به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، آبان ۱۹، ۱۳۹۴

یادی از دکتر حسین فاطمی، نوشته ی پرویز داورپناه

دکتر حسین فاطمی
دکتر حسین فاطمی  روز ١٩ آبان سال ١٣٣٣ در تهران اعدام شد.
گرچه کوشیده اند تاریخ نسل معاصر را از نام و نشان دکتر فاطمی خالی کنند و هرگونه جای پای او را در صفحات آن محو سازند، اما حماسه ی فاطمی چون افسانه دیگر قهرمانان آزادی و استقلال ایران جاودانه باقی خواهد ماند.
دكتر حسين فاطمي اولين دكتر دررشته روزنامه‌نگاري ايراني است كه در ايام جواني در سال ۱۳۲۴ سه سال به تحصيل دانش و آموختن فن روزنامه‌نگاري در پاريس پرداخت و بعد ازآن به ايران بازگشت.
شصت و شش  سال پیش، هنگامی که فاطمی در سرمقاله شماره ۷۳ باختر امروز به تاريخ سوم آبان ۱۳۲۸ به مناسبت تشکيل جبهه ملی ايران نوشت:
«مبارزين راه آزادی جبهه ملی را تشکيل داده اند» ، نمی دانست که شصت و چهار سال بعد یک حکومت استبدادی دینی در ایران، کمر به نابودی جبهه ملی می بندد و با وارد آوردن فشار خارق العاده و احضار و بازداشت اعضاء و مسئولان جبهه ملی خواستار خودداری از تشکیل جلسات شورای مرکزی آن می گردد.
این فشارها به جبهه ملی ایران برای درگیرکردن ودر نتیجه بی اعتبار کردن وبی اثرنمودن این سازمان صورت می گیرد.
وقوع این فشارها از یک طرف وقتی که جمهوری اسلامی با بحران سیاست خارجی وچالش اقتصادی و اختلافات درونی روبروست و از طرف دیگر مورد تهدید اسرائیل و عریستان سعودی فرارگرفته است، موجب تعجب بسبار می شود.  
لذا جبهه ملی ایران وظیفه دارد در دامی که برای مشغول کردن وزمین گیر کردن این سازمان می گسترانند وارد نشده وبر طبق اساسنامه درخشان خود موقعیت سازمانی اش را تحکیم بخشد وبه حرکت خود برای استقرار حاکمیت ملی و حفظ تمامیت ارضی هوشیارانه ادامه دهد.
دکتر فاطمی آن روز نوشت:  «من اقرار ميکنم که هيچوقت به لذت امروز مقاله ننوشته ام، امروز مانند عاشقی که پس از سالها مفارقـت و هجرت به وصل معـشوق خود رسيده است، مثل تشنه ای که روزها وشب ها در بيابانهای سوزان دويده و چشمه آب حيات را يافته است، همچون طالب مشتاقی که به کمال مطلوب خويش رسيده، در عين شوق و شعـف اين سطور را به پايان می برم، زيرا که می بينم که با تشکيل جبهه ملی يک صف منظم وقوی که مظهر اراده جامعـه ايرانی است، بوجود آمده است.»
 روز دهم ارديبهشت ۱۳۳۰ دکتر مصدق زمام امور کشور را در دست گرفت و دکتر فاطمی را به معـاونت نخست وزيری بر گزيد. روز ششم آبان ماه همين سال در هنگام سخنرانی بر مزار محمد مسعـود سر دبير روزنامه مرد امروز، دکتر فاطمی هدف گلوله عبد خدائی عضو گروه فدائيان اسلام قرار گرفت و بسختی مجروح شد.
فاطمی در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی به نمايندگی مردم تهران انتخاب شد و در مهرماه ۱۳۳۱پست پراهميت وزارت خارجه به او سپرده شد و بدستور دکتر مصدق امر پر اهميت قطع روابط ايران وانگليس را در روز سی ام مهرماه ۱۳۳۱ بعهده گرفت و از همين جا کينه عميق مصدق و فاطمی در دل تايمز نشينان پديد آمد.
 دکتر فاطمی در کودتای نافرجام نيمه شب بيست وپنجم مرداد ماه ۱۳۳۲ بوسيله گارد شاهی بنحو اهانت آميزی بازداشت شد ولی سحرگاهان پيروزمندانه به خانه اش باز گشت. پس از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی  ۲۸ مرداد۳۲ دکتر فاطمی نزد دوستانش در خفا بود  تا بالاخره روز ۶ اسفند ماه  ۳۲  دستگیر شد.
فاطمی در دفاعيه خود در دادگاه نظامی گفت: « ... بايد پرسيد : ما به آسايش عامه چه صدمه‌ای وارد آورديم؟، به جان چه كسی سوء قصد نموده ايم؟، مال چه كسی را به غارت برده ايم وبه چه وسيله «آسايش عامه» را مختل ساخته ايم؟. ازاين بگذريم كه به كيفر رسانيدن ما چه ارتباطی با تأمين تماميت و استقلال كشور دارد؟ مگرآنكه از دلايل معروف «ديوان بلخ» را در نظر بياوريم و همينطور مطلب را دست بدست بگردانيم تا به«تماميت و استقلال كشور» برسيم...»
