به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۹۸

انهدام. شعری از نصرت رحمانی

 با صدای م. روان شید

انهدام

این روزها

با هر که دوست می شوم احساس می کنم

آنقدر دوست بوده ایم که دیگر

وقت خیانت است

وقتی صدای حادثه خوابید

بر سنگ گور من بنویسید: 

- یک جنگجو که نجنگید

اما ...، شکست خورد




نصرت رحمانی

انهدام

این روزها

اینگونه ام ،ببین:

دستم، چه کند پیش می رود، انگار

هر شعر باکره ای را سروده ام

پایم چه خسته می کشدم، گویی

کت بسته از خم هر راه رفته ام

تا زیر هر کجا

حتی شنوده ام

هر بار شیون تیر خلاص را

ای دوست

این روزها

با هر که دوست می شوم احساس می کنم

آنقدر دوست بوده ایم که دیگر

وقت خیانت است

انبوه غم حریم و حرمت خود را

از دست داده است

دیریست هیچ کار ندارم

مانند یک وزیر

وقتی که هیچ کار نداری

تو هیچ کاره ای

من هیچ کاره ام: یعنی که شاعرم

گیرم از این کنایه هیچ نفهمی

این روزها

اینگونه ام:

فرهادواره ای که تیشه خود را گم کرده است

آغاز انهدام چنین است

اینگونه بود آغاز انقراض سلسله مردان

یاران

وقتی صدای حادثه خوابید

بر سنگ گور من بنویسید: 

- یک جنگجو که نجنگید

اما ...، شکست خورد