را زمزمه مي‌كرد: «جهان زيبا شد پرگل جهان آرا شد / به ايران جشن گلها ز نو برپا شد / نوروز آمد...»گرمي و صفاي «خانواده» و «ديدار آشنا» را در بهار با همه وجود حس مي‌كردي. اما در خلوت غريبانه اين دوران بايد خواب آغوش باز و نگاه‌هاي پرمهر و فشردن دستان گرم را ببيني و با نيمه غايب خانواده بر سر سفره‌يي كه با انگيزه و عشق چيده نشده و پيامك‌هاي بي‌روحي كه بوي آدم زنده را نمي‌دهد، كنار بيايي. حالا «گذشته بازي» پدر زماني سراغم آمده كه ديگر نشاني از «سينماي فردين» نيست و گروه مولن روژها از هم پاشيده و سينماها سال‌هاست رنگ فيلم خارجي «مخصوص نوروز» را نديده‌اند و راديو قديمي به ارث رسيده از پدر بي‌ستاره‌ام آن گوشه خاك مي‌خورد و همه آن كودكانه‌ها و عاشقانه‌ها را با خود دفن كرده...مي‌گويي گذشته‌ها (مثل بهار ما) گذشته و حال را درياب و همانند طبيعت رخت كهنه از تن و فكرت بيرون كن! باز سالي ديگر و اميد نهفته كه در دلت زنده مي‌شود. پنجره را به باغ گل روي دل باز مي‌كنيم و «خانواده» را به ياد آن روزها در نقطه‌يي گرمابخش مي‌بينيم و با خانواده‌هاي ريشه‌دار فيلم‌هاي «جان فورد» عكس يادگاري مي‌گيريم. سينماي محل‌مان همين تازگي «پاييز قبيله‌شاين»1 را از اكران برداشت و «چقدر دره من سرسبز بود»2 را گذاشت. خود را سبك‌بار به باد بهار سپرده‌ايم تا در «روشنايي‌هاي شهر»3 همديگر را پيدا كنيم. رفيق قديمي‌ام هميشه مي‌گفت چه كيفي دارد «آواز در باران».4 ديشب با ياد او خواب يك فرشته را ديدم كه مي‌گفت: «بيا عشق بورزيم.»5 مصرع يكي از ترانه‌هاي بيژن ترقي.

پي‌نوشت‌ها:1 و 2- نام فيلم‌هايي از جان فورد./ 3- فيلمي از چارلي چاپلين./ 4- فيلمي از استانلي دانن/ 5- فيلمي از جرج كيوكر.

راننده تاکسی با صدای حمیرا و بیشتر!!!


اردیبهشت سال 90 بود که تو خیابون جردن سوار تاکسی شدم که برگردم سر کار تو موننکو و این راننده تاکسی بود که منو سوار کرد!!! منم فوری فیلم گرفتم!! حتما ببینید