آنها که دهه ٤٠ و ٥٠ را به یاد دارند، اگر اهل کتاب و کتابخوانی بودند، همیشه در کتابفروشیها یا در خانه این و آن، کتابهای قطور و پرحجمی میدیدند که روی آن نوشته بود، اطلاعات عمومی. بهراستی این کتابها کشکولی بود از اطلاعات پایه تاریخی، جغرافیایی، ادبی و اجتماعی و...؛ در آن روزگار که اینترنت و گوگل نبود، همه اطلاعات عمومی موردنیاز جامعه در این کتابها گرد آمده بود.
در آن دوره، سواد فرهنگی
به مفهوم عامیانه آن، همین اطلاعات عمومی بود که هرکسی به دلخواه خود میتوانست آن
را به دست بیاورد. اما این تعریف سادهترین و سطحیترین برداشت از سواد فرهنگی
است. سواد فرهنگی ارتباط تنگاتنگی با کتابخوانی و خواندن نشریه و روزنامه در یک
جامعه دارد.
البته در چند دهه اخیر، پدیدههای دیگری مانند فیلم، تلویزیون و دنیای مجازی و آگاهی از محتوای آنها نیز بخشی از سواد فرهنگی یک جامعه را میسازند. بارها شده است که فرهیختگان دلسوخته به وضعیت کتابخوانی مردم ژاپن یا کشورهای اروپایی اشاره کرده و حسرت تصویرهایی را خوردهاند که این مردم در ترن یا اتوبوس یا در پارک نشستهاند و کتاب یا نشریه میخوانند.
در حقیقت این رفتار که فرهنگی است، اشاره به سواد فرهنگی یک جامعه دارد و شاخصهای آماری نیز نشان میدهد تفاوت سرانه خواندن در جامعه آنها با جامعههایی مانند ما، از زمین تا آسمان است و نسبت باسوادی یا بیسوادی فرهنگی را در یک جامعه نشان میدهد.
سواد فرهنگی شاخص بسیار روشنی برای نقش فرد در جامعه است. هر جامعهای که به نقش فرد اهمیت میدهد و مشارکت افراد در آن مهم باشد، بسترهای پرورش سواد فرهنگی را فراهم میکند. سواد فرهنگی شناخت یک فرد است، از پیشینه یا تاریخ جامعه خود و جامعه جهانی، جغرافیای خود و جغرافیای جهانی، مناسبات اجتماعی و شناخت نشانههای فرهنگی و واکنش بایسته و شایسته به آن. برای فردی که سواد فرهنگی دارد، نشانههایی مانند هشدارهای زیستمحیطی در دل دشت و کوه و جادهها، تنها یک تصویر نمادین خاموش نیست، بلکه هشداری برای تنظیم رفتارهای فرد با محیط است.
بنابراین جامعههای پیشرفته برای سواد فرهنگی هزینه میکنند که به پایداری برسند، جنگلها را نگهداری کنند، آبها را آلوده نکنند، میراث مادی و معنوی را زیر دستوپا له نکنند، خشونتهای فردی و اجتماعی را کاهش دهند و در نهایت از سواد فرهنگی، افزاری میسازند که فرد در آن جامعه احساس پیشروندگی و تعالی داشته باشد.
البته در چند دهه اخیر، پدیدههای دیگری مانند فیلم، تلویزیون و دنیای مجازی و آگاهی از محتوای آنها نیز بخشی از سواد فرهنگی یک جامعه را میسازند. بارها شده است که فرهیختگان دلسوخته به وضعیت کتابخوانی مردم ژاپن یا کشورهای اروپایی اشاره کرده و حسرت تصویرهایی را خوردهاند که این مردم در ترن یا اتوبوس یا در پارک نشستهاند و کتاب یا نشریه میخوانند.
در حقیقت این رفتار که فرهنگی است، اشاره به سواد فرهنگی یک جامعه دارد و شاخصهای آماری نیز نشان میدهد تفاوت سرانه خواندن در جامعه آنها با جامعههایی مانند ما، از زمین تا آسمان است و نسبت باسوادی یا بیسوادی فرهنگی را در یک جامعه نشان میدهد.
سواد فرهنگی شاخص بسیار روشنی برای نقش فرد در جامعه است. هر جامعهای که به نقش فرد اهمیت میدهد و مشارکت افراد در آن مهم باشد، بسترهای پرورش سواد فرهنگی را فراهم میکند. سواد فرهنگی شناخت یک فرد است، از پیشینه یا تاریخ جامعه خود و جامعه جهانی، جغرافیای خود و جغرافیای جهانی، مناسبات اجتماعی و شناخت نشانههای فرهنگی و واکنش بایسته و شایسته به آن. برای فردی که سواد فرهنگی دارد، نشانههایی مانند هشدارهای زیستمحیطی در دل دشت و کوه و جادهها، تنها یک تصویر نمادین خاموش نیست، بلکه هشداری برای تنظیم رفتارهای فرد با محیط است.