«روزی كه من به قول خودتان وزير بوده ام، شبانه سر و پای برهنه دستگيرو مثل پست ترين بردگان و غلامان به گوشه‌ای افكنده شدم( اشاره فاطمی به كودتای ۲۵ مرداد است) بعد هم كه باز به قول خودتان كاره‌ای نبوده ام و نيستم، درخور يك همچو رفتار عادلانه ای هستم؟! پس شما كه تا اين حد نيز حفظ ظاهر را مقتضینمی‌دانيد چرا ديگر يك سلسله تشريفات زائد را فراهم می‌‌سازيد وزحمت بيهوده می‌‌كشيد كه صورت قانونی به كار بدهيد. آنهائيكه يك همچو صحنه سازی‌ها را متحمل باشند، باطن و ظاهر كارشان كم و بيش متفاوت است. من كه زير سقف شهربانی از تماشاچی به قول شما و از چاقوكش‌های بنام بنا بر آنچه كه تمام يك پايتخت ناظر و شاهد بود، ضربات بی حساب دشنه خورده ام و از ادعانامه‌ای هم كه به دادگاه آمده، ده‌ها و صدها فحش دريافت داشته ام، آيا می‌‌توانم يك لحظه اشتباه كنم كه باز قانون و رسيدگی در كار است؟ حالا اگر شما اصرار داريد كه من خود را به بلاهت بزنم و سال نيكو را از بهارش بشناسم حرفی ندارم كه اين نمايش كمدی – تراژدی را تا آخرين پرده اجرا نمايم...»
ساعت چهار و هفت دقیقه بامداد روز چهارشنبه نوزدهم آبانماه ۱۳۳۳ ، تیمور بختیار فرماندار نظامی و سرتیپ آزموده دادستان ارتش راهی محبس دکتر حسین فاطمی وزیر خارجه دولت ملی دکتر مصدق در لشکر 2 زرهی شده و حکم اعدام را به وی ابلاغ نمودند.
آزموده از زندانی در آستانه اعدام خواست: "اگر وصیتی دارید بفرمایید، شما مکرر می گفتید من از مرگ ابایی ندارم و مرگ حق است". و پاسخی که دریافتکرد، چنین بود: "آری آقای آزموده ، مرگ حق است و من از مرگ ابایی ندارم آن هم چنین مرگ پر افتخاری ، من می ‌میرم که نسل جوان ایران از مرگ من عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر این کشور حکومت نمایند ، من درهای سفارت انگلیس را بستم غافل از این که تا دربار هست انگلستان سفارت لازم ندارد".
نزدیک جوخه ی آتش به او اجازه دادند اگر خواسته ای دارد بیان کند. فاطمی گفت:"خواسته‌ های من دیدن خانواده ، ملاقات با دکتر مصدق و صحبتی با افسران می‌باشد." آزموده خشمگین بدو تاخت که : "هنوز هم دست از این مرد بر نمی‌داری؟". فقط می توانی دکتر شایگان و مهندس رضوی را ببینی. دکتر فاطمی انگار که بر بالکن ساختمان بهارستان ایستاده؛ قبل از اعدام، خطاب به افسران و سربازان گفت: “من دیگر در اینلحظات در مقام تظاهر نیستم و به مرگ خود یقین دارم. آنچه می گویم از روی حقیقت است. ما از نهضتی به پیشوایی دکتر مصدق حمایت کردیم که هیچ قصد و غرضی جز استقلال و عزت مملکت نداشت. من برای این کشته میشوم که اولین اقدامم در وزارت بستن سفارتخانه و قطع رابطه با انگلستان بود. هیچ مایوس نیستم. از هر قطره خون من هزاران نهال می روید."
وقتی دکتر شایگان و مهندس رضوی با دیدگان اشکبار وارد محوطه شدند چشم سربازان از اثر سخنرانی دکتر فاطمی خیس بود. آن دو خود را روی برانکارد فاطمی انداختند و فقط گریستند.
فاطمی، در آن هنگام از چنان روحیه محکمی برخوردار بود که اگر شخص ناآگاهی با او روبرو می شد هرگز باور نمی‌کرد قرار است تا چند دقیقه دیگر به جوخه ی مرگ سپرده شود و وصیتنامه اش را هم نوشته باشد.
سرانجام در حالی که هوا به شدت سرد می بود با تنی تب دار و رنجور از جراحت های پیشین به استقبال مرگ شتافت. هنوز سپیده ندمیده بود که هشت گلوله در قلب و سینه و یک تیر خلاص در شقیقه یکی از برجسته ترین و پرشورترین فرزندان مام میهن نشست و پیکر پاکش را گلگون نمود.
آخرین سخنان او چنین بود: «پاینده باد ایران. زنده باد دکتر محمد مصدق»
دکتر پرویز داورپناه
  ۱۸ آبان ماه ۱۳۹۴