بنابراین جامعههای پیشرفته برای سواد فرهنگی هزینه میکنند که به پایداری برسند، جنگلها را نگهداری کنند، آبها را آلوده نکنند، میراث مادی و معنوی را زیر دستوپا له نکنند، خشونتهای فردی و اجتماعی را کاهش دهند و در نهایت از سواد فرهنگی، افزاری میسازند که فرد در آن جامعه احساس پیشروندگی و تعالی داشته باشد.
سواد فرهنگی تنها برای فرد نیست و برای ایجاد رابطه میان افراد نیز هست. تصور کنید که شما در مقام یک کارشناس علوم با یک کشاورز در ترن کنارهم نشستهاید و مجبور به همنشینی چندساعته هستید. آن چیزی که سبب ایجاد رابطه کوتاه یا بلندمدت میشود، دانش و آگاهی مشترک شما از برخی امور است. سواد فرهنگی نقش بیبدیلی در هر نوع گفتوگویی از همدلانه، انتقادی و هدایتگرانه دارد و بسترهای مشارکت فرد را در جامعه ایجاد میکند. یکی دیگر از ویژگیهای سواد فرهنگی، شناخت از فرهنگ دیگری است. شناخت از فرهنگ دیگری روابط فرد را با جهان دیگر یا فرهنگ دیگر سازمان میدهد و به او مدارا با فرهنگهای دیگری را میآموزد.
جامعه ما آمیختهای از فرهنگها و خردهفرهنگهاست. پایداری چند هزار ساله جامعه ایران در همزیستی این فرهنگها و خردهفرهنگها بوده است. اما اکنون هرکدام از ما چه میزان شناخت از فرهنگ مردم دیگر در جامعه خودمان و از فرهنگهای دیگر در جامعه جهانی داریم؟ شناخت این فرهنگها سبب درک و در نهایت احترام متقابل میشود.
اگر ما در شهر یا روستای خودمان به کسی به سبب نوع گویش و سخنش بخندیم یا او را به سبب پوشاکش دست بیندازیم، این چیزی نیست جز نشانه بیسوادی فرهنگی. سواد فرهنگی مانند همه گونههای دیگر سواد، باید در آموزشگاه و از پیشدبستان آموزش داده شود. رایجترین افزار سواد فرهنگی نیز هنر کودکان و ویژه ادبیات کودکان است. کتابخواندن کودکان یا کتابخوانی برای آنها، گفتوگو درباره محتوای کتابها، عادتدادن کودکان به خواندن نشریههای خود، رفتن به کتابخانه برای همکنشی با کتاب، کتابدار و خوانندگان همسطح خود، مشارکت در شناخت و اجرای موسیقیهای مناسب، دیدن نمایش یا فیلم و نمایشگاههای نقاشی، همه آن چیزهایی است که کودکان را در بستر آموزش سواد فرهنگی قرار میدهد.
عامل اصلی بقای هر جامعهای سواد فرهنگی است. اگر ما جامعهای با سواد فرهنگی داشتیم، آمارهای نابودی جنگلها، خشکباری دشتها، آلودگیهای زیستمحیطی، ویرانی میراث فرهنگی و آسیبهای اجتماعیمان چنین نبود که امروز است.
جامعه ما آمیختهای از فرهنگها و خردهفرهنگهاست. پایداری چند هزار ساله جامعه ایران در همزیستی این فرهنگها و خردهفرهنگها بوده است. اما اکنون هرکدام از ما چه میزان شناخت از فرهنگ مردم دیگر در جامعه خودمان و از فرهنگهای دیگر در جامعه جهانی داریم؟ شناخت این فرهنگها سبب درک و در نهایت احترام متقابل میشود.
اگر ما در شهر یا روستای خودمان به کسی به سبب نوع گویش و سخنش بخندیم یا او را به سبب پوشاکش دست بیندازیم، این چیزی نیست جز نشانه بیسوادی فرهنگی. سواد فرهنگی مانند همه گونههای دیگر سواد، باید در آموزشگاه و از پیشدبستان آموزش داده شود. رایجترین افزار سواد فرهنگی نیز هنر کودکان و ویژه ادبیات کودکان است. کتابخواندن کودکان یا کتابخوانی برای آنها، گفتوگو درباره محتوای کتابها، عادتدادن کودکان به خواندن نشریههای خود، رفتن به کتابخانه برای همکنشی با کتاب، کتابدار و خوانندگان همسطح خود، مشارکت در شناخت و اجرای موسیقیهای مناسب، دیدن نمایش یا فیلم و نمایشگاههای نقاشی، همه آن چیزهایی است که کودکان را در بستر آموزش سواد فرهنگی قرار میدهد.
عامل اصلی بقای هر جامعهای سواد فرهنگی است. اگر ما جامعهای با سواد فرهنگی داشتیم، آمارهای نابودی جنگلها، خشکباری دشتها، آلودگیهای زیستمحیطی، ویرانی میراث فرهنگی و آسیبهای اجتماعیمان چنین نبود که امروز است.